loading...
از قافله مانده
محمود علیپور بازدید : 25 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

در زندگی لحظه هایی هست که آدمی شبی به تبی و تابی و بهانه ای، از دست عزیزترین و نزدیک ترین وابستگان خود نیز خسته و دلگیر میشود. مادر از دست طفل و پدر از دست پسر، کودک از دست والدین، و خواهر از دست برادر. برادر هم گاهی از دست برادر خسته و دلگیر میشود. اما نسبت عباس با حسین تنها نسبت برادری نبود. آنچنانی که مصائب این نسبت، او را دلزده و آزرده کند. رابطه عباس و حسین، رابطه عبد و مولا، امام و مأموم، مجتهد و مقلد بود؛ و هر چه جز این اگر بود، شاید عباس نامه فدایت شوم یزید را روی دیده میگذاشت و امان نامه شمر را میپذیرفت. اما عباس برای آنکه از محفل عاشقان حسینی دور نشود، حاضر شد از هر دو دست خود بگذرد اما از اصول خود عدول نکند.

عباس خوب میدانست از حسین اگر دست بردارد، دستانش دیگر به کارش نمیآمدند. اما چه نابخردانه دست دوستی دراز کرده بود شمر، و چه ساده انگارانه امان نامه برای عباس آورده بود. امان نامه که هیچ، چنین سرداری را عمود هم بر فرقش فرو میآوردی، دست از دامان حسین بر نمیداشت. و یزیدیان انگار نمیدانستند امان عباس، دامن امن و امان دل حسین است و نمیدانستند امنیت عباسی، سکینه نگاه حسینی بود، نه آرامش قبل از طوفان جبهه مقابل!

آخر امان به چه قیمتی؟ به قیمت رفتن و ندیدن غارت خیمه ها و اسارت اهل حرم؟ به قیمت تنهایی و بی یاری مولا؟ هیهات! غیرت عباس اجازه نمیداد، خیمه ها را سوزان و در حال غارت ببیند و در سایه سار نخلهای کوفی آسوده خاطر بنشیند. اصلا بی حسین زندگی چه ارزشی داشت برای عباس؟ وقتی صدای العطش از حرم حسین برخواسته بود، وعده تعلیق تحریم آب آن هم بصورت مشروط به چه کار عباس میآمد؟ وقتی در آن تحریم ظالمانه، گلها یک به یک در حال پژمردن در خیمه ها بودند، وعده آسایش باغها و کاخهای کوفی التیامبخش کدامین غم دل عباس میشد؟

آرمان عباس نمیگذاشت که به سلام گرگ اعتنا کند، چه رسد به اینکه از آرمان و اعتقاد و اصول خود دست بردارد؟ آنوقت میآمد مینشست بر سر اختلافات با یزید، با نماینده پلید او - شمربن ذی الجوشن - مذاکره میکرد؟ آن هم در میدانی که برای کشتن حسین، تمام شمشیرها تیز و تمام سرنیزه ها آماده و تیر تمام کمانها درکمین خیمه ها بودند؟

حکایت مضحک چماق و هویج مستکبرین، ترفند امروزی نیست. رسم یزیدیان همه اعصار همیشه همین است. آنها اول تحریم و محاصره میکنند، وانگهی دم از مذاکره و توافق و امان نامه میزنند. اما مگر میشود شمشیر آخته را بالای سر طرف مقابل نگه داشت و امان نامه پرمکر و مشروط کوفی را روی میز گذاشت و از مذاکره دم زد؟ کوفیان با این حیله یزیدی چه کسی را میخواستند فریب دهند، خود را یا علمدار حسین را؟ عباس اگر میخواست امان نامه را بپذیرد، چرا از مدینه تا کربلا امام زمانش را همراهی کرد و پاسداری و علمداری از خیمه های سپاه حسین را برگزید؟

براستی دشمن چه خیالی در سر میپروراند؟ امروز ما نسل آخرالزمانی عاشوراییان، اگر قرار باشد امان نامه یزید زمان را بپذیریم و با دست کشیدن از آرمانهای اصیل مان، در امان باشیم، اصلا چرا انقلاب کردیم؟

چرا در جنگ برای دفاع از آن آرمانها مقاومت کردیم؟ و چرا برای ایستادن پای اصول خود، هزینه سنگینی به وزن تحریم و به مساحت محاصره دادیم؟

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
حضرت امام راحل « ره » : همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزارعاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاء آزادگان خواهد بود . خدا می داند که راه و رسم شهادت ، کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان ، اقتدا خواهند کرد . شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب از نظر کیفی چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 81
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 488
  • بازدید کلی : 5,229