loading...
از قافله مانده
محمود علیپور بازدید : 98 شنبه 30 خرداد 1394 نظرات (4)

سلام وصلوات بر محمد وآل محمد و با سلام وخداقوت گویی

آمده است که - عده ای پیش فرعون آمدند و پیش او از خشکسالی و نبود باران و تلف شدن احشام و . . . شکایت نمودند. واز ایشان که می گفت : نا ربکم الاعلی در خواست کردند که ای خدای ما شما می گویید که خدای ما هستید اگر چنین است بارانی بیاور و ما را از این تنگنا نجات ده !

فرعون از آنها سه روز فرصت خواست ! فرعون در این سه روز رو به صحرا برد و روی خود را برخاک می گذاشت و می گفت ای خدای من تو که خود می دانی من بنده تو هستم ، خوب می دانم که کی هستم و می دانم که تو که هستی ،پس آبروی مرا حفظ کن و بارانی بر ما نازل فرما و آبروی مرا پیش این مردم مبر .

در نهایت بارانی آمد و مردم از خشکسالی رهایی یافتند . این ادعای ( انا ربکم الاعلی ) فرعون از اول لاف بود و خود می داند که خدای جهان کس دیگری است و خود او بنده ای بیش نیست ! ولی یک موقعی شخصی اداعایی می کند که خود هم نمی داند که اهلیت آن ادعا را ندارد و در حقیقت از توانایی خود جاهل و غافل است . در حالت دوم خداوند متعال امتحان سختی از این شخص می گیرد تا به حققت وجودی خویش بازگردد .

محمود علیپور بازدید : 123 شنبه 30 خرداد 1394 نظرات (0)

حکایت تلاش مورچه و انتظار فرج

روزی حضرت سلیمان نبی (علی نبینا وآله وعلیه السلام )در راهی مورچه ای را دید که از یک تپه ای خاک بر می داشت و در جایی دیگر می ا نداخت واین کاررا بصورت مداوم و بدون وقفه انجام می داد ! حضرت سلیمان نبی (علیه السلام )از خداوند متعال در خواست کرد که ماجرا را بفهمد !

حضرت سلیمان از موچه پرسید : مشغول چه کاری هستی ؟ مورچه به اذن خدا پاسخ داد معشوقه ای دارم که شرط وصالش را جابجایی تمامی خاک این تپه به آن جا قرا داده است !

حضرت سلیمان با تعجب خنده ای فرمود وگفت : ای مورچه با این ذره ذره خاکی که بر    می داری و در آنجا می اندازی ، هیچ می دانی که چه مدت زمان لازم است تا این کار را به آخر برسانی؟ و آیا عمرت کفاف این کار را خواهد کرد ؟

مورچه پاسخ داد: من هم می دانم که عمرم کفاف این کار را نمی کند و خوب هم می دانم که از پس این کار برنمی آیم ولی همین که معشوقه ام ببیند که مشغول این کار هستم نهایت لطف او است و حتی اگر در این راه هم بمیرم باکی نیست و همین بس است که در راه انجام طلب او جان داده ام .

انتظار فرج

به ما دستور داده اند که انتظار فرج را داشته باشیم و باجدیت وتلاش وبطور جدی دعا کنیم تا اسباب فرج مولایمان امام زمان ارواحنا فداه مهیا شود و درخواست کنیم و تلاش کنیم که موانع ظهور آن عزیز ترین عزیز امروز و نه فردا ، برطرف گردد تا به نور جمالش منور شویم. والبته خوب هم می دانیم که مشیت خدای سبحان بطور حتمی و یقینی با درخواست ممکن است با خواسته ما مطابقت نداشته باشد و بطور دقیق هم نمی دانیم که ظهور کی اتفاق خواهد افتاد ولی ما عاشقان باید نهایت تلاش خود را باید داشته باشیم حتی اگر در راه فرج عشقمان بمییریم باکی نیست و صد البته این کار بسیار هم بجا می باشد و هیچ ملامت کننده ای حق ملامت کردن ما را ندارد .

آیا مورچه حکایت فوق از ما عاشق تر است ؟

محمود علیپور بازدید : 90 شنبه 30 خرداد 1394 نظرات (0)

سلام بر سربازان مهدی منتظر

چقدر خودمان را آماده ظهور امام زمان روحی فداه کرده ایم؟

چقدر از تحولات ظهور و نشانه های آن آگاهیم؟

برای ظهور امام زمان چه کارهایی کرده ایم؟

چقدر از تحولات منطقه آگاهیم ؟

چقدر گوش به فرمان نائب امام زمان (روحی فداهما) هستیم؟

چند درصد از دعاهایمان برای ظهور اماممان است؟چقدر برای خودمان؟

مگر نه اینکه فرج ما در فرج و گشایش گره ظهور است؟

همیشه باید برای ظهور اماممان آماده باشیم چه معنوی چه نظامی ، وقتی این انگیزه را در خودمان تقویت کردیم که ان شاء الله از یاران امام زمان باشیم همه کارهایمان را با قوت و قدرت بیشتری انجام می دهیم.

همیشه به یاد امام زمانمان هستیم. برای او و ظهورش دعا می کنیم زمینه سازی برای ظهور حضرتش می کنیم.

هر کس به اندازه توان خودش.... برای یکدیگر دعا کنیم و برای ظهور مولایمان و کارهایمان را برای تحقق امر فرج با قوت بیشتر پیگیری کنیم

و ... اللهم الرزقنا توفیق شهاده فی سبیلک مع ولیک و عجل فی فرج ولیک و انصر بیدک و بقوتک و بعلمک و برحمتک

                         تعجیل در فرجش همیشه دعا کنیم و الان صلوات ....

محمود علیپور بازدید : 95 جمعه 04 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

سنگر بگیر ، سنگک

هميشه خدا، تو راه تداركات بود، يا مي‌رفت چيزي بگيره يا چيزي گرفته بود، داشت مي‌آورد. بچه‌هاي دسته هم كه او را اين همه راغب اموري از اين قبيل مي‌ديدند، ريش و قيچي را داده بودند دست خودش. او از صبح تا شب گوش به زنگ بود كه ببيند تداركات‌، چي و چقدر مي‌دهد، تا مثل باد و برق خود را برساند آنجا. بعد هم كه سهميه را مي‌گرفت، تا برساند به چادر، دندان گيرهاش جاي سالم در بدن نداشتند، قيمه و قرمه مي‌كرد تو راه. يك روز عصر بود كه داشتيم از بنه تداركات مي‌آمديم كه بعثي‌ها شروع كردند به ريختن آتش يوميه‌شان رو سر ما. من سريع خودم را انداختم روي زمين و بعد به هر جان كندني بود رفتم تو چاله خمپاره‌اي كه آن طرف بود. حالا هي داد مي‌زدم: "حاجي سنگر بگير، حاجي سنگر بگير." و حاجي راست ايستاده و دست چپش را پشت گوشش كه قدري هم سنگين بود گرفته بود كه: "چي؟ سنگك." و من دوباره داد زدم: "سنگك چيه حاجي، سنگر، سنگر بگير. الان اين بي‌پدر و مادر ..." سوت خمپاره حرفم را قطع كرد، سرم را دزديدم و بعد ديدم هنوزم مي‌گويد: "سنگك." مرده بودم از خنده. حاجي هميشه همينطور بود. از همه كلمات و جملات فقط خوردنيهايش را مي‌فهميد.

مواظب باش نخندی

گاهي پيش مي‌آمد كه دو نفر در حضور بچه‌ها با هم بلند صحبت مي‌كردند و كارشان به اصطلاح به "يكي به دو" مي‌كشيد. پيدا بود سوء تفاهمي‌ شده. بچه‌ها به جاي اينكه بنشينند و تماشا كنند يا حتي دو طرف را تحريك كنند هر كدام سعي مي‌كردند به نحوي قضيه را فيصله بدهند، مثلاً مي‌گفتند: "مواظب باش نخندي." به همين ترتيب مي‌گفتند تا جايي كه خود آنها هم به خودشان و به كار خودشان مي‌خنديدند و شرمنده و متنبه به كنجي مي‌نشستند."

یا بخور یا گریه کن

دعاي كميل از بلندگو پخش مي‌شد، در گوشه و كنار هر كس براي خودش مناجات مي‌كرد. آن شب ميرزايي و جعفري بالاي تپه نگهبان بودند. ميرزايي حدود دو كيلو انار با خودش آورده بود روي تپه موقع پست بخورد. وقتي هنگام دعا عبارت‌خواني مي‌كردند آنها را فشرده مي‌كرد و بعد از ذكر مصيبت و گريه، آنها را يكي‌يكي همانطور كه سرش پايين بود مي‌مكيد! كاري كه گمان نمي‌كنم كسي تا به حال كرده باشد. به او مي‌گفتم بابا يا بخور يا گريه كن هر دو كه با هم نمي‌شود، ولي او نشان مي‌داد كه مي‌شود!

وضو میگیری یا من را غسل می دهی

از جمله بچه‌هايي بود كه وقتي وضو مي‌گرفت از شست پا تا فرق سرش را خيس آب مي‌كرد. اي كاش فقط خودش را خيس مي‌كرد، تا چهار نفر اين طرف و آن طرف خودش را هم بي‌نصيب نمي‌گذاشت. صداي شالاپ و شلوپ دست و رو شستنش را هم كه ديگر نگو و نپرس. براي بچه‌هاي قديمي ‌اين وضع عادي شده بود ولي بچه‌هايي كه سر زباندارتر، وسواسي‌تر و ناآشنا بودند، مي‌گفتند: "وضو مي‌گيري يا ما رو غسل مي‌دهي؟"

وقت کردی نفس بکش

تند تند غذا مي‌خورد. جويده و نجويده لقمه اول را كه مي‌گذاشت سر دهانش لقمه دوم در دستش بود. پشمك را به اين سرعت نمي‌خوردند كه او غذا را مي‌خورد. با هم رفيق بوديم، گفتيم: "اگر وقت كردي يك نفس بكش، هواگيري كن دوباره شيرجه برو تا ما مطمئن بشويم كه تو هنوز زنده‌اي و خفه نشده‌اي!" سري تكان داد و به بغل دستي اشاره كرد: "چه مي‌گويد؟" او هم با دست زد روي شانه‌اش كه كارت را بكن، چيز مهمي‌ نيست. بيخودي دلش شور مي‌زند.

نیروی غیبی

يكي از رزمنده‌هاي تازه وارد از بچه‌هاي قديمي پرسيد: اين قضيه امدادهاي غيبي چيه؟ با هركس حرف مي‌زنيم راجع به امدادهاي غيبي مي‌گويد مدتهاست مي‌خواستم اين مسئله را بپرسم" رزمنده قديمي گفت: تا آنجا كه من مي‌دانم شبها كاميون نيرو مي‌آورند و صبح غيبشان مي‌زدند، جوان با تعجب گفت:" يعني اينكه همه شهيد و مجروح و اسير مي‌شوند".رزمنده پاسخ داد:"اي يك همچين چيزي".

مداحی با اعمال شاقه

بعضي از مداح‌ها خيلي به صداي خودشان علاقه داشتند و وقتي شروع مي‌كردند به دم گرفتن ديگر ول كن نبودند. بچه‌ها هم كه آماده شوخي و سر به سر گذاشتن بودند، گاهي چراغ قوه‌شان را بر مي‌داشتند و آن وقت مي‌ديدي مداح زبان گرفته، با مشت به جان اطرافيانش افتاده و دنبال چراغ قوه‌اش مي‌گردد. يا اينكه مفاتيح را از جلويش برداشته، به جاي آن قرآن يا نهج البلاغه مي‌گذاشتند. بنده خدا در پرتو نور ضعيف چراغ قوه، چقدر اين صفحه، آن صفحه مي‌كرد تا بفهمد كه بله كتاب روبرويش اصلاً مفاتيح نيست يا اينكه سيم بلندگو را قطع مي‌كردند تا او ادب شود و اين قدر به حاشيه نپردازد.

موسيقي قورباغه

شهيد "حمزه بابايي" همراه عده‌اي از رزمندگان به منطقه عملياتي بدر رفته بودند، نمي‌دانستند منطقه خودي است يا تحت تصرف دشمن، پس از مدتي جستجو به نتيجه‌اي نرسيدند،‌ كم‌كم‌ بچه‌ها روحيه‌هايشان را نيز از دست مي‌دادند، حمزه بابايي كه استاد تقويت روحيه بچه‌ها بود به شوخي رو به بچه‌ها كرد و گفت:"يك راه شناخت خيلي خوب پيدا كردم، همه خوشحال گرد او جمع شدند و سوال كردند هان بگو از كجا مي‌شود فهميد وضعيت منطقه را؟ زود بگو او در حالي كه مي‌خنديد گفت: از قورباغه‌ها! اگر موسيقي آنها در دستگاه شور باشد، يعني "قور قور" بكنند منطقه خودي است و اگر در دستگاه ابوعطا بخواند و "القور، القور" بكنند منطقه در تصرف دشمن است. پس از اين شوخي، خنده روي لبهاي رزمندگان نشست و با روحيه عالي شروع به جستجوي جهت و يافتن نيروهاي خودي كردند.

ماسك شيميايي

عمليات خيبر شروع شده بود و ما در منطقه ي طلائيه مشغول خدمت بوديم كه بمب‌هاي عراقي بر سر ما ريخته شد. من همراه چند تن از دوستان براي در امان بودن از تير و تركش دشمن داخل يكي از تانك‌ها پناه گرفتيم. بالاخره يكي از دوستان طاقت نياورد و گفت:"يعني اين همه توپ كه مي‌زنند هيچ‌كدام عمل نمي‌كند؟!" بلافاصله بعد از گفتن اين حرف به بيرون رفت و خيلي سريع برگشت و گفت:"دشمن تعدادي گلوله‌ي شيميايي به منطقه زده است". يكي از بچه‌ها به نام "جواد زادخوش" گفت:"شنيده‌ام براي جلوگيري از شيميايي شدن پارچه‌اي را خيس كرده و مقابل دهان وبيني خود مي‌گيرند." خيلي سريع براي يافتن دستمال خيس از تانك بيرون آمده و به سمت سنگر دويديم. داخل سنگر هركس به دنبال آب و دستمال مي‌گشت، جواد ظرف آبي را روي پتويي ريخت و گفت:"بچه‌ها بياييد و هريك گوشه‌اي از اين پتو را جلوي دهان و بيني‌تان بگيريد". ناگهان متوجه شديم كه بوي پتو از بوي شيميايي هم بدتر است. چون ظهر همان روز مقداري آبگوشت روي آن ريخته بود و بچه‌ها آن را همانطور جمع كرده و در گوشه‌اي گذاشته بودند تا در فرصتي مناسب بشويند. خلاصه جواد در اين موقعيت با خنده گفت:"مثل اينكه اين پتو هم شيميايي شده است؟!" اينجا بود كه هراس از گاز شيميايي با شليك خنده‌ي ما از بين رفت.

مداح ناشي

داخل اتوبوس هم دست از سر ما برنمي‌داشت چپ و راست وقت و بي‌وقت زيارت عاشورا مي خواند حتي اگر مجلس شادي بود گريز مي‌زدند به صحراي كربلا .مداح شروع به صحبت كرد و از ما خواست واقعه را پيش چشم خود مجسم كنيم و دلهايمان را روانه ميدان كربلا. قصد داشت به صورت سمعي وبصري جزء به جزء ماجرا را توضيح دهد بلند گفت:"همه اهل بيت كنار خيمه منتظرند، ذوالجناح آمد" سپس صداي شيهه اسب را درآورد. وسط روضه از ته ماشين يك نفر زد زير خنده صداي خنده بچه‌هاي ديگر نيز بلند شد.

فاتحه مع‌الصلوات

بچه‌ها در ميدان مين قرار گرفته بودند و اگر قدم از قدم برمي‌داشتند پودر مي‌شدند. يكي از بچه‌ها آهسته به برادري كه نزديكش بود چيزي گفت كه خنده‌‌اش گرفت بقيه با كنجكاوي و ناباوري دنبال علت بودند كه يك نفر بلند گفت:"برادر! براي سلامتي خودتون فاتحه مع‌الصلوات" بچه‌ها نمي‌دانستند در آن شرايط بخندند يا گريه كنند با زبان بي‌زباني مي‌خواستند بگويند: آخه بابا ترسي، لرزي، مرگي، دلهره‌اي، انگار نه انگار كه داخل تله افتاده بودند خيال مي‌كردند در زمين سيب زميني‌قرار گرفته‌اند.

فلفل نبين چه ريزه!

از آن بچه‌هايي بودكه روحش در جسمش نمي‌گنجيد، جثه كوچكي داشت ولي زرنگ و پرتلاش بود. آرام و قرار نداشت درست مثل فلفل. اگر كسي او را نمي‌شناخت فكر مي‌كرد، يك نفر بايد از او نگهداري كند. هر وقت بچه‌ها مي‌خواستند او را به برادران ديگر معرفي كنند، مي‌گفتند: "ايشان، فلفل نبين چه ريزه!" او هم بدون معطلي براي اينكه تعريف و تمجيد آنها را بي‌اثر كند، مي‌گفت: "خرد كن بريز تو آبگوشت!" يا "درشتاشو سوا كن!" و همه با هم مي‌خنديدند.

عشق ميكني كه با ما رفيقي

وقتي كسي تازه به جمع ما مي‌پيوست و از روي سادگي و بي‌‌آلايشي و اقتضاي محيط بسيار طبيعي و بدون تكلف جبهه، زود خودماني مي‌شد و با همه خوش و بش مي‌كرد و احساس غريبي و تازه واردي نداشت. يكي از بچه‌ها كه زياد جدي هم نبود در ميان جمع با بيان مخصوصي رو به او كرد و مي‌گفت: "عشق مي‌كني با ما رفيقي؟

ظهور آقا

وقتي دو نفر به هم رسيدند اولين سوالي كه مي‌پرسيدند از يكديگر اين بود كه تا كي منطقه هستي چه وقت تسويه مي‌كني؟ و آن رزمنده براي اينكه جواب قاطعي ندهد، مي‌گفت:"تا ظهور آقا حضرت مهدي (عج) "و آن وقت ديگري مي‌گفت:"البته اگر تا عيد آقا ظهور كنند".

صدام آش فروش

روزهاي اولي كه خرمشهر آزاد شده بود ، در كوچه پس كوچه هاي شهر براي خودمان مي گشتيم، پشت ديوار خانه مخروبه اي به عربي نوشته بود: "عاش الصدام" ، يكدفعه راننده ماشين را نگه داشت و انگشت به دهان گرفت كه: اِ اِ اِ، پس اين مردك آش فروشه! آن وقت به ما مي گويند جاني، خائن و متجاوز است، كسي كه كنار او نشسته بود گفت: بي سواد "عاش" يعني زنده باد!

يا حسين (ع)

مسجد تيپ در فاو سخنراني برگزار مي‌كرد بعد از مراسم يكي از بسيجيان بلند شد و ظرف آب را برداشت و افتاد وسط جمعيت براي سقايي! مي‌گفت: "هركه تشنه است بگويد يا حسين (ع)" عجيب بود، در آن گرما و ازدحام نيرو كه جاي سوزن انداختن نبود حتي يك نفر آب نخواست. مي‌شد تشنه نباشند؟ غيرممكن بود من از همه جا بي‌خبر بلند شدم گفتم يا حسين (ع) بعد بسيجي برگشت پشت سرش و گفت: "كي بود گفت يا حسين (ع)؟" دستم را بلند كردم و گفتم: "من بودم اخوي". گفت بلند شو بيا. بلند شو. اين ليوان و اين هم پارچ امام حسين (ع) شاگرد تنبل نمي‌خواهد.....؟!"

مع خربزه

اوضاع غذا كه بهم مي‌ريخت، دعاها سوزناكتر مي‌شد. كم كم يادمان مي‌رفت كه چلومرغ چه شكلي است، ران مرغ كدام است سينه آن كدام. يا چلوكباب چه جزئياتي دارد. در چنين شرايطي اگر نان خشك مي‌خورديم سعي مي‌كرديم با تداعي خاطرات روزهايي كه غذايي مطبوع داشتيم، طعم نان و پنير را عوض كنيم و با انواع راز و نياز و دعاهاي مخصوص سفره نشاط خودمان را حفظ كنيم و نگذاريم روحيه‌مان ضعيف بشود. از جمله دعاها يكي اين بود: "اللهم ارزقنا پلو تحتهم كره، فوقهم كباب، يميني دوغ، يساري شربت، مع خربزه." آن وقت همه آمين مي‌گفتند. آميني كه گوش فلك را كر مي‌كرد.

مورچه چيه كه فانوسقه ببنده

از او اصرار و از ما انكار، دست بردار نبود، هرچي مي‌گفتيم يك چيز ديگري جواب مي‌داد، هيچ جوري راضي نمي‌شد،‌ كمربندي كه دو دور راحت دور كمرش پيچيده بود، پوتينهايش كه بندهاي آن را مثل شال‌گردن دور ساقشان بسته بود و بلوزي كه جيبهايش توي شلوارش رفته بود و سرشانه‌اش افتاده بود روي آرنج، وضع خنده‌داري را به وجود آورده بود، كه طفلي خودش نمي‌توانست آن را ببيند،‌ خلاصه حريف زبانش نشديم، و گفتم: خب حالا كه اصرار داري باشد و فرستاديمش با راننده دنبال غذا كه ديدم نرفته برگشت. به اخويمان كه با ماشين رفته بود گفتم چي شد؟ لبخندزنان گفت:از خودش بپرس گفتم چي شد، پسر شجاع؟ همانطور كه سرش پايين بود گفت:"ندادند بيارم،‌گفتند:مورچه چيه كه فانوسقه ببنده، بچه‌ها از خنده غش كرده بودند،‌ بعد گفت:يعني چي؟ گفتم:يعني اينكه شما نمي‌توانيد غذاي بچه‌ها رو بياوريد.

من شهيدشده‌ام

سال 1363 در عمليات والفجر 4 شركت كرديم، در منطقه مريوان، پنجوين موقع رفتن چشممان افتاد به يك بسيجي مجروح داخل كانال. البته زخمش چندان عميق نبود از دست ما در آن موقعيت كاري برنمي‌آمد وقت برگشتن از عمليات او را از كانال بيرون آورديم و با خودمان برديم پسر شيرين‌زباني بود مي‌گفت:"من شهيد شده ام، ولي نمي‌خواهم خانواده‌ام بفهمند، چون تك فرزند هستم بي‌طاقت مي‌شوند".

موشك 6 متري

صداي آژير قرمز بلند شد، ولي هنوز معني و مفهوم آن را نگفته بود كه موج انفجار همه‌جا را لرزاند ديگر اين وضعيت برايمان عادي شده بود و ديدن صحنه حادثه نيز تكراري بود كه حالا كجا اصابت كرده و ... چون در روز چند نوبت اين اتفاق مي‌افتاد، همانطور كه در شهر مي‌گشتيم به محل حادثه رسيديم كه طناب عبور افراد متفرقه را ممنوع كرده بود فردي كه كنار ما ايستاده بود و به ظاهرش نمي‌خورد كه با اين وضعيت در شهر مانده باشد، به يكي از بچه‌ها گفت:"اخوي اينجا چه خبره كه اينقدر شلوغ شده ؟ و او با كمال خونسردي گفت:"چيز مهمي نيست، دوباره مثل اينكه يك موشك شش متري توي يك كوچه 12 متري افتاده و طبق معمول گير كرده و مردم دارند كمك مي‌كنند،‌درش بياورند، بنده خدا معطل مانده بود كه چه عكس‌العملي نشان دهد كه او اضافه كرد:"اين كه غريب است (موشك) و در اين شهر جايي را بلد نيست، آن مردك كه او را راهي كرده بايد يا كسي را با آن بفرستد يا اسم و آدرس محل را داخل جيبش بگذارد‌! تازه بنده خدا فهميد كه دوست ما دارد مزاح مي‌كند، تبسمي كرد و گفت:"داشتيم؟" و دوست ما گفت:"نه، خريديم".

سالروز تولد صدام

زماني كه در منطقه "خرمال" بوديم يكي از دوستان از جنوب كادويي برايم فرستاد كه در نوع خود بي‌نظير بود. چند بسته مجزا از هم كه بسيار دقيق پيچيده شده بود. هر كدام از بسته‌ها را برداشتيم و بازكرديم. آدم به هوس مي‌افتاد ولي تصور مي‌كنيد چه چيزي مي‌ديديم؟ يك بسته پوست پسته اعلاء، يك بسته پوست تخم هندوانه، يك كيسه پوست سيب، يك كيسه پوست خيار قلمي و يك بسته هم پوست هندوانه! در ميان بسته‌ها كاغذي بود كه روي آن نوشته شده بود: "به مناسبت سالروز تولد صدام!" مشخص شد كار كسي از جنس خودمان بود!

نماز شب پر ماجرا

سرش مي‌ رفت نماز شبش نمي‌رفت. هر ساعتي براي قضاي حاجت بر مي‌خواستيم در حال راز ونياز و سوز و گداز بود. گريه مي‌كرد مثل ابر بهار، با بچه‌ها صحبت كرديم. بايد يه فكر چاره‌اي مي‌افتاديم، راستش حسوديمان مي‌شد. ما نماز صبح را هم زورمان مي‌آمد بخوانيم آن وقت او نافله بجا مي‌آورد. تصميم‌مان را عملي كرديم. در فرصتي كه به خواب عميقي فرو رفته بود يك پاي او را به جعبه مهمات كه پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زديم. بنده خدا از همه جا بي‌خبر، نيمه شب از جايش بر مي‌خيزد كه برود تجديد وضو كند تمام آن وسايل كه به هيچ چيز گير نبود با اشاره‌اي فرو مي‌ريزد روي دست و پايش. تا به خود بجنبد از سر و صداي آنها همه سراسيمه از جا برخاستيم و خودمان را زديم به بي‌خبري: "برادر نصف شبي معلوم است چه كار مي‌كني؟" ديگري: "چرا مردم آزاري مي‌كني؟" آن يكي: "آخر اين چه نمازي است كه مي‌خواني؟" و از اين حرفها.

سال نو مبارك

سال نو بود و نوروز بهانه‌اي براي ديد و بازديد و ابراز ارادت و شوخي و خوشمزگي حتي با دشمن! كه در همسايگي ما بود اما نمي‌شد روز روشن بلند شد و رفت براي مبارك باد گفتن، اينطوري خيلي سبك بود! بچه‌هاي پاي قبضه خمپاره‌انداز چاره‌ي انديشيدن بودند به اين نحو كه روي بدنه گلوله خمپاره قبل از اينكه شليك كنند مي‌نوشتند سال نو مبارك مزدوران بعثي! تبريكات صميمي ما را از راه دور بپذيريد! و بعد آن را داخل قبضه مي‌انداختند و مي‌فرستادند هوا ديگر نمي‌دانيم به دستشان مي‌رسيد يا نمي‌رسيد يا اگر مي‌رسيد سواد خواندنش را را داشتند يا نه!

نماز ميت

محل خدمت من منطقه جنوب بود، فرماندهي داشتيم كه فوق‌العاده آدم شوخ‌طبعي بود، ساعت 5 عصر اعلام كرد همگي به خط شويم جز يكي از سربازان كه خودش را به مريضي زده بود. مي‌دانستيم كه از سر تنبلي در آسايشگاه مانده است.فرمانده گفت:"برويد او را روي برانكارد بياوريد" پرسيديم:"با برانكارد" گفت:"بله براي اينكه حالش خوب نيست، به زحمت نيفتد" آقا را با سلام و صلوات آوردند، سپس برانكارد را رو به قبله قرار داد، فرمانده به همراه چند نفر ديگر براي او نماز ميت خواندند.

شهيد شويد

منطقه عملياتي فاو بوديم كنار اروند رود داخل سنگر، روزگار مي‌گذرانديم شهيد قنبري مي‌گفت:"بچه‌ها بجنبيد، يك فكري بكنيد اگر زودتر دست به كار نشويد و به شهادت نرسيد معلوم نيست فردا كسي بتواند جنازه شما را از روي زمين بردارد چون جوانان به سرعت دارند به شهادت مي‌رسند خلاصه گفته باشم".

آش با جايش

در منطقه و موقعيت ما يك وقت عراق زياد آتش مي ريخت، خصوصاً خمپاره. چپ و راست مي زد بچه ها حسابي كفري شده بودند. نقشه كشيدند، چند شب از اين ماجرا نگذشته بود كه دو سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقي ها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند. پرسيديم: اينها ديگر چيه؟ گفتند:آش با جايش! پلو بدون ديگ كه نميشود

سيصد صلوات

يك روز مسئول دسته مرا به خاطر موردي كه بايد پيگيري مي‌كردم و در انجام آن تنبلي كرده بودم به فرستادن سيصد صلوات جريمه كرد. من هم مانده بودم چكار كنم. فرصت را غنيمت شمردم. هنوز بچه‌ها متفرق نشده بودند كه گفتم: "بر خاتم انبياء محمد (ص) صلوات." همه حاضران كه تقريباً سيصد نفر مي‌شدند صلوات فرستادند و من هم به فرمانده دسته گفتم: "اين هم سيصد صلوات!"

غصه سي و پنج روز ...

حرف شهادت كه پيش مي‌آمد، يكي مي‌گفت: "اگر من شهيد شوم نگران نماز و روزه‌هايم كه قضا شده‌اند، هستم و يا نگران سرپرستي خانواده‌ام هستم. ديگري مي‌گفت: "من سيلي به گوش يك نفر زدم، كاش بودم و كار را با يك سيلي ديگر تمام مي‌كردم." نوبت معاون گردان رسيد. همه گفتند: "تو چي؟ چيزي براي گفتن نداري؟" پاسخ داد: "اگر من شهيد بشوم فقط غصه 35 روز مرخصي را كه نرفته‌ام مي‌خورم." از آن ميان يكي پريد و قلم و كاغذي آورد و گفت: "بنويس كه بدهند به من. قول مي‌دهم اين فداكاري را بكنم و به جاي تو به مرخصي بروم."

صل علي محمد يار امام كو؟

با توجه به خلقيات گروهانمان مي‌دانستم كه نمي‌توانيم به اين راحتي‌ها سرشان را شيره بماليم. اما فرمانده گردان اصرار داشت كه: "حالا كه نماينده حضرت امام (ره) تشريف نياوردند، حاج آقا شما زحمت بكشيد و براي بچه‌ها صحبت كنيد." خلاصه از صبح تبليغ كرده بودند كه نماينده امام مي‌آيند و حامل پيام ايشان هستند. براي همين هم از گروهانهاي ديگر هم آمده بودند و حسينيه پر از جمعيت بود. چشمتان روز بد نبيند با ورود ما انگار همه از قبل مي‌دانستند كه نماينده امام (ره) نيامدند يكصدا گفتند: "صل علي محمد، يار امام كو؟ " مانده بوديم بخنديم يا گريه كنيم. به هر حال حسابي خورد تو ذوقمان!

شراب حرام است

براي انجام مصاحبه با اسرا اول از من شروع كردند ، پرسيدند: "وضع نيروهايتان چطور است؟" من هم بدون اطلاع از هويت آنها گفتم: "بسيار عالي است." ناگهان سيلي محكمي گوشم را نوازش داد تازه فهميدم اينها دشمن هستند و با اينكارشان گفتم از اين به بعد هر چه بپرسيد دروغ مي گويم آن فرد هر چه التماس كرد فايده اي نداشت تا اينكه با لبخند گفت: "شراب مي خوري؟" گفتم: " نه شراب حرام است" ، شما را نميدانم ولي در شرع مقدس ما حرام است. با نگاه تندش مجبور شدم ليوان را به لبانم چسبانده و اداي خوردن را بگيرم كه يكدفعه جرعه اي از آن داخل دهانم شد. تازه فهميدم كه اين شراب نيست بلكه شربت است و عرب زبانها به شربت، شراب مي گويند [كلي به گيجي خودم خنديدم].

فيوز قالپاقش هد مي‌زند

جمعشان حسابي جمع بود. دكتر، مهندس، عكاس، سينماگر و جامعه‌شناس، بعد از اين (دانشجو). همه شب را در قرارگاه بيتوته كرده بودند تا صبح به مواضع فتح شده بروند. همه‌شان هم اهل علم و اصطلاحات سنگين بودند! هنگاميكه شروع به بحث كردند، از هر ده كلمه‌اي كه مي‌گفتند، يازده تاش اصطلاح بود. "... من به اندازه يك ابسيلون هم ترديد ندارم كه ... بعضي آن آلرژي سابق را نسبت به انقلاب ندارند ... البته اتمسفر جبهه مهم است و شما از پتانسيل دفاعي جامعه غافل هستيد ... و بالاخره ... مسائل بايد به دقت آناليز شود و بعد نظردهي كنيم ..." صبح كه شد متوجه شديم دو تا از رانندگاني كه ديشب در جمعمان بودند دست به يكي كردند و با هم اينگونه صحبت مي‌كنند: - ماشين من فيوز قالپاقش هد مي‌زند. - فكر مي‌كنم فيزيكش قفل كرده و از اين قماش حرفها. علت اينطور حرف زدن را جويا شدم، گفتند: "داشتيم تمرين مي‌كرديم مثل شما علمي‌ و مؤدبانه صحبت كنيم.

شصت پهن

بحث اين بود كه چطور خودمان را در موقع مناسب به ريخت و قيافه دشمن در آوريم تا بتوانيم در قلب موقعيت آنها نفوذ كنيم. پيشنهادها متفاوت بود بعضي هم نااميد بودند. مي‌گفتند: "بسيجي را جان به جانش كني بسيجي است. تابلو است. در همان نگاه اول لو مي‌رود. حتي اگر مثل بلبل عربي هم حرف بزند، از چهل فرسخي قابل تشخيص است." و بعضي به شوخي مي‌گفتند: "هر كجايش را درست كنيد، شصت پهنش را كه بيانگر پنير روي نان ماليدن اوست نمي‌توانيد بپوشانيد. دستش را كه باز كند نياز بيشتر به توضيح ندارد."

عرفان كه برود بالا

تازه حرفها گل انداخته بود و بچه‌ها گرم گفتگو بودند كه او بلند شد و مثل هميشه از ايمان و عشق و مراتب سير و سلوك داد سخن برآورد كه "فادخلي في عبادي وادخلي جنتي" و حديث شهود شهدا و ظرايف و دقايق و رموز خاص الخاص شدن." تازه داشتيم مي‌رفتيم تو حال يكدفعه يكي بلند شد و گفت: "نه داداش ما نيستيم، عرفان كه برود بالا، خمپاره 60 پائين مي‌آيد. ما زن و بچه داريم، آرزو داريم، ما كه رفتيم." همه از شوخي او خنديدند و پس از تجديد روحيه جمع، او خود، دوباره بحث عشق به خدا را آغاز كرد و مجلس را گرم نمود.

شب پنير صبح پنير

اين اواخر ديگر چشممان كه به پنير مي‌افتاد خود به خود حالمان بد مي‌شد. از پس طي چند سال صبح و ظهر و شب به ما پنير داده بودند، بچه‌ها به شوخي مي‌گفتند: "برويد مزار شهدا، هر قبري خاكش شوره‌زار بود بدانيد يك بسيجي و رزمنده آنجا دفن است." يك روز خبر آوردند، كشتي برنج را در دريا با موشك زده‌اند، همه يك صدا گفتند: "كاشكي كشتي پنير را مي‌زدند. مرديم از بس پنير خورديم!

يكبار گفتم

درس اصول عقايد بود بچه‌ها مرتب سوال مي‌كردند بيچاره مربي آنقدر گفته بود كه حالا مثل اينكه صدايش از ته چاه درمي‌آمد و هنوز بعضي اصرار داشتند كه برخي عبارات را تكرار كند. آدم جاافتاده و چيزفهمي بود، براي درك مطلب از هر حيله‌اي استفاده مي كرد وقتي ديد بچه‌ها ول كن نيستند، رو به جمع كرده و با قيافه جدي و به ظاهر عصباني و بريده گفت:"ساكت، يكبار گفتم، خدا شاهد است اگر يكبار ديگر بگويم....." (بعضي كه او را نمي شناختند وقتي مكث كرد تصور كردند كه حتماً اين بار تهديد خواهد كرد كه اما او ادامه داد كه مي‌شود 2 دفعه).

روز مي‌خوردم ريا مي‌شد

توي بچه‌ها خوابش خيلي سبك بود، اگر كسي تكان مي‌خورد مي‌فهميد. تقريباً دو، سه ساعت از نيمه شب گذشته بود، خُر و پُف كساني كه خسته بودند بلند شده بود كه صداي كرت كرت چيزي توجهم را جلب كرد، اول خيال كردم موش دوباره رفته سراغ ظرفها اما خوب كه دقت كردم ديدم نه مثل اينكه صداي چيز خوردن جانور دو پاست! بله درست تشخيص دادم، يكي از بچه‌هاي دسته بود، خوب مي‌شناختمش، آهسته مشغول جنگ هسته‌اي بود، آلبالو بود يا گيلاس نمي‌دانم، آهسته فقط طوري كه خودش بفهمد گفتم: "اخوي، اخوي! مگر خدا روز رو از دستت گرفته كه نصف شبي با نفست مبارزه مي‌كني؟" و او كه خوب فهميد منظورم چيه، نه گذاشت و نه برداشت گفت: "ترسيدم روز بخورم ريا بشه." بله راست مي‌گفت. اخلاص در عمل خيلي شرطه هر چه پنهان‌تر بهتر!

از خوف خدا غش كرده

اگر كسي بي‌موقع در ميان جمع مي‌خوابيد خصوصاً اگر اين شخص بعد از سلام نماز خوابش مي‌برد يا مثلاً در مراسم دعاي كميل، دعاي توسل يا زيارت عاشورا كه نوعاً بعد از نماز صبح برگزار مي‌شد و به گوشه‌اي مي‌افتاد و از خود بي‌خود مي‌شد و احياناً "خُرخُر" هم مي‌كرد بچه‌ها رو به هم مي‌كردند و او را به هم نشان مي‌دادند و به خنده مي‌گفتند: "نگاه كن، طفلي از خوف خدا غش كرده." كه علاوه بر شوخي، كنايه از اين بود كه شخص بي‌توجه است و اين اوقات را قدر نمي‌داند.

ماهي

شب عمليات كربلاي 5 بود، آن شب به جاي مرغ ماهي دادند بچه‌هابه هم مي‌گفتند : امشب تا مي‌توانيد ماهي بخوريد چون فردا ماهيها شما را خواهند خورد.

كي با حسين كار داشت؟

يك قناسه چي ايراني كه به زبان عربي مسلط بود اشك عراقي ها را درآورده بود. با سلاح دوربين دار مخصوصش چند ده متري خط عراقي ها كمين كرده بود و شده بود عذاب عراقي ها. چه مي كرد؟ بار اول بلند شد و فرياد زد:" ماجد كيه؟" يكي از عراقي ها كه اسمش ماجد بود سرش را از پس خاكريز آورد بالا و گفت: " منم!" ترق! ماجد كله پا شد و قل خورد آمد پاي خاكريز و قبض جناب عزراييل را امضا كرد! دفعه بعد قناسه چي فرياد زد:" ياسر كجايي؟" و ياسر هم به دست بوسي مالك دوزخ شتافت! چند بار اين كار را كرد تا اين كه به رگ غيرت يكي از عراقي ها به نام جاسم برخورد. فكري كرد و بعد با خوشحالي بشكن زد و سلاح دوربين داري پيدا كرد و پريد رو خاكريز و فرياد زد:" حسين اسم كيه؟" و نشانه رفت. اما چند لحظه اي صبر كرد و خبري نشد. با دلخور? از خاكريز سرخورد پايين. يك هو صدايي از سوي قناسه چي ايراني بلند شد:" كي با حسين كار داشت؟" جاسم با خوشحالي، هول و ولا كنان رفت بالاي خاكريز و گفت:" من!" ترق! جاسم با يك خال هندي بين دو ابرو خودش را در آن دنيا ديد

رو به هوا مي‌رويم

تيپ ما تيپ نبي‌اكرم (ص) بود . دو شب در اردوگاه پاوه استقرار داشتيم، شب سوم كه ما را حركت دادند ،هيچ‌كس نمي‌دانست كجا مي‌رويم. برادر "برخاصي" را ديدم،ايشان معلم بودند پرسيدم:"شما مي‌دانيد ما را كجا بردند؟" خيلي عادي گفت : معلوم است كربلا ،از دوستان ديگر سوال كردم، هيچ‌كس جواب درست و حسابي نداد. يكي مي‌گفت: رو به خدا مي رويم. ديگري مي‌گفت : نه رو به هوا مي رويم. آنقدر فهميدم كه در منطقه، آدم بايد خودش پاسخ سوالهايش را بيابد و الا تا ثريا مي‌رود ديوار كج!

دعواي بسيجي

به يكي از سنگرهاي ديده‌باني در منطقه‌ي پدافندي عمليات كربلاي 5 رفته بوديم، سه نفر از بچه‌ها مثلا با هم دعوا مي كردند پرسيدم:"چه شده چرا يقه‌ي هم را گرفته‌ايد، ول كنيد قباحت دارد، شما ناسلامتي رزمنده هستيد شهيد مسعود آقابابايي كه از همه عصباني تر بود گفت:"حق وردي آينه‌اي را انداخته آن طرف خاكريز سمت عراقي‌ها. حق وردي ميان حرفش دويد و گفت:"مي‌گويم بيا آتش تهيه بريزم برو بياورش قبول نمي‌كنه؟!".

دستمال كاغذي

در عمليات كربلاي (1) شهيد محمد علي كه شكارچي تانك بود با سر و وضعي گرد وغبار گرفته و عرق كرده و خسته هنگام بازگشت جلوي يك ماشين تويوتا را گرفت و ناگهان متوجه شد اي داد بيداد! اين كه ماشين فرماندهي است، مانده بود چه كند، چه نكند، وقتي ماشين نگه داشت از روي عجله گفت : ببخشيد دستمال كاغذي خدمتتان هست؟

رسد آدمي‌ به جايي كه بجز خدا نبيند

بعدازظهر بود و گرماي جنوب. هر كس هر كجا بود كف چادر استراحت مي‌كرد آنقدر كه جاي سوزن انداختن نبود. اگر مي‌خواستي از اين سر چادر سراغ وسايلت بروي بايد بال در مي‌آوردي و از روي بچه‌ها پرواز مي‌كردي با اين حال بعضي‌ها سرشان را مي‌انداختند پايين و از وسط جمعيت رد مي‌شدند و دست و پا و گاهي شكم بسياري را هم لگد مي‌كردند و اگر كسي حالش را داشت و بلند مي‌شد ببيند كيست و دارد چه كار مي‌كند برمي‌گشتند و مي‌گفتند: "رسد آدمي‌ به جايي كه به جز خدا نبيند." آنها هم دوباره روانداز را روي صورتشان مي‌كشيدند و لبخندزنان مي‌خوابيدند.

حسين جانها فدايت

بلايي به سرش آورده بودند كه ديگر از ريسمان سياه و سفيد مي‌ترسيد. ديگر تا كسي نام خانوادگي‌اش را نمي‌گفت رويش را بر نمي‌گرداند، از بس رو دست خورده بود. با اين وصف گاهي بي‌اختيار به محض اينكه كسي مي‌گفت: "حسين!" برمي‌گشت نگاه مي‌كرد يا مي‌گفت: "بله." و دوباره بچه‌ها اضافه مي‌كردند: "جانها فدايت، بميرم از برايت." يعني ما داريم شعر مي‌خوانيم تو را صدا نكرديم! ديگر طوري شده بود كه اگر واقعاً او را كار داشتند، بعد از كلمه حسين كه يك نفر از بچه‌ها مي‌گفت، خودش دست پيش مي‌گرفت و در تكميل آن مي‌گفت: "حسين مي‌گيم ميريم كربلا." يا: "جان، كربلا، حسين حسين." خلاصه كاري كرده بود كه ديگر بعضي بدون شوخي هم نام او را بر زبان نمي‌آوردند و وقتي كارش داشتند، او را به نام فاميلش بانگ مي‌زدند.

خوب زنده مانده‌اي

در مهندسي- رزمي جهاد، راننده بلدوزر بود و فرمانده دسته، پسري فوق‌العاده ساده و صميمي، معمولاً نيروي جديد كه مي‌آمد به دسته ما، بايد مي‌رفت پيش او و نسبت به كار و منطقه جديد توجيه مي‌شد،‌ ظاهراً هركدام از اين برادرها كه مي‌رفتند با هم صحبت كنند جهت عادت مي‌پرسيدند،‌ كه مثلاً شما چقدر در جبهه بوديد و چند وقت است منطقه هستيد؟ يكبار به يكي از اين بچه‌ها گفته بود، بيست ماه است كه تو خط هستم، و او بعد از تأملي با تعجب گفته بود، 20 ماه؟! خوب زنده مانده‌اي! و او هم كه حسابي بهش بر خورده بود مي‌گفت: خوب زنده موندم كه موندم حسوديت مي‌شه!

حكم مأموريت گربه

جزيره مجنون در واقع شهر موشها بود. موشهاي صحرايي معروف به گربه خور! گردان تخريب كه در شلمچه مستقر بود گربه‌اي داشت منحصر به فرد. گربه‌اي كه توانسته بود با موشهاي گردن كلفت منطقه مچ بياندازد. شهيد خورشيدي از برادران تداركات در جزيره به فكر چاره مي‌افتد، قرار بر اين مي‌شود كه آن گربه كذايي را مدتي از واحد تخريب عاريه بگيرند. ايشان مي‌آيد شلمچه و با شهيد شكوهي صحبت مي‌كند و او خيلي جدي مي‌گويد: "ما حرفي نداريم ولي بايد از ستاد لشگر برايش يك هفته حكم مأموريت بگيرند. رفاقتي نمي‌شود، براي ما مسئوليت دارد!"

دعوت‌هاي صلواتي

در ايستگاه صلواتي كميته امداد (فاو) پيرمرد بسيجي بود، پدر دو شهيد و اهل حال، اسمش (عمونوروز) بود يك لحظه بگو و بخندش با بچه‌ها قطع نمي شد مثلاً اگر باقلا آب‌پز داشت داد مي‌زد رزمندگان به پيش امروز جوجه‌كباب است نزديك كه مي‌آمدي مي‌ديدي باقلاست يا مي‌گفت كباب گوشت بره است بعد معلوم مي‌شد كه نخود پخته است! همراه هر دعوتي يك صلوات مي‌گرفت. صلوات براي شربت نشاط (نوشابه) و الي آخر.

درس خمپاره

كلاس آموزش رزمي داشتيم، درس خمپاره و انواع آن. مربي يكي از آنها را بالا گرفته و توضيح داد:"اينكه مي‌بينيد، ‌اينقدر مؤدب و خمپاره 120 است، خيلي آقاست وقتي مي‌آيد پيشاپيش خبر مي‌كند، پيك ‌ميفرستد، سوت مي‌زند كه برادر سرت را داخل سنگر ببر، من آمدم، خوردي و مردي پاي من نيست. نگوييد نگفتيسپس آن را زمين گذاشت،‌ نوبت به خمپاره60 رسيد،‌ خمپاره‌اي نقلي و تودل برو، آرام و بي‌سروصدا، بله اين هم "شيخ اجل" اگر وضو گرفتي سربزنگاه و خمپاره جيبي خودمان، 60 عزيز، عادت عجيبي دارد. اهل تشريفات هم نيست اصلاً نمي‌فهمي كي مي‌آيد و كي مي‌رود، يك دقت دست مي‌كنيدر جيبت تخمه آفتابگردان برداري مي‌بيني ا آنجاست!

در جغرافيا هم بنويسند

در عمليات مرصاد، حوالي اسلام آباد غرب مستقر بوديم. يك شب دور هم نشسته بوديم. برادر سيدحسن فربايي مسئول گروهان ما را نسبت به اوضاع و احوال منطقه توجيه مي‌كرد و از سوابق منافقين مي‌گفت و اينكه آنها با چه طعمي به ميدان آمده‌اند. يكي از برادران كه احساساتش برانگيخته شده بود، برخاست و با صداي بلند گفت: "درسي به آنها بدهيم كه در تاريخ بنويسند". برادر سيد حسن از او خواست كه بنشيند و بعد توضيح داد كه به قول برادران بايد درسي به آنها بدهيم كه نه تنها در تاريخ بلكه در جغرافي هم بنويسند.

دعاي تركشي

رزمندگان را ديده بود كه چيزي زير لب زمزمه مي‌كنند اما نمي‌دانست آيه است، حديث است، يا چيز ديگر، تا اينكه روزي از يكي از برادران پرسيد:"شما وقتي با دشمن روبه‌رو مي‌شويد براي آنكه كشته نشويد و توپ و تانك آنها در شما اثر نكند چه مي‌گوييد؟ آن برادر كه تا به حال با آدمي به اين سادگي روبرو نشده بود خيلي جدي جواب داد االبته بيشتر به اخلاص برمي‌گردد والا خود عبادت به تنهايي دردي را دوا نمي‌كند" اولاً بايد وضو داشته باشي، ثانياً رو به قبله و آهسته به نحوي كه كسي نفهمد بگويي:"اللهم ارزقنا تركشاً ريزاً بدستنا يا پاينا و لا جاي حساسنا برحمتك يا ارحم‌الراحمين" طوري اين كلمات را به عربي ادا كرد كه او باورش شد و با خود گفت:"اين اگر آيه نباشد حتماً حديث است" اما در آخر كه كلمات عربي را به فارسي ترجمه كرد شك كرد و گفت:"اخوي غريب گير آورده‌اي؟"

درجه جهادي

يك زماني در جبهه شايع شده بود كه مي‌خواهند به جهادگران درجه بدهند. از نوع درجات سلسله‌مراتبي در ارتش،‌ ذهن خلاق بچه‌ها پيشاپيش به تكاپو افتاده بود و تصورات خودشان را از شكل و شمايل مخصوص هر درجه ارايه مي‌كردند. براي واحد آشپزخانه طرحي زيباتر از كفگير و ملاقه نداشتيم، براي واحد سرويس ماشين‌آلات، علامت گريس پمپ، گروه نجات، را هم به شكل بكسل مي‌ساختند و بالاخره گروه راهسازي با تصوير خاكريز روي يك تكه پارچه،البته به نحوي كه بشود اين درجات و نشانه‌ها را روي سرشانه و بازو نصب كرد.

دوش كجا بوده‌اي

در موقعيتي بوديم كه آب براي استحمام حكم سيمرغ و كيميا را داشت. گاهي مي‌شد كه ماه به ماه در خط پدافند رنگ تميزي و نظافت را نمي‌ديديم. اين بود كه اگر كسي دستي به سر و روي خودش مي‌كشيد و كمي ترگل و ورگل مي‌شد، بچه‌ها به شوخي به او مي‌گفتند:"جان جهان دوش كجا بوده‌اي؟!"

روزي ز سر سنگ

هروقت فرصت پيدا مي‌شد مشاعره مي‌كرديم مشاعره كه چه عرض كنم هرچه به دهانمان مي‌رسيد مي‌گفتيم اينقدر كه چيزي گفته باشيم از كتاب درسي مدرسه، از خودمان، از شعارهاي انقلاب لنگه به لنگه، با وزن و بي‌وزن حرف مفت اگر كسي چيزي مي‌گفت و در ادامه در مي‌ماند،‌ بلافاصله ديگران تكميل‌اش مي‌كردند البته هر طور كه مي‌خواستند! يكي مي‌گفت:"روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خواست"، ديگري اضافه مي‌كرد :‌از مرد عراقي دوسيگار هما خواست، يكي مي‌گفت : "جواني كجايي كه يادت كنم"، نفر بعد ادامه مي‌داد:" تلمبه بگيرم و بادت كنم".

خودت بخوان

در لشگر نجف روحاني بي رو در بايستي داشتيم وقتي به او مي‌گفتيم: "حاج آقا ما را براي نماز شب از دعا فراموش نكن و جزو آن چهل مومن قرار بده،" صاف و پوست‌كنده مي‌گفت: "چشمت كور خودت بلند شو بخوان."

خدا يك خمپاره مي‌فرستد براي شما

هر وقت مي‌آمد به سنگر ما بساط همين بود. هنوز ننشسته و سير همديگر را نديده بوديم و به اصطلاح "اختلاط" نكرده بوديم با عجله پا مي‌شد و دمپايي را به پا مي‌كرد و با عجله مي‌رفت طرف سنگر خودشان و مي‌گفت: "بلند بشويم برويم بابا، يك وقتي ديدي خدا يك خمپاره براي شما فرستاد، ما را هم به هواي شما خركش كرد و برد، آن وقت چه خاكي بر سرمان كنيم."

حالت تنوع دارم

هنوز نرفته، ديدم برگشت، البته با چند كمپوت گيلاس و آلبالو كه دو دستي به سينه‌اش چسبانده بود، يكي از بچه‌ها گفت:اينها ديگه چيه؟ دوباره چه دوز و كلكي سوار كردي؟حالا بيا ببينيم چي هست؟او گفت:"چقدر نديد بديد هستي؛خوبه كارخونه‌اش تو ولايت خودمون نترس نمي‌خوريم" بعد معلوم شد كه ظاهراً رفته بهداري و دلش را دو دستي گرفته و شروع كرده به خودش پيچيدن، برادري كه آنجا بوده مي‌پرسد: حالا چي شده اينقدر بي‌تابي مي‌كني؟ و او جواب مي‌دهد: كه دكتر از صبح تا حالا حالت تنوع دارم، و او با تعجب مي‌پرسد:تنوع؟لابد منظورت تهوعه! ببينم دل‌آشوبه داري؟حالت بهم مي‌خوره؟مي‌خواي بياري بالا؟او هم مي‌گويد:نه دكتر، چيزي نخوردم كه بالا بيارم، اگر چيزي پيدا بشه، مي‌خوام پايين ببرم، دست آخر با زبان‌بازي و چرب‌زباني حاليش مي‌كنه كه حالت تهوع دارم، در زبان ما يعني دلم كمپوت مي‌خواهد، بيا و آقايي كن بنويس تداركات چند تا قوطي شربت سينه از آن آبدارها و هسته‌دارهايش به ما بدهد، بلكه اشتهايم باز شود، او هم خنده‌اش مي گيرد، وقتي آن سادگي و خوشمزگي را در او مي‌بيند، دلش نمي‌آيد كه بگويد، نه و سفارشش را با يك نسخه كمپوتي به تداركات مي‌كند.

خيانت به مملكت

گرسنه بوديم سرو صداي اين شكم بي دين و ايمان كه بلند مي‌شد شمر جلودارمان نبود .خصوصاً اگر غذا دير مي‌رسيد آن وقت ديگر واقعاً كربلا بود. بعضي برادران مي‌گفتند:"شما شكم را دست كم نگيريد خيانت به آن خيانت به مملكت است، خيانت به اسلام است، خيانت به انقلاب است، اگر شكم نباشد هيچ چيز نيست، سنگ روي سنگ بند نمي‌شود ."ديگران هم تأكيد مي‌كردند صحيح است صحيح است

خورشيد را شرمنده كردي

ايام ماه مبارك رمضان روزهايي كه كار مهمي‌ نداشتيم بعضي از بچه‌ها به بهانه روزه تا ظهر مي‌خوابيدند و اگر كسي صدايشان مي‌كرد، پتو را به سرشان كشيده و مي‌گفتند: "مگر نمي‌بيني داريم عبادت مي‌كنيم." بچه‌ها هم در جواب مي‌گفتند: "بسه ديگه! خورشيد را شرمنده كردي. چقدر عبادت مي‌كني؟" كنايه از اينكه آفتاب هم دارد غروب مي‌كند و خورشيد هم ديگر نمي‌تواند به صورت تو نگاه كند.

چاكرتيم دربست

دو تا ماشين روي پل كنار هم شيشه به شيشه ايستادند: يكي او مي‌گفت و يكي اين. بچه‌هاي عقب دو تا ماشين هم مثل هواداران دو تيم، راننده خودشان را تشويق مي‌كردند. او مي‌گفت: "ما گداي شماييم." اين جواب مي‌داد: "ما كبوتر حرمتيم." او مي‌گفت: "ما رو بخر و آزاد كن." اين جواب مي‌داد: "ما نوكرتيم داداش دست بردار." باز هم اين گفت: "سر ما رو بگذار لب باغچه خونتون ببر." و او پس از اينكه جواب داد: "ما چاكرتيم دربست، مسافر تو راهي هم سوار نمي‌كنيم ..." پايش را روي پدال گاز فشار داد و راه افتاد.

چراغ موشي

ماشاالله چانه‌اش كه گرم مي‌شد، رخش رستم به گردش نمي‌رسيد، كافي بود فقط يك سوال از او بكنند، دل و جگر مسئله را مي‌آورد بيرون و با وسواس جزء جزء قضيه را تجزيه و تحليل مي‌كرد و به چهار ميخ مي‌كشيد بعضي از بچه‌ها شب بي‌توجه به صحبتهاي او چراغ موشي را خاموش مي كردند تا بخوابند از آن سر چادر آن مرد صدا مي‌زد چراغ را چرا خاموش مي‌كني روشن كن، روشن كن، چشممان ببنيد چه داريم مي‌گوئيم.

چقدر دلمان براي خودمان تنگ شده

جاي آينه در جبهه و خط مقدم خالي بود! خصوصاً بعضي وقتها مثل صبحها. بچه‌ها وقتي از خواب بيدار مي‌شدند و سر و صورتشان را صفا مي‌دادند، مرتب راه مي‌رفتند داخل سنگر به خودشان مي‌گفتند: "چقدر دلمان براي خودمون تنگ شده." واقعاً به در مي‌گفتند تا ديوار بشنود. به كساني كه يك عمر از ديدن خودشان سير نمي‌شوند و بيش از همه خودشان را تماشا مي‌كنند.

چشم دل

هر شب وقت خواب كه مي‌شد بساطي داشتيم. بعضي‌ها خوش خواب بودند و برخي بي‌خواب. قرار گرفتن اين دو گروه در كنار هم كمي وضعيت را دشوار مي‌كرد. عده‌اي مي‌نشستند دور هم و شروع مي‌كردند به حرف زدن. آنهايي كه در رختخواب بودند به كساني كه گرم گفتگو بودند, مي‌گفتند: "برادرا چشم سر را ببنديد و چشم دل را بگشاييد." ديگري مي‌گفت: "آنهايي كه سمت چپ هستند بگويند: "خُور خُور." سمت راستي‌ها هم بگويند: "پف, پف."

پوتين پيدا شد

حقيقت گاهي حسوديمان مي‌شد از اينكه بعضي اينقدر خوش‌خواب بودند. سرشان را نگذاشته روي زمين انگار هفتاد سال بود كه خوابيده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگين بودند، توپ بغل گوششان شليك مي‌كردي، پلك نمي‌زدند. ما هم اذيتشان مي‌كرديم. دست خودمان نبود. كافي بود مثلاً لنگه دمپايي يا پوتين‌هايمان سر جايش نباشد ديگر معطل نمي‌كرديم خوب همه جا را بگرديم، صاف مي‌رفتيم بالا سر اين جوانان خوش خواب: "برادر برادر!" ديگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسيده‌ايم: "پوتين ما را نديدي؟" با عصبانيت مي‌گفتند: "به پسر پيغمبر نديدم." و دوباره خُر و پُف‌شان بلند مي‌شد، اما اين همه ماجرا نبود. چند دقيقه بعد دوباره: "برادر برادر!" بلند مي‌شد اين دفعه مي‌نشست: "برادر و زهرمار ديگر چه شده؟" جواب مي‌شنيد: "هيچي بخواب خواستم بگويم پوتينم پيدا شد!"

تركشاً قليلاً، مرخصياً كثيراً

بعد از عمليات وقتي آبها از آسياب مي‌افتاد، تازه به اصطلاح "دست خيلي از بچه‌ها رو مي‌شد" تازه معلوم مي‌شد كي چقدر جراحت دارد و صدايش را هم در نياورده، بعد نوبت فرستادن بچه‌ها به پشت جبهه بود و بعضاً به شهرشان و مرخصي چند روزه‌اي. بچه‌هاي تير و تركش خورده وقتي به عقب بر مي‌گشتند به بچه‌هاي سر راهشان مي‌گفتند: "تركشاً قليلاً، مرخصياً كثيراً" كنايه از اين كه خوب بهانه‌اي پيدا كرده‌ايم.

پزشك همراه

چقدر ما بسيجي‌ها مهم بوديم كه شبهاي عمليات پزشك همراه داشتيم! (امدادگر) آنها آنقدر به فكر ما بودند كه مي‌گفتند: "نترسيد جلو برويد. ما پشت سرتان هستيم، فقط سعي كنيد تير و تركش به جايي از بدنتان بخورد كه زخمش قابل بستن و پانسمان كردن باشد." ما هم به آنان اطمينان مي‌داديم كاري مي‌كنيم كه يا شهيد شويم، يا اسير، تا كار آنها راحت‌تر باشد!

تو هنوز بدنت گرم است

يكي از رزمنده ها مي‌گفت:"در يكي از عمليات‌ها برادري مجروح شد و به حالت اغما فرو رفت و راننده آمبولانس كه شهداي منطقه را جمع‌آوري مي‌كرد، او را با بقيه شهدا داخل ماشين گذاشت و گاز آن را گرفت و رفت. راننده در آن جنگ و گريز تلاش مي‌كرده كه خودش را از تيررس دشمن دور كند، و از طرفي مرتب ويراژ مي‌داد. تا توي چاله‌چوله‌هاي ناشي از انفجار نيفتد، كه اين بنده خدا بر اثر جابجايي و فشار به هوش مي‌آيد و يكدفعه خودش را در جمع شهدا مي‌يابد. اول تصور مي‌كند ماشين حمل مجروحين است،‌ اما خوب كه دقت مي‌كند مي‌بيند نه، انگار همه برادران شهيد شده‌اند و هراسان بلند شده مي‌نشيند، وسط ماشين و با صداي بلند بنا مي‌كند به داد و فرياد كردن كه برادر! برادر! منو كجا مي‌بريد؟ من شهيد نيستم، نگهدار مي‌خوام پياده بشم، منو اشتباهي سوار كرديد....راننده از توي آينه زير چشمي نگاهي به او انداخته و با لحن داش‌مشتي اش مي‌گويد:"تو هنوز بدنت گرمه، حاليت نيست، تو شهيد شدي، دراز بكش،‌ دراز بكش، بگذار به كارمون برسيم. و او هم كه قضيه را جدي گرفته دوباره شروع به قسم و آيه مي‌كند كه من چيزيم نيست، خودت نگاه كن، ببين و باز راننده مي‌گويد: بعد معلوم مي‌شود. خودش وقتي برگشته بود مي‌گفت:"اين عبارات را گريه مي‌كردم و مي‌گفتم، اصلاً حواسم نبود كه بابا! حالا نهايتاً تا آخر هم بروي تو را كه زنده‌به گور نمي‌كنند ولي راننده هم آن حرفها را آنقدر جدي مي‌گفت كه باورم شده بود شهيد شده‌ام.

ترس شب عمليات

به نسبتي كه نيروها در منطقه عملياتي سابقه حضور بيشتري داشتند نيروي تازه‌وارد به اصطلاح صفركيلومتر را نصيحت مي‌كرد و دلداري مي‌دادند و اگر نياز به تهور و بي‌باكي بود طبيعتاً دست به تشجيعشان مي‌زدند. البته با اشاره و كنايه و لطيفه. شب قبل از عمليات وقتي براي حركت آماده مي‌شديم يكي از برادران، بسيجي جواني را پيدا كرده بود و داشت او را توجيه مي‌كرد: هيچ نترسي‌ها! ببين هر اتفاقي بيفتد از اين سه حالت خارج نيست: اگر شهيد بشوي مستقيم پيش خدا مي‌روي، اسير بشوي زيارت به امام حسين (ع) مي‌روي، و ديگر اينقدر در محرم و عاشورا مجبور نيستي به سينه‌ات بزني، اگر هم زخمي بشوي و جراحتي برداري، كه نور علي نور است. آغوش مامان جان در انتظار توست ديگر چه مي‌خواهي؟

براي سماورهاي خودتان

بچه‌ها با صداي بلند صلوات مي‌فرستادند و او مي گفت:"نشد اين صلوات به درد خودتون مي‌خوره" نفرات جلوتر كه اصل حرف‌هاي او را مي‌شنيدند و مي‌خنديدند چون او مي‌گفت:" براي سماوراي خودتون و خانواده هاتون به قوري چايي دم كنيد" ولي بچه‌هاي رديفهاي آخر فكر مي‌كردند كه او براي سلامتي آنها صلوات مي‌گيرد و پشت سر هم مي‌گفت:" نشد مگه روزه هستيد" و بچه‌ها بلندتر صلوات مي‌فرستاندن بعد ازكلي صلوات فرستادن تازه به همه گفت كه چه چيزي مي‌گفته و آنها چه چيزي مي‌شنيدند و بعد همه يك صلوات به استقبال خنده رفتند.

براي سلامتي خودتان و خانواده تان ...

همه آماده بودند تا مربي بيايد و درس تخريب را شروع كند. براي اينكه بچه‌ها سر حال بيايند و آمادگي شنيدن مطالب درسي را داشته باشند يكي از برادران از ميان جمع برخاست و گفت: "برادرا! براي سلامتي خودتان و خانواده‌تان ... به دكتر مراجعه كنيد." (به جاي صلوات) يكي ديگر گفت: "براي سلامتي خودتان و خانوادتان ... ورزش كنيد." و اين شروع رجزخواني نيروها قبل از درس شد.

بيت‌المال

خمپاره كه مي‌زدند طبيعتاً اگر در سنگر نبوديم خيز مي‌رفتيم تا از تركش آن محفوظ بمانيم بعضي صاف صاف مي‌ايستادند و جنب نمي‌خوردند و اگر تذكر مي‌دادي كه دراز بكش، مي‌گفتند:"بيت‌المال است" حالا كه اين بنده خدا به خرج افتاده نبايد جاخالي داد حيف است اين همه راه آمده خوبيت ندارد.

بيش از 50 كيلو ممنوع

در اوج باران تير و تركش بعضي از اين نيروها سعي شان بر اين بود تا بگويند قضيه اينقدرها هم سخت نيست و شبها دور هم جمع مي‌شدند و روي برانكاردها عبارت نويسي مي‌كردند. يكبار كه با يكي از امدادگرها برانكارد لوله شده‌اي را براي حمل مجروح باز كرديم چشممان به عبارت‌ "حمل بار بيش از 50 كيلو ممنوع" افتاد از قضا مجروح نيز خوش هيكل بود. يك نگاه به او مي‌كرديم يك نگاه به عبارت داخل برانكارد. نه مي‌توانستيم بخنديم ، نه مي‌توانستيم او را از جايش حركت بدهيم. بنده خدا هاج و واج مانده بود كه چه بگويد. بالاخره حركت كرديم و در راه كمي مي‌آمديم و كمي هم مي‌خنديديم. افراد شوخ طبع دست از برانكارد خون آلود حمل مجروح هم برنداشته بودند.

برق سه فاز

روزي از محمد در مورد روحيه رزمندگان سوال كردم. گفت:"روحيه‌ي رزمندگان ما مانند برق سه فازي است كه وقتي مزدوران عراقي را مي‌گيرد آنان را به علت نداشتن تقوا، خشك مي‌كند و از پا درمي‌آورد.

با يك صلوات در اختيار دشمن

از خستگي تلوتلو مي‌خورديم، شوخي نبود، بيش از هفت هشت ساعت راه رفته بوديم. آن هم روي صخره‌ها و ارتفاعات. موقع برگشتن وقتي كه بچه‌ها نه ناي حرف زدن داشتند و نه پاي رفتن، سرگروهمان گفت: "برادرا با يك صلوات در اختيار خودشان." همه خنده‌شان گرفته بود چون ديگر براي كسي اختياري و تواني نمانده بود. يكي از بچه‌ها گفت: "برادر! اگر در محاصره دشمن بوديم چه مي‌گفتي؟" و او كه در حاضر جوابي كم نمي‌آورد، پاسخ داد: "هيچي، مي‌گفتم: برادرا با يك صلوات در اختيار دشمن!"

بدبختها اينقدر نماز شب نخوانيد

جدي جدي مانع نماز شب، تهي و شب زنده داري بچه ها مي شد. تا جايي كه مي توانست سعي مي كرد نگذارد كسي نماز شب بخواند. گاهي آفتابه آبهايي كه آنها از سرشب پر مي كردند و شب سنگر مخفي مي كردند خالي مي كرد اگر قبل از اذان صبح بيدار مي شد پتو را از روي سر بچه ها كه در حال نماز بودند مي كشيد اگر به نگهبان سپرده بودند كه زودتر صدايشان كند و مي خواست به قولش وفا كند نمي گذاشت و خلاصه هر كاري از دستش مي آمد كوتاهي نمي كرد. با اين وصف يك وقت بلند مي شد مي ديد اي دل غاقل! حسينيه پر است از نماز شب خوانها. آن وقت بود كه خيلي بافر مي ايستاد و داد و بيداد مي كرد اي بدبختها! چقدر بگويم نماز شب نخوانيد. اسلام والله به شما احتياج دارد. فردا اگر شهيد بشويد كي مي خواهد اسلحه هايتان را از روي زمين بردارد؟ چرا بيخودي خودتان را به كشتن مي دهيد؟ بچه ها هم بي اختيار لبخندي بر لبانشان مي نشست و صفاي محفل مي شد.

بوي دهان

در جريان عمليات كربلاي 5 تعداد زيادي از دوستان خوب ، به شهادت رسيدند و برخي مجروح شدند . عباسقلي شاهرودي جزء مجروحين بود . وقتي امداد گر آمد زخمهايش را ببندد . گفته بود : " جلو نيا دهانت بو مي‌دهد حالت تهوع پيدا مي‌كنم " . بقيه مجروحين از حرف او خنده‌شان گرفته بود و باعث شد در آن فضاي پر از درد شوخي و خنده جايگزين شود

آمده‌ام جبهه شهيد بشوم

همه دور هم نشسته بوديم. يكي از بچه‌ها كه زيادي اهل حساب و كتاب بود و دلش مي‌خواست از كُنه هر چيزي سر در بياورد گفت: "بچه‌ها بياييد ببينيم براي چه اومديم جبهه." و بچه‌ها كه سرشان درد مي‌كرد براي اينجور حرفها البته با حاضر جوابي‌ها و اشارات و كنايات خاص خودشان همه گفتند: "باشه." از سمت راست نفر اول شروع كرد: "والله بي‌خرجي مونده بودم. سر سياه زمستوني هم كه كار پيدا نمي‌شه گفتيم كي به كيه مي‌رويم جبهه و مي‌گيم براي خدا آمديم بجنگيم." بعد با اينكه همه خنده‌شان گرفته بود او باورش شده بود و نمي‌دانم تندتند داشت چه چيزي را مي‌نوشت. نفر بعد با يك قيافه معصومانه‌اي گفت: "همه مي‌دونن كه منو به زور آوردن جبهه چون من غير از اينكه كف پام صافه و كفيل مادرم هستم و دريچه قلبم گشاد شده خيلي از دعوا مي‌ترسم، سر گذر هر وقت بچه‌ها با هم يكي به دو مي‌كردند من فشارم پايين مي‌آمد و غش مي‌كردم." دوباره صداي خنده بچه‌ها بلند شد و جناب آقاي كاتب يك بويي برده بود از قضيه و مثل اول ديگر تندتند حرفهاي بچه‌ها را نمي‌نوشت. شكش وقتي به يقين تبديل شد كه يكي از دوستان صميمي‌اش گفت: "منم مثل بچه‌هاي ديگه، تو خونه كسي محلم نمي‌گذاشت، تحويلم نمي‌گرفت آمدم جبهه بلكه شهيد بشوم و همه تحويلم بگيرن."

اگر بدي ديده‌اند حقشان بوده

شب عمليات موقع حلاليت طلبيدن يكي از فرماندهان آمده بود وداع كند. خيلي جدي به بچه‌ها مي‌گفت: "خوب، برادرا! اگر در اين مدت از ما بدي ديده‌اند (بعد از مكثي) حقشان بوده و اگر خوبي ديده‌اند حتماً اشتباهي رخ داده است." بعضي ها هم مي‌گفتند: "اگر ما را نديديد عينك بزنيد."

اگر يك دفعه ديگر بگوئيد

مدتي از عمليات خبري نبود. بچه‌ها دائم مي‌گفتند: "پس كي عمليات مي‌شود؟ كي ما را جلو مي‌فرستيد؟ الان چند وقته كه كار ما شده خوردن و خوابيدن. اگر ما زيادي هستيم، خوب رودربايستي ندارد بگوئيد ..." يك روز فرمانده لشگر را محاصره كردند و تصميم گرفتند يكبار هم كه شده عصباني‌اش كنند. آنقدر اين حرفها را تكرار كردند كه فرمانده خيلي جدي گرفت: "اين حرف را گفتيد، هيچي، دفعه ديگر هم كه بگوئيد، هيچي. اما ... اگر يك دفعه ديگر تكرارش كنيد! ... ديگه هيچي!! ..." و خمپاره خنده بچه‌ها فرود آمد و هر كدامشان مثل تركش اين طرف و آن طرف افتادند.

اگه رفتي تو حال

بچه‌هايي كه خيلي با هم صميمي بودند و تقريبا همه مخفي‌كاري‌هاي ديگران مي‌توانستند متوجه شوند چه كسي نماز شب مي‌خواند، وقتي مي‌خواستند به نحوي التماس دعا بگويند به شوخي مي‌گفتند: تو را به خدا تو حال رفتي در هال را روي خودت نبند و يا اينكه رفتي توي حال در هال را ببند نيفتي توي راه پله!

اتوشويي كجاست؟

لحظه‌اي آتشبازي قطع نمي‌شد از زمين و آسمان مثل نقل و نبات گلوله مي‌باريد فرصت نفس‌كشيدن نبود هركس هركجا مي‌توانست پناه مي‌گرفت ولو به اينكه خودش را روي زمين بيندازد و سرش را ميان دو دست پنهان كند آنوقت توي اين محاصره و شدت و حدت آتش موج گلوله‌ي توپي هردومان را به سويي پرت كرد به خودم آمدم و مي‌خواستم بگويم آخر مرد حسابي آنجا چكار مي‌كردي كه او زودتر از من پرسيد:"برادر اتوشويي كجاست؟" و من با تعجب گفتم:"اتوشويي؟" سرش را به معناي آره تكان داد خوب نگاهش كردم احتمالاً موجي بود پست امداد را نشانش دادم كه آنجاست برو آنجا.

آخ كربلاي پنج

پسر فوق‌العاده با مزه و دوست داشتني بود. بهش مي‌گفتند "آدم آهني" يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آنقدر طي اين چند سال چنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود. دست به هر كجاي بدنش مي‌گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود. اگر كسي نمي‌دانست و جاي زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش مي‌آمد، نمي‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده.) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان مي‌آورد كه آن زخم و جراحت را آنجا داشت. مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي‌گرفت مي‌گفت: " آخ بيت‌المقدس" و اگر كمي پايين‌تر را دست مي‌زد، مي‌گفت: "آخ والفجر مقدماتي" و همينطور "آخ فتح‌المبين"، "آخ كربلاي پنج و ..." تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش مي‌كردند و صدايش را به اصطلاح در مي‌آوردند تا شايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند.

اگر با تويوتاي سپاه برويم

از قرارگاه به سمت خط مقدم حركت كرديم. در راه سربازي كه رانندگي را برعهده داشت از بسيجي كه برگ مأموريتمان را مي‌ديد، پرسيد: "تا خط چقدر راه است؟" و او با لبخند پاسخ داد: "اگر شما برويد دو ساعت اما اگر ما با تويوتاي سپاه برويم، نيم ساعت." تعجبي كه مرا فرا گرفته بود، كنجكاوي‌ام را تحريك كرد پس پرسيدم: "چطوري؟" يكي از بچه‌ها زد زير خنده و گفت: "آخر تويوتاي ما فقط گاز و كلاج دارد و مخصوصاً وقتي به سمت دشمن مي‌رويم ترمزهايش اصلاً كار نمي‌كند."

الغيبه اشد من الكارهاي بد بد

مراسم صبحگاهي بود. روحاني گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت مي‌كرد. با بچه‌ها خيلي صميمي‌ بود. براي همين هم در كلاس درس و يا مراسم متكلم وحده نبود و بقيه مخاطب. مثل معلم و كلاسهاي اول و دوم دبستان غالباً مطلب را ناتمام مي‌گذاشت و بچه‌ها آن را خودشان تمام مي‌كردند. مثلاً وقتي مي‌خواست عبارت "الغيبه اشد من الزنا" را قرائت كند مي‌گفت: "دوستان مي‌دانند كه الغيبه اشد ...؟" بعد بچه‌ها با هم با صداي بلند مي‌گفتند: :من الكارهاي بد بد."

الميو الميو

از سرما مثل بيد داشت مي‌لرزيد. شده بود موش آب كشيده. داشتيم مي‌پرسيديم كه: "خوب، حالا كجا رفتي، چه كسي را ديدي؟" و او تندتند مي‌گفت يك گربه ديدم. يك گربه. و بچه‌ها با تعجب: "گربه؟ خوب كه چي؟" پوتينهايش را به هر سرعتي بود در آورد و آمد به سمت والر: "گربه عراقي." تعجب ما بيشتر شد كه: "معلوم چي داري ميگي؟ گربه عراقي ديگه چيه، ما رو گرفتي؟" خيلي جدي گفت: "نه جون خودم، خودتون بريد سر سه راه ببينيد. گربه سياهي است كه به زبان عربي مي‌گويد: الميو،الميو!"

ان‌الصلوه تنها....

نه اينكه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلكه گاهي همينطوري به قول خودش براي خنده، ويرش مي‌گرفت و بعضي از بچه‌هاي ناآشنا را دست به سر مي‌كرد، ظاهراً يك بار همين كار را با يكي از دوستان طلبه كرد، وقتي صداي اذان بلند شد آن طلبه به او گفت:نمي‌آيي برويم نماز؟پاسخ مي‌دهد:"نه، همينجا مي‌خوانم" آن بنده خدا هم از فضايل نماز جماعت و مسجد برايش گفت او هم جواب داد:"خود خدا هم در قرآن گفته:"ان‌الصلوه تنهاء..." تنهي، حتي نگفته دوتايي، سه‌تايي. و او كه فكر نمي‌كرد قضيه شوخي باشد يك مكثي كرد به جاي اينكه ترجمه صحيح را به او بگويد، گفت:"گفته، "تن‌ها" يعني چند نفري، نه تنها و يك نفري و بعد هردو با خنده براي اقامه نماز به حسينيه رفتند.

اي كه دستت مي‌رسد كاري بكن

گاهي مي‌شد آه در بساط نداشتيم، حتي قند براي چاي خوردن، شب پنير، صبح پنير، و ظهر هم خرما. صداي همه در آمده بود. ديگر حرفي نبود كه نثار شهردار و تداركاتچي نكنند. آنها هم در چنين شرايطي لام تا كام نمي‌گفتند، كه هوا پس بود. طبع شعر همه كه اندرون از طعام خالي داشتند گل كرده بود، از جمله ما: "اي كه دستت مي‌رسد كاري بكن." و شهردار كه در حاضر جوابي چيزي از بقيه كم و كثر نداشت مي‌گفت: "دستم مي‌رسد جانم و ليكن نيست كار، چه كنم كف دست كه مو ندارد مو چين بنداز، اگر خودم را مي‌خوريد بار بگذارم."

آهن،‌ چدن

زخمیهایی كه از بیمارستان ترخیص می شدند، یا مجروحانی كه دلشان طاقت دوری از دوستان را نداشت و با همان وضعیت فرار می كردند و به گردان باز می گشتند، بچه هایی كه مطلع بودند آنها هنوز تیر و تركش در بدن دارند راه می افتند می رفتند به استقبال و می گفتند: آهن ماهن چی داری؟ و مثل سلف خرما بعضی با صدای بلند داد می زدند: آهن، چدن و .... می خریم!

سلام بر حسين (ع)

بعد از نوشيدن آب، يكي يكي، ليوان خالي را به سقا مي‌داديم و اصرار داشتيم عبارتي بگوئيم كه تا حالا كسي نگفته باشد و براي همه هم جالب باشد. يكي مي‌گفت: "سلام بر حسين (ع)، لعنت بر يزيد" ديگري مي‌گفت: "سلام بر حسين (ع)، لعنت بر صدام" اما از همه بامزه‌تر عبارت: "سلام بر حسين (ع)، لگد بر يزيد" بود كه براي همه بسيار جالب بود.

مدارك لازم

زماني كه به او التماس دعا مي‌گفتيم يا تقاضاي شفاعت مي‌كرديم بلافاصله مي‌گفت: "مساله‌اي نيست، دو قطعه عكس 4*3 و يك برگ فتوكپي شناسنامه عكس دار بيار تا ببينم چه كار مي‌توانم، بكنم! و در ادامه توضيح مي‌داد كه حتماً گوشهايت در عكس مشخص باشد، عينك هم نزده باشي.

مسافر كربلا

پيراهن خاكي‌ام را داده بودم بچه‌هاي خوشنويس خطاطي كرده بودند:مسافر كربلا!هركس آن را مي‌ديد مي‌پرسيد:"شما كجا مي‌خواهيد برويد؟" من هم جواب مي‌دادم كربلا بعضي از بچه‌ها مي‌گفتند: "حالا نمي‌شود به جاي كربلا به بهشت برويد؟ راه بهشت كه نزديك‌تر است اگر بخواهي بهشت بروي خود صدام هم كمك مي‌كند. اينقدر كه نيت كني ويزايش را برايت صادر مي‌كند نگاه كن دارد مي‌آيد. آمد، قرار نبود ديگر كلك بزني پاشو چرا روي زمين خوابيدي؟ لباسهايت كثيف مي‌شود؟

محمدي

رسم بر اين بود كه مربي و معلم سر كلاس آموزش خودش را معرفي مي‌كرد. فرد روحاني به نام "محمدي" همين كار را مي‌كرد اما هنوز لب از لب باز نكرده، همه يكصدا صلوات مي‌فرستادند. دوباره مي‌خواست توضيح بدهد كه نام خانوادگي‌ام ... كه صلوات بلندتري مي‌فرستادند و او گمان مي‌كرد كه برادران منظور او را متوجه نمي‌شوند و اين بهانه‌اي براي شوخ طبعي و كسب ثواب الهي مي‌شد.

مهندس معدن

دوستي داشتيم كه دررشته‌ي رياضي تحصيل مي‌كرد. بعد از اينكه مجروح شد در حالي كه هنوز توي تنش پر از تركش بود ازاو پرسيدم: "اگر به دانشگاه راه پيدا كني در چه رشته‌اي ادامه تحصيل مي‌دهي؟" گفت: "تا الان كه دو واحد كارورزي گذرانده‌ام." (منظورش بازي با تركش‌ها بود) و چون آهن بدنم نياز به استخراج دارد فكر كنم در رشته‌ي مهندسي معدن ادامه تحصيل بدهم".

نشانه شهيد

صحبت از شهادت و جدايي بود و اينكه بعضي جنازه‌ها زير آتش مي‌مانند و يا به نحوي شهيد مي‌شوند كه قابل شناسايي نيستند. هر كس از خود نشانه‌اي مي‌داد تا شناسايي جنازه ممكن باشد. يكي مي‌گفت: "دست راست من اين انگشتري است." ديگري مي‌گفت: "من تسبيحم را دور گردنم مي‌اندازم." اما نشانه‌اي كه يكي از بچه‌ها داد براي ما بسيار جالب بود. او مي‌گفت: "من در خواب خُر و پُف مي‌كنم، پس اگر شهيدي را ديديد كه خُر و پُف مي‌كند، شك نكنيد كه خودم هستم."

هوالشافي

هر چه مي‌گفتي چيز ديگر جواب مي‌داد. غير ممكن بود مثل همه صريح و ساده و همه فهم حرف بزند. دلش مي‌خواست در كنار جواب سؤال، نكته‌گويي و هنرنمايي هم كرده باشد. بعضي هم البته خورده مي‌گرفتند و مي‌گفتند: "يك پله بيا پايين بهتر ببينمت." يا "ليسانس به بالا حرف مي‌زني،" و مثل اين حرفها. بعد از عمليات بود، سراغ يكي از دوستان را از او گرفتم چون خيلي احتمال مي‌دادم كه مجروح شده باشد، گفتم: "فلاني كجاست؟" گفت بردنش "هوالشافي." شستم به اصطلاح خبردار شد كه چيزيش شده و بردنش بيمارستان. بعد پرسيدم: "حال و روزش چطوره؟" گفت: "هوالباقي." بله مي‌خواست بگويد كه شهيد خواهد شد و مانده بودم بخندم يا گريه كنم. منظورش اين بود كه: "كل من عليها فان، همه رفتني هستند و فاني شدني و او هم يكي از آنهاست. آنكه مانده و خواهد ماند خداست."

شهرک ولیعصر(عج)

راه را گم كرده بود و به علت و سمت منطقه عملياتي، از هر طرف كه رفته بود دورتر شده بود، آن هم در نيمه‌هاي شب، جلوي پايش ترمز كرديم هراسان جلو آمد كه : برادر راه را گم كردم، مي‌خواهم بروم شهرك وليعصر (عج) راننده تأملي كرد و گفت:"اشتباه آمدي باباجان! شما بايد برويد سه راه آذري كه الان شده ميدان شمشيري، از آنجا براي شهرك ميني‌بوس هست، دو تومان مي‌دهي صاف مي‌برندت، بنده خدا با احتياط گفت:"شهرك وليعصر تهران را مي‌گويي؟" و او جواب داد:"آره، گفت دستخوش بابا! يكدفعه بگو مي‌خواهم بروم پيش مامانم ديگه".

اشتهای عینکی

بعضي از بچه‌ها خيلي بي‌ميل غذا مي‌خوردند كسي كه آنها را نمي‌شناخت فكر مي‌كرد بيمار هستند، به قول معروف، خوردن را زياد جدي نمي‌گرفتند و هر وقت كسي ازآنها مي‌پرسيد:"چرادرست غذا نمي‌خوري؟ مي‌گفت : برادر اشتهايم عينكي شده" يعني چيزي نمانده تا كور شود.

اللهم العن بن مرجانه

دوستي داشتيم كه حاضر جواب بود يكي از دوستان كه با او صميمي‌تر بود گفت:"ما را كه سر دعاهايت فراموش نمي‌كني؟" جواب داد :"هرگز !شما را به طور خاص ياد مي كنم" بچه‌ها كه مي‌دانستند حرف او خالي از مزاح نيست،‌ پرسيدند:"حالا چه مواقعي بيشتر به فكر ما هستي؟" گفت:"در زيارت عاشورا آنجا كه آمده است،اللهم العن ابن مرجانه".

محمود علیپور بازدید : 99 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

با وزیدن باد پاییزی، برگ های درخت می ریزد، ولی با آمدن نسیم بهاری، دوباره درخت ها، شکوفه می زنند و سبز می شوند.

درخت گل،کینه زمستان و پاییز را در دل نگه نمی دارد.

آنهایی که می خواهند مانند گل عزیز و دوست داشتنی باشند،نباید کینه دیگران را به دل راه دهند. بدی را بدی سهل باشد جزاء اگر مردی احسن الی من اسآء اگر میخواهید عدالت را تماشا کنید به قبرستان بروید.

                                               التماس دعا

محمود علیپور بازدید : 105 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

خدایا: هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا: هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا: راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کفر به خدای بزرگ است.

خدایا: ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.

خدایا: نگذار دروغ بگویم زیرا دروغ، ظلم کثیفی است.

خدایا: محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است.

خدایا: مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود تو را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا: پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا حقایق وجود تو را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا: پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از تو دور نکند.

 

محمود علیپور بازدید : 97 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

- دیروز از هرچه بود،گذشتیم .

- امروز از هر چه بودیم، گذشتیم.

- آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز.

- دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.

- جبهه، بوی ایمان می داد،اینجا،ایمانمان بو می دهد.

- آنجا درب اتاقمان می نوشتیم {{ یا حسیــــــــــــــن ع }} فرماندهی از آن توست.

- الآن می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.

- الهـــــــــــــــی نصیرمان باش تا بصیر گردیم.

- بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم.

- آزادمان کن تا اسیر نگردیم.

(( برای شادی روح امام شهدا و تمام شهدا و سرلشکر شهید شوشتری

        صلـــــــــــــــوات ))

محمود علیپور بازدید : 90 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

قال رسول الله {ص}:قال الله تعالی: هر بنده ای که اطاعت من نماید،کارهای او را به دیگری واگذار نمی کنم و هر بنده ای که معصیت من کند او را به حال خودش رها می کنم و برای من اهمیت ندارد که در کدام وادی هلاک می شود

گاهی قطرات شبنم که بر گلبرگ زیبای یک گل تازه شکفته می غلطد تا نزدیکی افتادن بر زمین می آید ولی خورشید عالمتاب، او را از افتادن بر زمین نگه میدارد.آدم ها نیز به خاطر طبیعت خطاپذیری که دارند ممکن است دچار اشتباه و خطا گردند ولی نباید با دیدن کوچک ترین لغزش از دیگران، آبروی آنان را مورد تاخت و تاز قرار داده بلکه باید با چشم پوشی و کمک به آنان،زمینه اصلاح را در آنها فراهم نماییم.

گدایان،گاه و بی گاه در کوچه و خیابان، دست گدایی به سوی رهگذران دراز کرده و درخواست کمک میکنند. هیچ کس تا کنون ندیده است که گدایی دست طلب خود را به سوی گدایی دیگری دراز کند،بلکه کمک را از کسانی می خواهند که به اعتبار ظاهرشان دارای امکانات و ثروتی هستند. کسانی که در زندگی خود تکیه به دیگران می کنند و از آنان انتظار دارند که در زندگی مادی و معنوی تکیه گاه آنان باشند کار عبث و بیهوده ای انجام می دهند. بسیار زیبنده است که فقط کمک را از ذات غنی و بی نیاز آفریننده هستی طلب نماییم که او بهترین یاری کننده است و دیگران همه نیازمند او هستند.

                                                  قسمتی از وصیتنامه شهید شوشتری

محمود علیپور بازدید : 112 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

    

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      

محمود علیپور بازدید : 20 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

آقای سید علی بهبهانی که از علمای عصر حاضر است به دو واسطه از یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری نقل می کند ، که گفت : برای تکمیل تحصیلاتم به نجف اشرف رفتم و به درس شیخ حاضر می شدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم، خیلی از این وضع متأثر شدم تا جایی که دست به ختم هایی زدم ، باز فایده ای نداشت. بالاخره به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شدم تا شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. آن حضرت « بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت فرمود.صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را کاملا" می فهمیدم کم کم به حدی رسیدم که بر شیخ اشکال می کردم. روزی در پای منبر زیاد با شیخ صحبت و بحث می کردم. شیخ پس از درس نزدیک من رسید و آهسته در گوشم گفت: آن کس که « بسم الله» را در گوش تو قرائت کرد، در گوش من تا « والضالین» خوانده . این را گفت و رفت .

محمود علیپور بازدید : 24 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

  حسینی بودن امروز تنها خلاصه در اشک ریختن و سینه زدن و هیئت رفتن      نمی شود. اگر عاشورایی هستیم، باید ببینیم یزید روزگار کجای میدان ایستاده. ما باید آنقدر سرسنگین باشیم که یزیدیان زمان امروز برای سرمان جایزه تعیین کند. و ابن زیادها حاضر باشند، سر به تنمان نباشد.

عاشورایی اصیل آن است که هم از تبار یزیدیان دیروز تبری بجوید، هم از یزیدیان امروز! حسین به تنهایی دربرابر استکبار کهن ایستاد، اکنون چه کسی باید بار مقاومت در برابر ظالمان و مستکبرین امروز را بر دوش خود بکشد؟

حسین (ع) علیه طاغوت روزگار خود قیام کرد و به مبارزه پرداخت؛ برای حسینی بودن و حسینی ماندن، تنها به عزاداری نمی توان اکتفا کرد. امروز هم حسینی ماندن، بدون قیام علیه ظلم و جور و فسق و فجور مستکبران میسر نخواهد شد.

امام حسین آمد که ثابت کند، تا ظالم و مظلوم هست مسیر سرنوشت انسانیت، به دوراهی کوفه و کربلا منهی میشود. اما ندای «یا لیتنا کنا معک » قرار نیست من و تو را به هزار و اندی سال پیش بازگرداند تا در رکاب حسین«علیه السلام » شمشیر برکشیم و به جنگ سپاه کوفه و شام راهی شویم. افسوس! هر بار وقتی که ندا در میدهیم که «کاش بودم و تو را یاری میکردم »، یک شمه از جلوه های عاشورایی را برایت عیان میکنند. دوباره در گوشه ای از این عالم، ظلمی روا می شود. آنوقت من و تو می مانیم و کلاهی که در پی قضاوت است، که این ها همه بازی است و به ما چه مربوط که در آن سوی کره خاکی چه خبر است.

همیشه یزیدی بودن، با همراهی ظالمان رقم نمی خورد. گاهی به همان نسبت که مظلوم را از حمایت مادی و معنوی خود محروم کنی، یزید می شوی! کافیست در هنگامه برخواستن صدای مظلوم، گوش خود را به نشنیدن بزنی و بی تفاوت باشی، آنوقت من و تو هیچ تفاوتی با مسببان و عاملان ظلم نخواهیم داشت، چرا که آنها شاید مأمور به ظلمند و ما مختاریم که یاری کنیم، اما دریغ میکنیم!

گاهی حتی انتظار آنها که زیر چکمه های پولادین ظلم جان میدهند، از ما یاری فیزیکی نیست، گاهی تنها کمک ما حمایت و راهپیمایی و حمایتی است که آنها را امیدوار میکند. ما اگر حاضر نباشیم همین قدر علیه ظلم یزید زمانه، برخیزیم، نباید کوفیان را شماتت کنیم. آنوقت یک عمر گریه ما بر آن فاجعه ها، چون گریه بی ثمر و بی اثر کوفیان بعد از قتل حسین (ع)، اندازه آبغوره هم فایده نخواهد داشت!

«یا لیتنا کنا معک » در عصر ما، عدم سکوت در برابر ظلم یزیدیان زمان، و مبارزه با آنان پابپای ولی زمان است.

با شمر و یزید نمیشود مصالحه کرد. نمی شود هم یار حسین بود و هم مددکار یزید. میدان حق و باطل میانه ندارد. نمی شود رابطه با یزید را با خوشبینی و امید حل کرد. امید بستن به حسن نیت یزید، ساده انگاری محض است. چشم داشتن به کمک بی شائبه یزید، حماقتی نابخشودنیست. میدان حق و باطل، میانه ندارد. صف های عیان پیکار، تسامح بردار نیست! با دیپلماسی کوفیانه نمی شود به سوی قله های سربلندی حرکت کرد و بسوی آسمان استقلال پر کشید. اصلا حسین آمد که بگوید«کسی چون حسین با فردی مثل یزید بیعت نخواهد کرد! »

حال چرا ما باید به بهانه کاهش تحریمها و محاصره ها، از آرمان های اصیل عاشورایی خود دست برداریم؟ گیرم که آب را بستند، قرار نیست آبروی مقاومت و ایستادگی را از بین ببریم! || در مقابله با استکبار ممکن است، شرایط ظاهری سخت باشد، اما آنچه که اهمیت دارد، آن است که علم حق بر زمین نیفتد.

بدانیم که نبرد حق و باطل در هر دوره جاری است و هر روز برای مسلمین عالم عاشورایی دیگر است. حسینی ماندن امروز، ضد استکبار و علیه ظلم ظالمان بودن و عدم مصالحه با آنان است. بی شک امروز جلوه حقیقی زیارت عاشورا و لعن بر یزید، شعار مرگ بر آمریکاست!

محمود علیپور بازدید : 26 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

در زندگی لحظه هایی هست که آدمی شبی به تبی و تابی و بهانه ای، از دست عزیزترین و نزدیک ترین وابستگان خود نیز خسته و دلگیر میشود. مادر از دست طفل و پدر از دست پسر، کودک از دست والدین، و خواهر از دست برادر. برادر هم گاهی از دست برادر خسته و دلگیر میشود. اما نسبت عباس با حسین تنها نسبت برادری نبود. آنچنانی که مصائب این نسبت، او را دلزده و آزرده کند. رابطه عباس و حسین، رابطه عبد و مولا، امام و مأموم، مجتهد و مقلد بود؛ و هر چه جز این اگر بود، شاید عباس نامه فدایت شوم یزید را روی دیده میگذاشت و امان نامه شمر را میپذیرفت. اما عباس برای آنکه از محفل عاشقان حسینی دور نشود، حاضر شد از هر دو دست خود بگذرد اما از اصول خود عدول نکند.

عباس خوب میدانست از حسین اگر دست بردارد، دستانش دیگر به کارش نمیآمدند. اما چه نابخردانه دست دوستی دراز کرده بود شمر، و چه ساده انگارانه امان نامه برای عباس آورده بود. امان نامه که هیچ، چنین سرداری را عمود هم بر فرقش فرو میآوردی، دست از دامان حسین بر نمیداشت. و یزیدیان انگار نمیدانستند امان عباس، دامن امن و امان دل حسین است و نمیدانستند امنیت عباسی، سکینه نگاه حسینی بود، نه آرامش قبل از طوفان جبهه مقابل!

آخر امان به چه قیمتی؟ به قیمت رفتن و ندیدن غارت خیمه ها و اسارت اهل حرم؟ به قیمت تنهایی و بی یاری مولا؟ هیهات! غیرت عباس اجازه نمیداد، خیمه ها را سوزان و در حال غارت ببیند و در سایه سار نخلهای کوفی آسوده خاطر بنشیند. اصلا بی حسین زندگی چه ارزشی داشت برای عباس؟ وقتی صدای العطش از حرم حسین برخواسته بود، وعده تعلیق تحریم آب آن هم بصورت مشروط به چه کار عباس میآمد؟ وقتی در آن تحریم ظالمانه، گلها یک به یک در حال پژمردن در خیمه ها بودند، وعده آسایش باغها و کاخهای کوفی التیامبخش کدامین غم دل عباس میشد؟

آرمان عباس نمیگذاشت که به سلام گرگ اعتنا کند، چه رسد به اینکه از آرمان و اعتقاد و اصول خود دست بردارد؟ آنوقت میآمد مینشست بر سر اختلافات با یزید، با نماینده پلید او - شمربن ذی الجوشن - مذاکره میکرد؟ آن هم در میدانی که برای کشتن حسین، تمام شمشیرها تیز و تمام سرنیزه ها آماده و تیر تمام کمانها درکمین خیمه ها بودند؟

حکایت مضحک چماق و هویج مستکبرین، ترفند امروزی نیست. رسم یزیدیان همه اعصار همیشه همین است. آنها اول تحریم و محاصره میکنند، وانگهی دم از مذاکره و توافق و امان نامه میزنند. اما مگر میشود شمشیر آخته را بالای سر طرف مقابل نگه داشت و امان نامه پرمکر و مشروط کوفی را روی میز گذاشت و از مذاکره دم زد؟ کوفیان با این حیله یزیدی چه کسی را میخواستند فریب دهند، خود را یا علمدار حسین را؟ عباس اگر میخواست امان نامه را بپذیرد، چرا از مدینه تا کربلا امام زمانش را همراهی کرد و پاسداری و علمداری از خیمه های سپاه حسین را برگزید؟

براستی دشمن چه خیالی در سر میپروراند؟ امروز ما نسل آخرالزمانی عاشوراییان، اگر قرار باشد امان نامه یزید زمان را بپذیریم و با دست کشیدن از آرمانهای اصیل مان، در امان باشیم، اصلا چرا انقلاب کردیم؟

چرا در جنگ برای دفاع از آن آرمانها مقاومت کردیم؟ و چرا برای ایستادن پای اصول خود، هزینه سنگینی به وزن تحریم و به مساحت محاصره دادیم؟

محمود علیپور بازدید : 27 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (1)

علی اکبر جوان مومن ولایتمداری بود که تمام ویژگیهای مورد نظر ولی زمان را در خود جمع کرده بود. وجودش از صبر و سخاوت و کرامت و تقوا و حلم و بصیرت و علم و شجاعت لبریز بود. او هر کجا که بود، با رفتارش گره از ابروان ولی میگشایید. علی اکبر نمونه بارز یک جوان ولایی بود. جوان مومن ولایی یعنی آنکه هر جا که اسلام به او نیاز داشت، وارد عرصه شود و نگذارد فرمایش مولایش روی زمین بماند. و او اینچنین در روز پیکار گره از ابروان ولی میگشایید.

علی اکبر شبیه ترین مردم به پیامبر اعظم بود، اما امت رسول در روز عاشورا بی تفاوت به این شباهت آشکار و بی توجه به آن نسبت نزدیک، از روی حقد و کینه کشتند او را به بلای عظیم. کینه های کوفیان از جوان ولایتمداری که چون حیدر کرار عرصه را برای مستکبرین تنگ کرده بود، شمشیرهایی شد که ناجوانمردانه بر تنش نشست.

چرا که پیش از آن، علی اکبر امان لشگر کر و کور کفر را بریده بود. جوان مومن ولایی، همان علی اکبریست که نگذاشت، امر ولی روی زمین بماند. علی اکبر، هر کجا که به او نیاز بود، حی و حاضر بود. خیبرگشایی اگر بود، علی بود. مأموریت آبرسانی اگر بود، علی بود. گره گشایی اگر بود، علی بود.

آری، بهترین راه مبارزه با یزیدیان، همین است، باید علی وار پای رکاب حضرت ولی ماند و جنگید. در طول هشت سال جنگ سخت تحمیلی هم، این علی اکبرهای حسینی بودند که به میدان نبرد رفتند تا با دفاع مقدسشان گره از پیشانی امام خود باز کنند. جنگ آمد تا علی اکبرهای امت، طلایه دار این قافله عاشورایی شوند.

آنها رفتند تا غم از دل ولی بربایند و با سماجت عاشقانه خود لبخند را به لبهای مبارک او بازگردانند. جنگ هشت ساله آنقدر سرباز علی اکبر سیرت داشت، که دشمن یزیدی آن روزها نتوانست امام جامعه را در گودال تنهایی محاصره کند! بعد از پایان آن هشت سال نبرد، جنگ تمام شد اما باز مبارزه باقی بود. تنها ترفند دشمن و عرصه مبارزه با او تغییر کرد. میدان دانشگاه، عرصه علم، کف جامعه، وادی اقتصاد، صحنه سیاست، اتاق فکر و آزمایشگاه فناوریهای نوین، جملگی صحنه نبرد علی اکبرها با ایادی مستکبرها بود.

امروز برای ما فرصت چندانی باقی نیست. باید عرصه نبرد را بی معطلی بشناسیم تا شبیخون نخوریم. باید حربه حمله دشمن را تحلیل کنیم تا بتوانیم صفهای به هم پیوسته آنان را تجزیه کنیم و اجزای آن را از بین ببریم!

اینجا سیاهی لشگر به کار ولی امر نمیآید. باید با دستی پر راهی عرصه جهاد شویم تا مخلصانه هر آنچه که در چنته داریم را برای حمایت از ولایت رو کنیم. میدان مبارزه تمام عیار، جنگجوی علی اکبری میطلبد، نه سرباز

صفر. فردا که زخمهای کاری و کینه های کوفیانه استکبار سر وا کرد، باید همچون مصطفی احمدی روشنها در هر دقیقه و هر ثانیه و هر لحظه، آماده پذیرش بمبهای ساعتی یزیدیان باشی! بمبهایی پلیدی که امروز همان نقش شمشیرهای یزیدی دیروز را - برای اربا اربا کردن - برعهده دارند!

پس بیا چون علی اکبران حسینی، روشن باشیم تا یک به یک آتش فتنه های دشمن را خاموش کنیم! باید روشن باشیم تا دشمن از میدانداریمان عصبانی شود. باید همچو مصطفی - که مقتدایش علی اکبر بود - روشن باشیم تا دشمن برای از میان برداشتنمان ساعتها و روزها وقت خود را صرف کند تا برایمان نقشه ها بکشد. بیا آنقدر روشن باشیم که فوت بیهوده دشمن برای خاموش کردن ما، سوسوی هزاران مشعل را شعله ور کند! همچون اکبر حسین، باید برای ولی، علی باشیم!

قبل از آنکه زلف پریشان آه ولی، به سینه چاه گره بخورد، امر ولایت را بدل به عمل کنیم. نگذار فرمایش ولی، تبدیل به خواهش شود! عملیات، چند مدتی میشود که آغاز شده، نگاه کن، عرصه نبرد بی پرده پیش رویمان عیان است. تا دیر نشده همت کن و پیشانی بند جنگ را بر سر ببند و راه بیفت!

محمود علیپور بازدید : 16 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

شاید از همان قدیم ها که محرم می رسید و میشنیدیم روضه شش ماهه را، چنین حادثه دلخراشی قدری برایمان باور نکردنی می نمود. باید قبول کرد هضم چنان روضه ای سنگینی آن روزها چندان سهل نبود.

آخر کودکی شش ماهه برای یک سپاه چندین هزار نفری، چقدر خطرناک میتواند باشد که از رساندن چندجرعه آب به لب های او هم دریغ کنند؟

تا سال ها پیش اگر تنها روضه های مکشوف را در کمال ناباوری می شنیدی و متن مقاتل را متحیرانه میخواندی، حالا به لطف رسانه ها میبینی که منش و روش شمرها و یزیدیان در هر دوره ای همان است که پیشتر شنیده و خوانده بودیم. ما با این مصائب چندان بیگانه نیستیم. امروز هم هر از چندگاهی در جنگهای موسمی یزیدیان روزگار، چند صد کودک خردسال به فجیع ترین حالات ممکن کشته شوند.

میبینی شباهت مثال زدنی ظالمان را؟ میان مستکبرین دیروز و امروز، فرق چندانی نیست. خوب که نگاه کنی می بینی تنها ابزارها عوض شده. دیروز اگر با تیر سه شعبه حلق شیرخواره را میدریدند، امروز با ترکش بمب های خوشه ای صدای گریه کودکانه ی صدها طفل را برای همیشه قطع میکنند!

اگر می خواهی نوادگان فرعون کودک کش را ببینی و همقطاران حرمله را بشناسی، چشم بگردان در روی زمین، ببین امروز کیست که پی در پی و بدون هیچ بهانهای کودکان شیرخوار سرزمین زیتون را قتل عام می کند.

حالا دیگر باور کرده ایم که برای مستکبرین، سن و سال مهم نیست، آنان بی هیچ تأثر و تألمی، پیر و جوان و خردسال و حتی کودک شیرخواره را از دم تیغ میگذرانند. و تمام امید خانه ای را در زیر بارش شیطانی جنگنده های خود به آغوش مرگ میفرستند، بی آنکه خطری برای آن ها داشته باشند. آن ها میدرند و میکشند، چرا که خوی گرگ ها دریدن است و این میل جز با دریدن، فروکش نمیکند.

ببین تبار استکبار را که امنیت را جز برای خانواده و کشور خود نمیخواهد. ببین شمر و یزید و حرمله زمانه را که چگونه علی اصغرهای معصوم را میکشند. آیا هنوز دنبال نشانه ای؟ اسوه های استکبار، با رفتار خود بر یزیدی بودن خود صحه میگذارند امروز، من و تو آیا در حسینی بودن خود و درستی راهی که برگزیده ایم، یقین نکرده ایم؟ صدای طبل جنگ، سال هاست که از جبهه بایزیدها برخواسته، شمرها در میانه میدان هم آورد می طلبند، براستی امروز آیا وقت آن نرسیده که علیه جور و جفای ظالمان قیام عاشورایی کنیم؟

امروز نیز برای مستکبرین اهمیتی ندارد طفلت بیمار باشد یا تشنه، هدف حمله شان بیمارستان و مدرسه باشد یا خیمه؛ همسوشان که نباشی، مسلکشان را قبول اگر نداشته باشی، انسانیت را هم در برابر دیدگانت ذبح خواهند کرد. و این است حقیقت دموکراسی امروز.

تا زیر پرچم استکبار نروی، هیچ تحریمی قطع نخواهد شد، مگر آنکه تسلیم مطلق امرشان شوی؛ اگر نه، از حیاتی ترین حقوق خود نیز محروم خواهی شد. حال این تحریم روزگاری شامل آب می شود، و روزگاری شامل دارو و اقلام حیاتی دیگر! فرقی نمیکند، مرغ استکبار یک پا دارد از قدیم! بی شک تا جبهه مقابل عبد شیطان است و پایه های حکومتش - چون کاخ خضرای یزید - طاغوتی است، هیچ مذاکره ای نفع حسینی ها را در بر نخواهد داشت. تنها به شرطی که از گذشته ها عبرت بگیری و قبول کنی که تاریخ معلم انسان هاست!

محمود علیپور بازدید : 27 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

قاسم ابن حسن ابن علی، پسر ارشد امام حسن مجتبی بود و در کربلا آمده بود انتقام روزگار غریبانه پدر و ظلمی که در کوفه به او روا شد را بگیرد. غربتی که به هیچ عنوان نمی توان طول و عرض و ارتفاع و حجم و چگالی آن را حساب کرد. جنس غربت امام سوم شیعیان با سایر ائمه تفاوت داشت. غربتی که با وجود آن بیعت های باشکوه مردم با ایشان در ابتدای راه، غیر قابل باور می نمود؛ اما سرآخر، سرانجامی جز صلح با معاویه را رقم نزد. باید از خود پرسید امام مجتبی که در دلاوری و شجاعت و ایستادگی و جنگاوری، معلم حسین و عباس «علیهما السلام »، بود، چه شد که صلح را پذیرفت و حاضر به قیام نشد و مجبور به « نرمشی قهرمانانه » شد ؟

همه ما جملگی حسین ابن علی را مظهر غربت می دانیم، حال آنکه سمبل غربت از منظر امام حسین(ع)،برادرش امام حسن(ع) بود. چرا که حضرت اباعبدالله در عین غربت، هفتاد و دو حبیب داشت، اما امام مجتبی غریب الغربای اهلبیت بود. کسی که در خانه خود، در سپاه خود و در میان یاران و نزدیکان خود نیز غریب بود. غربت میان قریبان. آن سان که حتی فرمانده هان و سرداران سپاه ایشان نیز با تطمیع و تهدید معاویه، به وی خیانت کردند. تا آنجا که بالاجبار با نرمشی قهرمانانه، جام زهرآگین صلح را سرکشید و سرانجام از زهر کینه جگرش سوخت تا به شهادت رسید.

چندان دور نیست؛ پای رکاب ولی زمان، قاسم ها که نباشند، کام ولی در عین ناباوری زهر می شود. قاسم در زمان پدر یارای یاری نداشت ولی آن زمان که رشید شد نرمش قهرمانانه تحمیلی پدرش را به قیام دلاورانه عاشورایی بدل کرد.

آری قاسم خواب خون دیده بود و مولایش خواب تلخش را به شیرینی تعبیر کرده بود. تعبیری که جز با ریختن خون قاسم بپای حسین، رنگ واقعیت به خود نمی گرفت. قاسم آمده بود که غیبت خود در دوران امامت پدر را جبران کند. شاید آن سال ها کوچکتر از آن بود که بتواند، کاری کند. اما حالا آمده بود که نگذارد غربت دیگری و جام صلح دیگری تحمیل شود به امامی دیگر. و حالا وقتش رسیده بود که پای امام خود بایستد و ولایتمداری را در میدان عمل کربلا ثابت کند.

قاسم - که گلبرگ های تنش زیر سم اسب ها پرپر شد - فهمیده عاشورایی بود، درست مثل آن ها که هزار و اندی سال بعد، حاضر شدند، تن خود را به شنی تانک ها بسپارند، تا خطری کشور ولایت را تهدید نکند. و تا زنده اند، نگذارند نفهمیده ها جام صلح را به امامشان تحمیل کنند.

اما امروز مبادا جام زهر دیگری تحمیل بشود و ما همچنان دم از ولایت و یاری ولی بزنیم.راه حسین وشیوه قاسم که فراموشمان نشده...

تنها حضور حبیبانه ماست که ترک می اندازد بر پیکره جام زهر و در هم می شکند آن را. یادت که نرفته؟

قرار بود اگر دشمن فشار بیاورد حادثه عاشورا را تکرار کنیم، چه شده است که دوباره صحبت از نرمش قهرمانانه دیگری می شود؟ نکند به جای عاشورای حسینی، صلح حسنی دیگری تکرار شود.

دوباره هنگامه ایستادگی و مقاومت یاران است. وقتش رسیده جام زهر را به جام عسل بدل کنیم! بیایید به قاسم بن حسن اقتدا کنیم، تا علی دوباره فریاد نزند، أین عمار...؟

محمود علیپور بازدید : 20 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

  شاید پیش خود بگویی حضور در جنگ، تبحر و تجربه و شمشیر می خواهد. آری بی شک، عقل هم این حقیقت را تصدیق می کند. عقل می گوید، پابرهنه دویدن یک نوجوان خردسال بی هیچ سلاح دفاعی، در برابر هزاران مرد جنگی مسلح، بی عقلی است. اما عبدالله بن حسن، مطیع امر ابرمردی بود که عقل پیش پای او عاشقانه زانو می زد.

عبدالله نمی توانست زنده باشد و نبودن امام را تحمل کند. عبدالله حیات خود را با ولی امر خود تعریف کرده بود و بی او زندگی برایش معنی نداشت. و تاب آن را نداشت که حاضر و ناظر باشد، اما امام خود را تنهای تنها در میان حلقه اعداء در محاصره ببیند.

گرچه تشنه و خسته و کوچک و کم سن و بی سلاح و پابرهنه و ضعیف و کم توان بود، اما هیچکدام از اینها دلیل و بهانه خوبی نبود که این سرباز کوچک، ولی خود را در صحنه پیکار تنها بگذارد. عبدالله یک تنه و با دست خالی خود را وارد میدان بزرگ مبارزه با ظلم و استکبار کرد. او در برابر دشمن سواره و مسلح، حتی شمشیر نداشت. حس می کرد تمام دارایی اش در جهاد کودکانه اش، دست های نحیف اوست. بی هیچ تردید و تأملی دست خود را سپر بلای مولای خود کرد.

عبدالله بن حسن و علی اصغر امام حسین نیز در کربلا کم سن بودند. اما سن و سال دلیلی بر عدم تشخیص حق نیست. وقتی حضرت حقیقت در گودال اهل باطل تنهاست، آیا همچنان می شود به داشتن و نداشتن تبحر و توان و تخصص و دلبستگی و عشق و تحلیل و نیاز و این گونه بهانه ها فکر کرد؟ عبدالله بن حسن به اینها اگر فکر می کرد که دیگر بسوی گودال تنهایی امامش در کربلا نمی شتافت.

عبدالله به اندازه وسعش و به قدر توان خود، ولی زمانش را که عمویش بود، یاری کرد. او با هرآنچه که داشت، امر ولایت را زنده کرد و در راه ولی جهاد کرد. عبدالله پیش از آنکه صدای «هل من ناصر » ولی اش برخیزد، به حمایت از او برخاست. درست است که یک طفل در برابر آن همه مرد جنگی کاری از پیش نمی برد. اما عبدالله جان خود را فدا کرد و نخواست زنده باشد اما حقیقت را در پیش چشمانش قطعه قطعه کند.

امروز به لطف نعمت ولایت، امنیت ما آنچنان که باید، تضمین است و تهدیدی متوجه جان ما نیست. امروز از ما این انتظار وجود ندارد که جان خود را فدا کنیم. تنها باید میدان نبرد خالی از حضور ما نباشد. آگاهی و بصیرت خود را اگر بالا ببریم، دیگر شناخت عرصه پیکار و استراتژی جناح مقابل سخت نیست. اکنون دشمن از در تحریم اقتصادی و علمی و تهاجم فرهنگی وارد مبارزه با ما شده است.

اگر مبنای فکر و عملمان را عاشورایی کنیم، دیگر منتظر دستور و خواهش و دعوت نخواهیم نشست. بر ما روا مباد که در این امنیت در آسودگی بسر ببریم تا ناگاه، صدای غریبانه ولی ما را متوجه خود کند. بیایید قدری تأمل کنیم و ببینیم امروز حضور جهادی ما در کدام عرصه ضروری است و انتظار ولی از ما چیست.

محمود علیپور بازدید : 28 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

  تو خود نیک میدانی دست کشیدن از جگرگوشه هایی که به جان آدمی بسته اند، برای یک مادر کار ساده ای نیست! بالاخص وقتی تمام پسران قبیله پیش پایت پرپر شده باشند، هیچ چیز مگر سرکشیدن معجون عشق و اطاعت و ولایتمداری، نمی تواند تو را قانع کند که حاضر شوی دلخوشی های زندگانی ات را فدا کنی.

حسین (ع) فقط برادر زینب نبود. زینب کبری (س) طفلانش را تقدیم امام خود کرد؛. زینب اگر دردانه های کم سال خود را به میدان مبارزه فرستاد، صرف یک دلسوزی خواهرانه برای غربت برادرش نبود! قربان کردن طفلان خود به پای حسین، تمرین ولایتمداری زینب بود، نه لطف و پیشکش خواهرانه!

و زینب این مادرشهید صبور عاشورایی، در پشت پرچین خیمه تغافل ماند و به پیشواز شهیدان پرپر شده مانده روی دست برادر نرفت تا از فرط خجالت، شرمنده روی امامش نشود!

خودش مأمور به صبر بود و حالا که نمیتوانست در دفاع از برادر خود به تنهایی راهی میدان جنگ شود، با این هدیه ها که مقبول افتاده بودند شاید تصویر لبخندی هرچند کمرنگ در دلش نقش بسته بود، چرا که در پیشگاه امام خود روسپید شده بود و فردایی دیگر اگر به مدینه بازگشتند، پاسخ همسرش «عبدالله » را با سربلندی می داد.

اما زمین بارها به دور خود چرخید و زمان پیش چشم زمین گذشت و سرنوشت زمانه ما دوباره با جنگ پیوند خورد. و در این مسیر صعب، مادران شهدا در راه اطاعت از ولی هر آنچه که داشتند را فدا کرد. آنها با اشتیاقی وصف ناشدنی هر چه داشتند را در طبق اخلاص نهادند و در راه آرمان خود جگرگوشه های خود را هدیه راه ولایت کردند.

شیرزنانی که چون زینب، نه فقط مادر شهید، بلکه گاهی همزمان نسبت همسر و فرزند و خواهر شهید را هم بر دوش خود می کشیدند. آنها همه هستی خود را فدا کردند، تا غربت ولی شان را نبینند، تا اشک را در چشم رهبر خود نبینند. و برخی هاشان در عین گمنامی، آنقدر در خانه هاشان ماندند و حتی گاهی به دیدار رهبرشان - که مشتاق زیارتش بودند – نرفتند، تا شرمندگی امام خود را نبینند.

پنجشنبه ها حوالی غروب گذرت اگر به گلزار شهدای شهر بیفتد، چشم آدمی به قامت های خمی می افتدکه حاضر شده بودند از این هجر عزیزان، در عین بی کسی، الف قامتشان دال شود، اما شاهد تنهایی و محاصره ولی خود در میانه گودال نبرد با دشمن نباشند.

تمام عشق ات اگر رفتن به حرم زینب سلام الله است، دلت اگر برای دمشق تنگ است؛ باید راهی مکتبخانه زینب شوی. پنجشنبه ها گلزار شهدای هر گوشه از این کشور، میهمان زینب های عصر ماست، آنها که جگرگوشه های خود را با محبت حسین، تربیت کردند؛ آن سان که غربت امام خود را در برابر یزیدیان زمان نتوانستند تحمل کنند. مادرانی که میوه دلشان را بی رودربایستی تقدیم ولی زمان خود کردند، تا امام خود را پیش دشمن خونخوار، مستأصل نبینند.

این انقلاب حسینی بیمه نفس های خسته و مجاهدت های شاگردان عهد بسته با زینب کبری است. آن ها واژه های کوتاه اما پر آه صبر را عاشقانه هجی کردند. مادران صبوری که با دیدگان جمالبین خود - همچون زینب - در طی این مسیر سخت مصائب، هیچ چیز جز زیبایی ندیدند!

محمود علیپور بازدید : 27 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

کوفیان و شامیان خوب میدانستند که با غارت معجر از سر اسر، حریم قدسی آل الله  را میشکنند. آنها برای تکمیل پرونده دنائت و رذالت خود، در راه کوفه و شام دست به این جسارتها زدند، گرچه که چندان به هدف شوم خود نرسیدند! امروز اما ابن مرجانه های زمانه که مشرب فکری و عملیشان، لب به لب سبو گرفته از شراب بزم یزید است، میخواهند حریم قدسی دختران و زنان جامعه را بشکنند. امروز ماهواره ها - به مددفشن تی ویها و فروشگاههای عرضه بی عفتی در سطح شهر - نوامیس ما را به بی حجابی و تبرج، تشویق میکنند تا بدون سلاح حیا، اسارت آنان در چنگال خود را به عینه ببینند. و با این ترفند پلید یزیدی، عزم خود را جزم کرده اند تا فردا روزی، در جامعه هیچ خبری از نسل زنان زینبی که سربازان حسینی تربیت کنند وجود نداشته باشد.

روزگار تازیانه سر رسیده، امروز دوره ملخها و موریانه هاست که تخم حیا را بیصدا میخورند و خلعت بی غیرتی و آفت بی عفتی را برای جامعه به ارمغان میآورند. دیروز اگر اهلبیت با غریبی حسین به اسارت رفتند، امروز نباید با خواب سنگین ما، اهل بیوت شهرهایمان را با حیاء بیگانه کنند و به اسارت سبک زندگی کوفیانه ببرند.

یزیدیان میخواهند گوهری به نام «عفت » نایاب ترین مفهوم گرانبها در بازار جواهرات معنوی باشد. تا درخلال غفلت ما، آنوقت زنان و دختران جامعه، که جملگی ناموس ما هستند را در حوالی دروازه ساعات، در مجلس شام یزیدیان، روی استیج بازار جهانی، برای بردگی پیش چشم نامحرمان، به حراج بگذارند!

دیروز اگر ابن زیاد دست کم یکی بود، امروز ابنمرجانه ها زیاد اند. ابن زیادها هر کدام دهها شبکه ماهوارهای و صدها سایت را هدایت میکنند تا ذائقه مادی ما را پراشتها و میل معنوی ما را کور کنند. یزیدیان دیروز اگر با ریسمان و زنجیر و تازیانه اهلبیت رسالت را به اسارت میبرند، یزیدیان زمان ما اما، با اشاعه عادات غلط مصرف گرایی و مدپرستی، با ترویج اباحیگری و بی عفتی، نوامیس ما را به اسارت میبرند! بیا با ندای «یا لیتنا کنا معک » این دستهای زمخت و بیحیا را پس بزنیم! در راه حفظ حریم حیاء، رواست که عباس و اکبر و قاسم و فهمیده ها و همتهای امت، تار و پود تنشان اربا اربا شود، اما نخی از معجر و روسری ریحانه ها غارت نشود.

به یاد بیاوریم کلام حسین را آن هنگام که در عاشورا گفت: «مگر نمیبینید به حق عمل نمیشود و نسبت به باطل نهی نمیگردد؟ ». بیا از همین امشب با سالار شهیدان عهدی ناگسستنی ببندیم و نگذاریم «امربمعروف » یکه و تنها در گودال غربت جامعه ما جان دهد. و مدتهای مدید کسی از جسد «نهی از منکر »سراغی نداشته باشد. این وظیفه خطیر ماست که با هوشیاری و انجام وظیفه، خطر در کمین را خنثی کنیم. باید بپاخیزیم تا نگذاریم کار امام زمان به سر دادن ندای «هل من معین » و «هل من ناصر » کشیده شود. میدانی؟ کار که از کار بگذرد، داغ آن اسارت تا قیامت در دل و ردّ این جسارت الی الابد بر پیشانی ما نقش خواهد بست. نگذاریم دوباره سرنوشت حریم پرده نشینان به دست پلید اسارت سپرده شود. آنوقت - تو خود واقفی که - حتی ضجه ها و اشکهای کودکان و زنان بی پناه هم ضربات شلاق یزیدیان را قطع نخواهد کرد.

بیشک هر که اسیر دست ظالمان و مستکبرین شد، بند بند تن و وجب به وجب وطنش کبود و نیلی میشود. آن هنگام دیگر هر چقدر هم که اشک بریزی در جوار کاخ سفید یزید؛ نهایت لطف یزیدیان این است که پیش چشمت سر بریده پدر را در طبق اخلاص بگذارند!

محمود علیپور بازدید : 21 چهارشنبه 19 آذر 1393 نظرات (0)

احاديث مربوط به مفاسد اجتماعی (دشمنی)

حدیث (1)

امام على عليه السلام :
صِلَةُ الرَّحِمِ توجِبُ المَحَبَّةَ وَتَكبِتُ العَدُوَّ؛
صله رحم، محبّت آور است و دشمنى را از بين مى‏برد.
غررالحكم، ح 5852

حدیث (2)

امام على عليه السلام :
كَثرَةُ المِزاحِ تُذهِبُ البَهاءَ وَ توجِبُ الشَّحناءَ؛
شوخى زياد، ارج و احترام را مى‏برد و موجب دشمنى مى‏شود.
غرر الحكم، ح 7126

حدیث (3)

 امام صادق عليه‏السلام :
اِنَّ مِن اَكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ يُفَرَّقُ بِها بِينَ المُتَحابَّينِ وَ يُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُـتَصافِيَينِ وَ يُسفَكُ بِها الدِّماءُ وَ يُهدَمُ بِها الدُّورُ وَ يُكشَفُ بِها السُّتورُ وَ النَّمّامُ اَشَرُّ مَن وَطى‏ءَ عَلَى الرضِ بِقَدَمٍ؛
از بزرگ‏ترين جادو، سخن‏چينى است؛ زيرا با سخن‏چينى، ميان دوستان جدايى مى‏افتد، دوستان يكدل با هم دشمن مى‏شوند، به واسطه آن خون‏ها ريخته مى‏شود، خانه‏ها ويران مى‏گردد و پرده‏ها دريده مى‏شود. سخن‏چين، بدترين كسى است كه روى زمين راه مى‏رود.
بحارالأنوار، ج 63، ص 21، ح 14

حدیث (4)

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
لا تَسُبُّوا الناسَ فَـتَـكتَسِبُوا العَداوَةَ بَينَهُم ؛
به مردم ناسزا نگوييد، كه با اين كار در ميان آنها دشمن پيدا مى‏كنيد.
كافى، ج 2، ص 360 ح 3

حدیث (5)

امام على عليه السلام :
امام على علیه السلام:
اَلكَـيِّسُ صَديقُهُ الحَقُّ وَ عَدُوُّهُ الباطِلُ؛
انسان زيرك، دوستش حق است و دشمنش باطل.
غررالحكم، ح 1524

حدیث (6)

امام على عليه السلام :
اَلنّاسُ أعداءُ ماجَهِلوا؛
مردم، با آنچه نمى دانند دشمن اند.
نهج البلاغه، حكمت 438

 

حدیث (7)

امام على عليه السلام :
اَلتَّوَكُلُّ عَلَى اللّه‏ِ نَجاةً مِن كُلِّ سوءٍ وَحِرزٌ مِن كُلِّ عَدُوٍّ؛
توكل بر خداوند، مايه نجات از هر بدى و محفوظ بودن از هر دشمنى است.
بحارالأنوار، ج78، ص79، ح56

حدیث (8)

امام حسین علیه السلام:
مَن اَحَبَّکَ نَهاکَ وَ مَن اَبغَضَکَ اَغراکَ؛
کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند.
بحار الانوار، ج75، ص128

 

حدیث (9)

امام على عليه‏السلام :
اَلْكَـيِّسُ صَديقُهُ الْحَقُّ وَ عَدُوُّهُ الْباطِلُ؛
انسان زيرك، دوستش حق است و دشمنش باطل.
غررالحكم، ح 1524

 

حدیث (10)

امام على عليه‏ السلام :
عَوِّدْ لِسانَكَ لينَ الْكَلامِ وَ بَذْلَ السَّلامِ، يَكْثُرْ مُحِبّوكَ وَ يَقِلَّ مُبْغِضوكَ؛
زبان خود را به نرمگويى و سلام كردن عادت ده، تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند.
غررالحكم، ح 6231

محمود علیپور بازدید : 44 چهارشنبه 19 آذر 1393 نظرات (0)

احاديث مربوط به مشورت

حدیث (1)

 رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
ما يَستَغنى رَجُلٌ عَن مَشوَرَةٍ؛
هيچ كس از مشورت بى نياز نيست.
نهج الفصاحه، ح 1637غررالحكم، ح 5453

حدیث (2)

 امام حسن عليه السلام :
ما تَشاوَرَ قَومٌ إِلاّ هُدوا إِلى رُشدِهِم؛
هيچ ملّتى با هم مشورت نكردند مگر آن كه راه درست خود را پيدا كردند.
تحف العقول، ص 233

حدیث (3)

امام على عليه السلام :
خَيرُ مَن شاوَرتَ ذَوُواالنُّهى وَالعِلمِ وَاولُوا التَّجارِبِ وَالحَزمِ؛
بهترين كسى كه با او مشورت كنى كسى است كه صاحب عقل و علم و تجربه ها و دورانديشى باشد.
غررالحكم، ج3، ص428، ح4990

حدیث (4)

 امام على عليه السلام :
مَنِ استَبَدَّ بِرَيِهِ هَلَكَ وَمَن شاوَرَ الرَّجالَ شارَكَها فى عُقولِها؛
هر كس خود رأى شد هلاك مى شود و هر كس با افراد صاحب نظر مشورت كند در عقل آنان شريك مى شود.
نهج البلاغه، قصار161

حدیث (5)

 رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
مُشاوَرَةُ العاقِلِ الناصِحِ رُشدٌ وَيُمنٌ وَتَوفيقٌ مِنَ اللّه فَإِذا أَشارَ عَلَيكَ النّاصِحُ العاقِلُ فَإِيّاكَ وَالخِلافَ فَإِنَّ فى ذلِكَ العَطَبَ؛
مشورت كردن با عاقِل خيرخواه مايه هدايت و ميمنت است و توفيقى است از جانب خداوند، پس هرگاه خيرخواه عاقل تو را راهنمايى كرد، مبادا مخالفت كنى كه موجب نابودى مى شود.
محاسن، ج2، ص602، ح25

حدیث (6)

 امام على عليه السلام :
شاوِر فى اُمورِكَ الَّذينَ يَخشَونَ اللّه تَرشُد؛
در كارهاى خود با افراد خدا ترس مشورت كن، تا راه درست را بيابى.
غررالحكم، ج4، ص179، ح5756

حدیث (7)

امام على عليه السلام :
لا تَستَشِرِ الكَذّابَ فَإِنَّهُ كَالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيكَ البَعيدَ وَيُبَعِّهُ عَلَيكَ القَريبَ؛
با دروغگو مشورت نكن، چون دروغگو، مانند سراب، دور را در نظرت نزديك نشان      مى دهد و نزديك را دور.
غررالحكم، ج6، ص310، ح10351

حدیث (8)

 رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
مَنِ استَشارَهُ أَخوهُ المُؤمِنُ فَلَم يَمحَضهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللّه لُبَّهُ؛
هر كس برادر مؤمنش با او مشورت كند و او صادقانه راهنمائيش نكند، خداوند عقلش را از او بگيرد.
بحارالأنوار، ج72، ص104، ح36

حدیث (9)

امام سجاد عليه السلام :
حَقُّ المُستَشيرِ إِن عَلِمتَ أَنَّ لَهُ رَيا أَشَرتَ عَلَيهِ وَإِن لَم تَعلَم أَرشَدتَهُ إِلى مَن يَعلَمُ؛
حقّ مشورت كننده اين است، كه اگر براى راهنمايى او نظر دارى، راهنمائيش كنى و اگر اطلاعى نداشته باشى او را به كسى كه (در آن زمينه) آگاهى دارد راهنمايى كنى.
خصال، ص 570

حدیث (10)

 رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
يا عَلىُّ لاتُشاوِر جَبانا فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيكَ المَخرَجَ وَلاتُشاوِرِ البَخيلَ فَإِنَّهُ يَقصُرُبِكَ عَن غايَتِكَ وَلاتُشاوِر حَريصا فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ شَرَّها؛
اى على با ترسو مشورت مكن، زيرا او راه بيرون آمدن از مشكل را بر تو تنگ مى كند و با بخيل مشورت مكن، زيرا او تو را از هدفت باز مى دارد و با حريص مشورت مكن، زيرا او حريص بودن را در نظرت زيبا جلوه مى دهد.
علل الشرايع، ج2، ص559، ح1

حدیث (11)

امام على عليه السلام :
قَد خاطَرَ بِنَفسِهِ مَنِ استَغنى بِرَأيِهِ؛
هر كس خود را، از رأى و نظر ديگران بى نياز بداند، خودش را به خطر انداخته است.
من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 388، ح 5834

حدیث (12)

 امام على عليه السلام :
اِذَا احتَجتَ اِلَى المَشوَرَةِ فى اَمرٍ قَد طَرَاَ عَلَيكَ فَاستَبدِهِ بِبِدايَةِ الشُّبّانِ، فَاِنَّهُم اَحَدُّ اَذهانا وَ اَسرَعُ حَدسا، ثُمَّ رُدَّهُ بَعدَ ذالِكَ اِلى رَىِ الكُهولِ وَ الشُيوخِ لِيَستَعقِبوهُ وَ يُحسِنُوا، اَلختيارَ لَهُ، فَاِنَّ تَجرِبَتَهُم اَكثَرُ؛
هرگاه به مشورت نيازمند شدى، نخست به جوانان مراجعه نما، زيرا آنان ذهنى تيزتر و حدسى سريع تر دارند. سپس (نتيجه) آن را به نظر ميان سالان و پيران برسان تا پيگيرى نموده، عاقبت آن را بسنجند و راه بهتر را انتخاب كنند، چرا كه تجربه آنان بيشتر است.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، ج 20، ص 337، ح 866

حدیث (13)

امام على عليه السلام :
لا غِنَی کالعَقلِ، و لا فَقرَ کالجَهلِ، و لا میراثَ کالاَدَب و لا ظَهیرَ کالمُشاوَرَه؛
هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخواهد بود.
تحف العقول، ص89

حدیث (14)

 امام على عليه‏السلام :
مَن شاوَرَ ذَوِى العُقولِ استَضاءَ بِاَنوارِ العُقولِ؛
هر كس با عقلا مشورت كند، از نور عقل‏ها بهره مى‏برد.
غررالحكم، ح 8634

حدیث (15)

امام صادق علیه السلام:
لا تُشـاوِر اَحمَق وَ لا تَستَعِنَّ بَکَذّابٍ وَ لا تَثق بِمَوَدَهِ مُلُوک؛
با احمق مشورت نکن و از دروغگو یارى مجو و به دوستى زمامداران اعتماد مکن.
تحف العقول،ص316

حدیث (16)

 امام جواد علیه السلام :
ثَلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ لَم یَندَم: تَرکُ العَجَلة ، وَ المَشوِرَة ، وَ التَّوَکُلُ عَلَی اللهِ عِندَ العَزمِ؛
سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت کردن ، 3 - و توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری .
مسند الامام الجواد، ص 247

حدیث (17)

 امام حسن علیه السلام :
ما تَشاوَرَ قَومٌ إلاّ هُدُوا إلى رُشدِهِم.
هيچ قومى با يكديگر مشورت نكردند مگر آن كه به راه پيشرفت خود رهنمون شدند.
تحف العقول - ص233

 

محمود علیپور بازدید : 19 چهارشنبه 19 آذر 1393 نظرات (0)

احاديث مربوط به بدبینی

حدیث (1)

 امام على عليه‏السلام :
اَلمُريبُ اَبَدا عَليلٌ؛
آدم بدبين، هميشه بيمار است.
غررالحكم، ح 839

 

حدیث (2)

امام على عليه السلام :
مَن ظَنَّ بِكَ‌ خَیرَاً فَصَدِّق ظَنَّه؛
کسی که به تو گمان نیکی برد، گمانش را (عملاً) تصدیق کن.
نهج البلاغه نامه 31

 

حدیث (3)

 امام رضا عليه‏ السلام :
اَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّه‏ِ فَاِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ: اَنا عِنْدَ ظَنِّ عَبدىَ الْمُؤمِنِ بى، اِنْ خَيْرا فَخَيْرا وَ اِنْ شَرّا فَشَرّا؛
به خداوند خوش گمان باش، زيرا خداى عزوجل مى‏فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويش هستم، اگر به من خوش گمان باشد، به خوبى با او رفتار مى‏كنم و اگر به من بدگمان باشد، به بدى با او رفتار مى‏كنم.
كافى، ج 2، ص 72، ح 3

محمود علیپور بازدید : 25 شنبه 15 آذر 1393 نظرات (0)

حدیث (1)

امام صادق عليه السلام :

حُسنُ الجِوارِ يُعَمِّرُ الدِّيارَ وَيَزيدُ فِى العمارِ؛
خوش همسايگى شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند.
كافى، ج2، ص667، ج8

 

حدیث (2)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
إِن أَحبَبتُم أَن يُحِبَّكُمُ اللّه وَرَسولُهُ فَأَدّوا إِذَا ائتُمِنتُم وَاصدُقوا إِذا حَدَّثتُم وَأَحسِنوا جِوارَ مَن جاوَرَكُم؛
اگر مى خواهيد كه خدا و پيغمبر شما را دوست بدارند وقتى امانتى به شما سپردند رد كنيد و چون سخن گوييد راست گوييد و با همسايگان خود به نيكى رفتار نماييد.
نهج الفصاحه، ح 554

 

حدیث (3)

امام على عليه السلام :
وَالجِوارُ أَربَعونَ دارا مِن أَربَعَةِ جَوانِبِها؛
تا چهل خانه از چهار طرف همسايه به شمار مى آيند.
خصال، ص 544

 

حدیث (4)

امام على عليه السلام :
سَل عَنِ الرَّفيقِ قَبلَ الطَّريقِ، وَعَنِ الجارِ قَبلَ الدّارِ؛
قبل از مسافرت ببين همسفرت كيست و پيش از خريد خانه ببين همسايه ات كيست.
نهج البلاغه، نامه 31

 

حدیث (5)

امام سجاد عليه السلام :

أَمّا حَقُّ جارِكَ فَحِفظُهُ غائِبا وَ إِكرامُهُ شاهِدا وَنُصرَتُهُ إِذا كانَ مَظلوما وَلا تَتَّبِع لَهُ عَورَةً فَإِن عَلِمتَ عَلَيهِ سوءً سَتَرتَهُ عَلَيهِ وَإِن عَلِمتَ أَنَّهُ يَقبَلُ نَصيحَتَكَ نَصَحتَهُ فيما بَينَكَ وَبَينَهُ وَلا تُسَلِّمهُ عِندَ شَديدَةٍ وَتُقيلُ عَثرَتَهُ وَتَغفِرُ ذَنبَهُ وَتُعاشِرُهُ مُعاشَرَةً كَريمَةً؛
اما حق همسايه ات اين است كه درغياب اوآبرويش راحفظ كنى ودرحضورش او را احترام نهى. اگر به او ظلمى شد ياريش رسانى، دنبال عيبهايش نباشى، اگر بدى از او ديدى بپوشانى، اگر بدانى نصيحت تو را مى پذيرد او را در خفا نصيحت كنى، در سختى ها رهايش نكنى، از لغزشش درگذرى، گناهش را ببخشى و با او به خوبى و بزرگوارى معاشرت كنى.
خصال، ص 569

 

حدیث (6)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

فى حُقوقِ الجارِ ـ : إِنِ استَغاثَكَ أَغَثتَهُ وَإِنِ استَقرَضَكَ أَقرَضتَهُ وَإِنِ افتَقَرَ عُدتَ عَلَيهِ وَإِن أَصابَتهُ مُصيبَةٌ عَزَّيتَهُ وَإِن أَصابَهُ خَيرٌ هَنَّتَهُ وَإِن مَرِضَ عُدتَهُ وَإِن ماتَ اتَّبَعتَ جِنازَتَهُ وَلا تَستَطِل عَلَيهِ بِالبِناءِ فَتَحجُبَ عَنهُ الرّيحَ إِلاّ بِإِذنِهِ... ؛
درباره حقوق همسايه فرمودند: اگر از تو كمك خواست كمكش كنى، اگر از تو قرض خواست به او قرض دهى، اگر نيازمند شد نيازش را برطرف سازى، اگر مصيبتى ديد او را دلدارى دهى، اگر خيرى به او رسيد به وى تبريك گويى، اگر بيمار شد به عيادتش روى، وقتى مرد در تشييع جنازه اش شركت كنى، خانه ات را بلندتر از خانه او نسازى تا جلوى جريان هوا را بر او بگيرى مگر آن كه خودش اجازه دهد... .

مسكّن الفؤاد، ص 105

 

حدیث (7)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
ما آمَنَ بى مَن باتَ شَبعانَ وَجارُهُ طاوِيا، ما آمَنَ بى مَن باتَ كاسيا وَجارُهُ عاريا؛
به من ايمان نياورده است آن كس كه شب سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد. به من ايمان نياورده است آن كس كه شب پوشيده بخوابد و همسايه اش برهنه باشد.
مستدرك الوسائل، ج8، ص429، ح9897

 

حدیث (8)

امام كاظم عليه السلام :
لَيسَ حُسنُ الجِوارِ كَفُّ الذىوَلكِن حُسنُ الجِوارِالصَّبرُعَلَى الذى؛
خوش همسايگى تنها اين نيست كه آزار نرسانى، بلكه خوش همسايگى اين است كه در برابر آزار و اذيت همسايه صبر داشته باشى.
تحف العقول، ص 409

 

 

حدیث (9)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
لايَدخُلُ الجَنَّةَ عَبدٌ لا يَأَمَنُ جارُهُ بَوائِقَهُ؛

كسى كه همسايه از شرش در امان نباشد به بهشت نمى رود.
نهج الفصاحه، ح 2532

 

حدیث (10)

امام صادق عليه السلام :
مَن لَهُ جارٌ وَيَعمَلُ بِالمَعاصى فَلَم يَنهَهُ فَهُوَ شَريكُهُ؛
هر كس همسايه اى را داشته باشد كه گناه مى كند ولى او را نهى نكند، شريك در گناه اوست.
ارشادالقلوب، ج1، ص183

 

حدیث (11)

امام على عليه السلام :
اِنَّ لِلّدارِ شَرَفا وَ شَرَفُهَا السّاحَةُ الواسِعَةُ وَ الخُلَطاءُ الصّالِحونَ وَ اِنَّ لَها بَرَكَةً وَ بَرَكَتُها جَودَةُ مَوضِعِها وَسَعَةُ ساحَتِها وَ حُسنُ جِوارِ جيرانِها؛
خانه را شرافتى است. شرافت خانه به وسعت حياط (قسمت جلوى خانه) و هم نشينان خوب است. و خانه را بركتى است، بركت خانه جايگاه خوب آن، وسعت محوطه آن و همسايگان خوب آن است.
مكارم الاخلاق، ص 125

 

حدیث (12)

امام على عليه السلام :
زَكوةُ اليَسارِ بِرُّ الجيرانِ وَ صِلَةُ الرحامِ؛
زكاتِ رفاه، نيكى با همسايگان و صله رحم است.
غررالحكم، ح 5453

 

حدیث (13)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
صِلَةُ الرَّحِمِ وَ حُسنُ الخُلقِ وَ حُسنُ الجَوارِ يَعمُرانِ الدّيارَ وَ يَزيدانَ فِى العمارِ؛
صله رحم، خوش اخلاقى و خوش همسايگى، شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند.
نهج الفصاحه، ح 1839

 

حدیث (14)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
حَسِّنوا أَخلاقَكُم وَالطُفوا بِجيرانِكُم وَأكرِموا نِساءَ كُم تَدخُلُوا الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ؛
اخلاق خود را نيكو كنيد و با همسايگان خود مهربان باشيد و زنان خود را گرامى بداريد تا بى حساب وارد بهشت شويد.
التوحيد، ص 127

 

حدیث (15)

 امام على عليه السلام:
شيعَتُنَا المُتَباذِلونَ فى وِلايَتِنا، اَلمُتَحابّونَ فى مَوَدَّتِنا اَلمُتَزاوِرونَ فى اِحياءِ اَمرِنا اَلَّذينَ اِن غَضِبوا لَم يَظلِموا وَ اِن رَضوا لَم يُسرِفوا، بَرَكَةٌ عَلى مَن جاوَروا سِلمٌ لِمَن خالَطوا؛
شيعيان ما كسانى اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى كنند، در راه دوستى ما به يكديگر محبت مى نمايند، در راه زنده نگه داشتن امر و مكتب ما به ديدار هم مى روند. چون خشميگين شوند، ظلم نمى كنند و چون راضى شوند، زياده روى نمى كنند، براى همسايگانشان مايه بركت اند و نسبت به هم نشينان خود در صلح و آرامش اند.
كافى، ج 2، ص 236، ح 24

 

حدیث (16)

رسول اكرم (ص):
حُرمَةُ الجارِ عَلَی الجارِ کَحُرمَةِ اُمِّه.
رعایت حرمت همسایه همانند احترام مادر لازم است.
كافى، ج 2، ص 666

 

محمود علیپور بازدید : 32 پنجشنبه 13 آذر 1393 نظرات (0)

با وزیدن باد پاییزی،برگ های درخت می ریزد،ولی با آمدن نسیم بهاری،دوباره درخت ها،شکوفه می زنند و سبز می شوند.درخت گل،کینه زمستان و پاییز را در دل نگه نمی دارد. آنهایی که می خواهند مانند گل عزیز و دوست داشتنی باشند،نباید کینه دیگران را به دل راه دهند.

بدی را بدی سهل باشد جزاء  اگر مردی احسن الی من اسآء

اگر میخواهید عدالت را تماشا کنید به قبرستان بروید.                          التماس دعا

محمود علیپور بازدید : 37 دوشنبه 10 شهریور 1393 نظرات (0)

برخی از فلاسفه تمایز انسان با سایر موجودات راناطق بودن و توانایی گفتگو معرفی میكنند، و در تعریف انسان میگویند:\"انسان حیوانی است ناطق\"، در راستای الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان (سوره الرحمن آیات 1-4) است. یعنی خلقت انسان و سپس عرضه توانایی \"بیان \"، برجسته ترین ویژگی انسان است كه خداوند پس از خلقت انسان، به عنوان یك موهبت از سوی خود به انسان ارزانی داشت. توانایی انسان در گفتگو و بیان آن چه میداند. \"علم الانسان ما لم یعلم\"( علق - 5) است. مقام بیان و سخنوری نزد اندیشه ورزان به اندازه ای است كه، تنها ویژگی ممتاز انسان بعنوان موجودی كه میاندیشد، از سایر موجودات قلمداد میشود.

چه آنكه از نظر زبان شناسی و فرهنگ شناسی اندیشه چیزی نیست جز حاصل كنشهای زبانی. اما به نظر میرسد آنچه كه این تمایزرا بارزتر میسازد و شكاف عظیمی در بین انسان و سایر جانداران ایجاد میكند،پیامدهای ناشی از توانایی بیان و گفتگوست كه به تعبیری میتوان آن رابه دو بخش عملی و نظری تقسیم كرد.

  پیامد عملی ناطق بودن، شامل نوشتن آنچیزی است كه بیان میشود و خداوند به همین ویژگی قسم میخورد: \"ن والقلم و مایسطرون \"( قلم - 1). ویژگی كه ما هرگز در سایر موجودات مشاهده نكرده ایم. سپس خواندن آنچه كه نگارش میكنند. \"خواندن\"؛ بعنوان مقدسترین واژه، اولین كلامی است كه خداوند در پیام خود به محمد(ص) ابلاغ میكند: \"اقراباسم ربك الذی خلق\"( علق - 1).

پیامدنظری آن، تبادل اندیشه و احساس به صورت گفتگو، (توانایی انتقال اندیشه و عاطفه و احساس) به دیگری است. توانایی در شنیدن نظرات و عقاید دیگران و تفكر و تامل در آن چنانچه قرآن میفرماید:. .. فبشرعبادالذین یستعمون القول فیتبعون احسنه اولئك الذین هداهم الله واولئك هم اولوالباب(زمر - 18). این آیه بندگانی را كه ظرفیت شنیدن هر سخنی را داشته و با تفكر و تامل بهترین آنها را گزینش میكنند بشارت میدهد، تحسین میكند، و برای آنها دو ویژگی متمایز قائل میشود.

اول اینكه، آنها كسانی هستند كه تحت هدایت خداوند متعال قرار خواهند گرفت و دوم اینكه اینها هستند كه صاحبان خرد میباشند. زمانی افق اندیشه و خرد در فرد رشد و تعالی بیكران پیدا میكند كه دروازههای ورود هر سخن و اندیشه را بر روی خود باز گذارد، وارد گفتگو شود، گفت و شنود داشته باشد و سپس به گزینش بپردازد.

بدین جهت است كه انسان با ابزارهایی كه خداوند در اختیارش قرار داده، قادر است افكار نوین و پیچیده و همچنین احساسات مخفی و پنهان خود را به شكل كلمات و واژهها به دیگران ابراز كند. آنجا كه حیوانات در جدال و تقابل هم قرار میگیرند و هیچ راهی جز حذف یكی از آنهارا در خود نمیبینند، و یا آنجا كه در انتقال خشم و نفرت خود راهی جز ریختن خون دیگری ندارند،

انسانها راه دیگری بعنوان مقدسترین راه با عنوان \"گفتگو\" دارند.

گفتگو؛ انتقال اندیشه و احساس بعنوان انسانی ترین راه حل، مورد قبول بشریت بوده و هست و هرگاه از این راه دور شده به قلمرو سایر جانداران نزدیك شده است. گفتگو به عنوان مقدسترین راه محسوب میشود چرا كه، خداوند در انتقال حقایق و مصالح انسان همواره این راه را برگزیده است و در ارتباط با تمامی پیامبرانش اولین و بهترین راه برای انتقال اندیشه و حل اختلافها و رسیدن به یك نقطه مشترك را گفتگو میداند.

كاربرد فراوان واژهایی نظیر \"قل:بگو\" 315 بار و قال:گفتند،501 بار، بیانگر اهمیت فرهنگ گفت و شنود و تبادل نظر در قرآن كریم میباشد. قرآن همواره تاكید میكند كه اگر به مسئله ای اعتقاد دارید و آن را حق میدانید دلایل خود رابیاورید. این امر ناشی از اعتقاد عمیق قرآن به فرهنگ گفتگو است. آنجا كه خداوند پیامبری را میفرستد تا مردم را دعوت به آیین خود كند، در واقع راه گفتگو را برگزیده است. 

قرآن از همه فرق و گروهها دعوت میكند كه برای اعتقادات و اندیشه های خود دلیل بیاورند و حقانیت آن را اثبات كنند. علی رغم اینكه اعتقاد دارد كه حق در نزد خداست. به روشنی میتوان این موضوع را در این آیه دید: «ونزعنامن كل امه شهیداً قلنا هاتو برهانكم فعلموا ان الحق لله وضل عنهم ما كانوا یفترون»(75 - قصص )ترجمه:«و از هر ملتی، فرقه ای و آیینی، گواهانی را گرفتیم و گفتیم بیاورید دلایل خود را پس دانستند كه حق از آن خداست و گم شد از ایشان آنچه دروغ میبستند». در این آیه چند نكته اساسی را میتوان مشاهده كرد:

 1- از تمامی فرقه ها و اقوام با اعتقادات مختلف و اندیشههای گوناگون گواهانی را برای طرح اندیشه هایشان دعوت میكند و هیچ تبعیضی بین آنها قایل نمیشود و فرصت و مجال دفاع از اندیشه هارا به همه اقوام و فرقه ها میدهد چه آنها كه از راه حق و خدا فاصله اندكی دارند و چه آنها كه در اعتقادات خود در كفر و جهل مطلق هستند.

 2- در این آیه قرآن مخاطبان خود را دعوت به مناظره و بحث وگفتگو میكند، میل و گرایش قرآن به تبادل نظر و آوردن دلایل، نشان دهنده این مسئله میباشد كه فرهنگ قرآن، فرهنگ گفتگو است. 

نكته بسیار جالب برخورد روان و سیال قرآن كریم با مخالفان خود میباشد. برخوردی كه از تعصب و جانبداری بی حدو اندازه جامعه عرب آن زمان كه بر سر جابجایی یك سنگ خونها میریخت، بسیار دور بود. برخوردی كه زمینه ساز فرهنگی بسیار نوین و پیشرفته در جامعه آن زمان بود و دعوت به صلح و آشتی و تأمل در افكار و اعتقادات دیگران با پشتوانه عقلی و منطق میكرد. در این آیه، قرآن كریم با آن كه اشاره میكند، حق تنها در نزد خداست، اما دیدگاهی برابر برای نقطه مقابل قائل میشود و با آنكه میداند مخالفانش از حقیقت دور بوده و در جهل و تاریكی بسر میبرند، اما فرصت و مجال ارائه اعتقاداتشان را به آنها میدهد.

حتی در صورتیكه به فكر افترا و یانیرنگ باشند و بر باطل بودن عقاید خود نیز واقف باشند. چنانچه در انتهای آیه به این مسئله اشاره میكند كه آنها در حال دروغ گفتن میباشند. همواره دیده ایم افراد هر گاه در موضع پشتیبانی و دفاع از عقاید خود سخن میگویند، با آنكه به طور مطلق اعتقاد به حقانیت اندیشه های خود ندارند ،اما این مجال و فرصت را نیز اغلب به مخالف خود نمیدهند كه وارد گفتگو شده و دلایل خود را ارائه دهد. ولی خداوند بعنوان «مطلق حق» می داند كه حق تنها نزد اوست و علی رغم اینكه از میل باطنی كسانیكه در كفر و جهل میباشند، كاملاً آگاه است، مجال ارائه دلیل را برای آنان فراهم میكند.

در آیه ای دیگر، قرآن كریم شیوه برخورد با جاهلان را نیز دقیقاآموزش میدهد و صفت بندگان مخلص و عابد خود را به این شكل ترسیم میكند: « و عبادلرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذاخاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»( نمل- 119) ترجمه:«بندگان عابد من كسانی هستند كه در روی زمین با تواضع و فروتنی قدم برمیدارند و هر گاه با جاهلی وارد گفتگو شدند به آنها سلام میكنند». سلام به معنای وسیع كلمه مفهومی مبنی بر سلامت درگفتگو و رفتار دارد. در واقع برخوردی مسالمت آمیز به دور از هر گونه خشونت و تندی با جاهلان را قائل میشود.

 3- سومین مسئله قابل تأمل این است كه قرآن مخالفان خود را ملزم به آوردن دلایل خود میكند، پس صحبت از گفتگوهای بیاساس و موهوم نیست، صحبت از گفتگویی است كه پشتوانه آن عقل و منطق میباشد. آوردن برهان و دلیلی كه آن دیدگاه و تفكر بر آن تكیه میكند. نه گفتگوی صرفاً مبتنی بر جهل، تعصب و جانبداری. و یا سخنان بی پایه و اساسی مانند اینكه \"ما دنبال روی از آباء و اجدادمان میكنیم\"، و یا سخنوری و لفاظی كه در جامعه عرب آن زمان بسیار رایج بود. البته بر خداوند پوشیده نیست كه آنها جز هجویات و دروغ چیز دیگری نمیتوانند بگویند، و این برخورد محكم قرآن به التزام به گفتگوی مبتنی بر برهان و دلیل عقلی، هشداری است برای آنان كه در اندیشه های خود هیچ پایه منطقی را استوارنمی بینند تا به خود آمده و در پی تأمل و تفكر در آنچه كه به آن اعتقاد دارندباشند.

چنانچه در قرآن كریم آیات متعددی وجود دارد كه همواره مردم را دعوت به تعقل و تفكر میكند. و خود را نیز مستثنی از این قائده ندانسته و مردم را ملزم به تفكر و تعقل درباره آنچه كه حق میداند، میكند. تفكر و تدبر در آنچه كه اظهار میكند و آنچه كه ادعا میكند. \"افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوبهم اقفالها\" چرا در قرآن تفكر نمیكنید؟ آیا روی قلبهای شما مهر زده شده است؟ و همچنین آیه:\"و لاتقف ما لیس لك به علم\"قرآن، پشتوانه هر اعتقادی را تفكر و تعقل و همچنین دارا بودن دلیل و حجت روشن(سلطان) میداند. و همواره پیامبران را نیز با این ویژگی فرستاده است.

به این آیات دقت كنید: « الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتهم كبر مقتاعندالله... »( غافر-35) ترجمه: آنها كه مجادله و بحث میكنند در آیات ما بدون دلیل و حجت... « ان الذین یجادلون فی آیاتاللهبغیرسلطان آتهم ان فی صدورهم. .. »( غافر-56 )ترجمه:آنها كه در آیات ما بحث و مجادله میكنند بدون دلیل... و یا در این آیه مشاهده میكنیم كه خداوند از آنانكه به پرستش غیر خدا مشغول هستند، دلیل و حجت روشن میخواهد و در پس یك گفتگو و مباحثه است كه دلیل و برهان از بندگان مطالبه میشود. « و یعبدون من دون الله ما لم ینزل به سلطانا و ما لیس لهم به علم و ما للظالمین من نصیر» ( حج – 71) ترجمه: و كسانیكه غیر خدا را میپرستند و برای آن هیچ دلیلی اقامه نكرده و علم و دانشی را ندارند،برای این ستمكاران یاوری نیست.

در این آیه به خوبی بین اعتقادات بی اساس و پایه و بدون برهان و عدم دانش، پیوندی بسیار نزدیك رامشاهده میكنیم. اینكه قرآن به فرهنگ گفتگو اعتقاد دارد را در دعوتی كه هر یك از پیامبران برای رساندن پیام خود به مردم و قوم خود داشته اند، بخوبی میتوان مشاهده كرد. برخی از آیه هایی كه در زمینه گفتگو و نوع برخورد پیامبران با كسانیكه مخالفت و مبارزه و یا مجادله با آنها داشته اند عبارتند از:

 1- گفتگو با سردمدار ظلم، طغیان و سركشی یكی از برجسته ترین موارد كه بخوبی میتوان فرهنگ گفتگو را در این زمینه بررسی كرد، داستان موسی و فرعون میباشد. فرعون كسی است كه تمام نیروها و تواناییهای موجود در جامعه را در خود و اطرافیانش جمع كرده بود و ضعف و ناتوانی را به جامعه انتقال داده بود، «ان فرعون علی فی الارض جعل اهلها شیعهایستضعف طائفه منهم... » و همچنین كسی كه طغیان و سركشی و برتری جویی در وجود او موج میزد \"اذهب الی فرعون انه ظغی\". این تصویری است كه قرآن از فرعون به عنوان سمبل طغیانگری معرفی میكند. و موسی مسئولیت ابلاغ پیام خدا را به وی به عهده میگیرد. اینكه او چگونه و با چه ابزاری به برخورد و مبارزه با فرعون میرود، مبارزه با كسی كه فرهنگ او فرهنگ برتری جویی (علّو طبعی) است، و نیز قدرتمندترین ابزارها و نیروها را در اختیار داشته است، قابل توجه میباشد. مبارزه موسی، مبارزهای كلامی و فرهنگی كه او پیشه میكند، فرهنگ گفتگو است. تقاضای آن حضرت از برادرش هارون، به عنوان كسی كه خوش سخن و دارای بیان قوی بوده، برای همراهی و جدال كلامی با فرعون، بیانگر همین حقیقت است. زمانیكه موسی مأموریت خود را شروع میكند، تقاضایی را از خدا مبنی بر همراهی برادرش هارون را طلب میكند، دلیل این انتخاب، فصاحت و بلاغت در گفتار هارون است.

به این آیه توجه كنید:\"واخی هرون هوافصح منّی لسنا فارسله معی ردءایصدقنی انی اخاف ان یكذبون\"و خدایا برادرم هارون را كه ازمن در سخن گفتن فصیحتر است به كمكم بفرست تا تصدیق كند مرا، چرا كه میترسم آنها من را تكذیب كنند. « ثم ارسلنا موسی و اخاه هارون بایاتنا و سلطان مبین »( مومنون – 45) همراهی هارون با موسی به دلیل ویژگیها و توانائیهای خاصش میباشد. با توجه به این آیات معلوم میشود كه موسی در ابتدا قصد داشته بوسیله گفتگو با فرعون، او را دعوت به راه راست و پرهیز ازاین همه ظلم و ستم كند آیات 10 - 13 سوره الشعراء نیز تاییدی بر این موضوع میباشد: « و اذنادی ربك موسی ان ائت القوم الظالمین * قوم فرعون الا یتقون * قال رب انی اخاف ان یكذبون * ویضیق صدری و لا ینطلق لسانی فارسل الی هرون » ترجمه: و زمانی كه ما به موسی ندا دادیم كه به سمت قوم ظالم برو* چرا كه قوم فرعون پرهیزكاری نمیكند* و موسی گفت میترسم كه مرا تكذیب كنند* وتنگ شود سینهام و روان نگردد زبانم، پس فرستادیم هارون را.

و در دنباله این آیه خداوند به موسی میگوید كه :« فاتیا فرعون فقولا انا رسول رب العالمین » ترجمه: پس درآیید برفرعون و بگویید كه ماییم فرستاده خدا. این آیه نیز ما را به این موضوع رهنمون میسازد كه فرمان خدا و ماموریت موسی و هارون ابتدا گفتگو با فرعون و معرفی خداوند جهانیان بوده است. موضوع مهم و قابل تأمل دیگری در این ارتباط، دعای بسیار معروفی است در قرآن كریم، كه مضمون آن سراسر ملاطفت و ملایمت است. این دعا در ارتباط با زمانی است كه موسی قصد رفتن به سمت فرعون را داشته، با خدای خود آن را نجوا میكند: « اذهب الی فرعون انه طغی * قال رب اشرح لی صدری * ویسرلی امری * واحلل عقده من لسانی * یفقهوا قولی * » (سوره طه آیات 23 – 28) پس در ابتدای آیه، فرعون به عنوان كسی كه گردنكشی و طغیان كرده است و فردی بسیار ظالم و ستمكار معرفی شده، در برابر موسی چه چیز از خداوند طلب میكند؟ قشون و لشكری از افراد بسیار مجرب با سلاحهای سبك و سنگین است؟خیر؛از خداوند سینه ای گشاده، زبانی ملایم و خالی از عقده و گفتاری روان را مطالبه میكند. سینه ای گشاده برای پذیرش آنچه كه گفته میشود و خالی از هر گونه كینه و عداوت باشد و زبانی نرم و ملایم وگفتاری روان، این همه لطافت و نرمی دربرابر كسی كه قرآن كریم او را طاغی و سركش معرفی میكند. دلیلی است بر این حقیقت كه فرهنگ \"گفتگو\" در قرآن از جایگاهی بسیار ارزشمند برخوردار است و تنها راه شناخته شده برای دعوت مخالفان به حقیقت و اولیترین راه مبارزه با معاندان و زورپرستان، است.

 2- برخورد قرآن با یهود و نصاری زمانیكه آنها به طور مستمر با پیامبر(ص) وارد مجادله میشدند. یهود و نصارا دائماً با پیامبر(ص) بحث و جدال میكردند و هر كدام خود را برتر از دیگری میدانستند و دیگری را تكذیب میكردند(بقره - 113). همچنین هر یك از پیامبر(ص) تقاضایی عجیب و غریب میكردند. مثلاً یكی ازتقاضاهایی كه یهودیان از رسول الله (ص) داشتند این بود كه یكباره كتابی از آسمان بیاورد، همانطور كه موسی \"تورات\" را به یكباره آورد. یا اینكه میگفتند ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر اینكه خدا و و فرشتگان را جلوی دیدگان ما حاضر كنی تا ما آنان را مشاهده كنیم. به این مطالبات نامعقول از پیامبر(ص)، قرآن در آیات متعددی (در سوره بقره) اشاره كرده است. خداوند در قرآن كریم اعتقادات و تمایلات پنهان آنهارا افشا كرده و میفرماید: «دوست دارند كه شما را به سوی كفر برگردانند، بعد ازاینكه ایمان آوردید، از روی حسادتی كه به شما دارندبا آنكه حق بر آنها آشكار و ظاهر شد»( بقره - 109).

و یا در جای دیگر میفرماید:« و لن ترضی عنك الیهود و لاانصاری حتی تتبع ملتهم... »\"( بقره - 120) ترجمه: یهود و نصاری از تو راضی نمیشوند مگراینكه به آیین آنها درآیی\". در واقع قرآن كریم به این نكته اشاره دارد كه این بحث و جدلها همه بهانه است و آنها میخواهند كه پیامبر اسلام از آیین خود دست كشیده و به آیین آنها ملحق شود.

در برابر این همه برخوردهای ناصواب و ناپسند و این همه كارشكنی از سوی آنها و دروغی كه به دین خدا میبندند، قرآن كریم به این شكل با آنها مقابله میكند:« و قالوا لن دخل الجنه الا من كا هودا او نصاری تلك امانیهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقین » ( بقره – 111) ترجمه: می گویند كه وارد بهشت نمیشوند مگر كسانیكه یهود و نصارا هستند، اینها آروزهای آنهاست، بگو برای سخن خود دلیل و برهانی بیاوریداگر راستگو هستید\". در اینجا نیز قرآن در برابر آن همه اذیت و آزار و بهتان ها افتراهایی كه به دین اسلام میزدند، پیامبر را دعوت به بحث و گفتگوی با آنها كرده و به او میگوید كه به آنها بگو برای سخنان خود دلیل و برهانی را اقامه كنند. در واقع قرآن، پیامبر(ص) را دعوت به یك مبارزه كلامی با اهل كتاب میكند و از آنها دلیل و برهان برای آنچه كه ادعا میكنند طلب میكند.

 3- برخورد قرآن با مشركان و كافران یكی از موضوعات قابل توجه، موضع قرآن در برابر افكار واندیشه های كافران و مشركین است. در قرآن كریم به آیات متعددی برمیخوریم كه پیامبران ماموریت مییابند به گفتگو با اقوام خود پرداخته و دلایل خود را كه بر پایه آن این اعتقادات را دارند ابراز كنند. گفتگوی ابراهیم با قومش، زمانی كه قوم او به بتخانه میروند و مشاهده میكنند كه همه بتها جز بت بزرگ نابود شده اند، گفتگویی همراه با واداشتن آنها به تفكر و تامل است(سوره انبیاء آیات 62-65). آنها بخاطر تفكرات ابراهیم او را در آتش میاندازند. چند آیه در این مورد: « و ان احد من المشركین استجارك فاجره حتی یسمع كلام الله ثم ابلغ مامنه ذالك بانهم قوم لا یعلمون » ترجمه:\"و اگر یكی از مشركان به تو پناهنده شد، پس پناهش ده تا بشنود گفتار خدا را سپس برسانش به مأمن خویش. این بدان جهت است كه آنانند گروهی كه نمیدانند\". \"ام اتخذوا من دونه الهه قل هاتوا برهانكم هذاذكر من معی و ذكر من قبلی بل اكثرهم لا یعلمون الحق فهم معرضون\" ( انبیا- 24)\" ترجمه: آنها كه برگرفتند جز وی خدایانی بگو بیاورید برهان خود را. این است یادآوری آنان كه بامنند و یادآوری آنان كه پیش ازمنند بلكه بیشترشان نمیدانند حق را پس ایشان هستند روی گردانان \". \" امن یبدوا الخلق ثم یعیده و من یزرقكم من السماء و الارض ءاله مع الله قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقیه ترجمه: آنكه آغاز كند آفرینش و سپس برگرداندش و آنكه روزیتان دهد از آسمان و زمین، آیا خدای دیگری با خدا وجود دارد؟ اگر هست دلیل و برهانی را بیاورید، اگر راست میگویید\". \"و من یدع مع الله الها اخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه انه لایفلح الكافرون\" (مومنون – 117) ترجمه:\"آنكه بخواند با خدا خدایی دیگر كه نیستش حجتی برآن جز این نیست كه حسابش نزد پروردگار او ست و همانا رستگار نشوند كافران \". \"و كیف اخاف ما اشركتم و لا تخافون انكم اشركتم بالله و ما لم ینزل به علیكم سلطانا فای الفریقین احق بالامن ان كنتم تعلمون\"( انعام – 81) \" ترجمه: و چگونه ترسم از آنچه شرك میورزید و نترسید از آنكه شرك ورزیدید بخدا كه بر آنچه نفرستاده شده است شما برای آن هیچ دلیل و حجتی ندارید. پس كدامیك از دو گروه سزاوار ایمنی هستند\".( نمل – 64)\" نتیجه مهمترین وجه رسالت پیامبران، فراخوانی مردم به بحث، استدلال، اقامه برهان، ارائه گفتمانی بین و برتر و بالاخره دعوت به گفتگو بجای شیوه های ناشی از زور كه رسم جاهلیت و نظامهای استعبادی است، میباشد.

بدین سیاق است كه پرستش خدای یكتاو ابلاغ پیام حق از خلال روش استدلال و گفتگو حاصل میشود. بنا به اظهار قرآن وظیفه پیامبر حتی در برابر مردمی كه اطاعت او را نمیپذیرند، جز تذكر دادن و ابلاغ حق نبوده و نیست (انما انت المذكر). به عبارتی ابلاغ فرمانهای خدا و بیم دادن مردمان از عاقبت اعمالشان، روش اصلی پیامبر بوده است. بیان این حقیقت مهم جای تأمل بسیار دارد كه وقتی گفتگو اساسی ترین ابزار برای دستیابی به حقیقت است، ابزارها و روشهای دیگر، نظیر توسل جستن به معجزات و تواناییهایی فوق بشری كه از جانب خدا نازل میشده، به میزانی كه جوامع به درجه بالاتری از بلوغ فكری ارتقاء مییافتند، كمرنگتر میشد. در زمان رسالت حضرت محمد(ص)، قرآن به صراحت به هیچ معجزه ای مانند «كتاب»، كه بیانگر ورود انسان به عصر كتابت و فرهنگ گفتاری و نوشتاری است، تأكید نمیكند. /

 

محمود علیپور بازدید : 24 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 مرحوم شیخ اعظم انصاری(ره)

 زندگی بزرگان حوزه، که یک عمر با آیات و روایات زندگی نموده و انس داشته‌اند و کمال اهتمام را برای عمل به آنها به کار می‌بسته‌اند در تمام عرصه‌ها می‌تواند برای طلاب الگو باشد، یکی از این امور در احترام به والدین است که روحانیت در این امر باید از طریق عملی مردم را به اهمیت این امر فرا بخواند تا علاوه بر اجر اخروی، ثمرات آن را در زندگی دنیوی خویش مشاهده نمایند.

 شیخ مرتضی انصاری(ره)

 شیخ اعظم، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیك حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایان كار او را به خانه برگرداند. هر شب به دست بوسى مادر مى آمد، و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت. پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود.

 حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)

 ایشان زمانی که می‌خواستند از عراق و کربلا به ایران هجرت کنند از دار دنیا فقط یک منزل مسکونی در کربلا داشتند و آن را به سیدی تملیک نمودند و بهای آن را یک سال نمازقضا در حرم مطهر امام حسین(ع) به نیابت از مرحوم پدرشان قرار دادند.

 آیت الله خوئی(ره)

 ایشان نسبت به والدین خویش کمال احترام را داشتند حتی در راه رفتن، وقتی که ایشان برای دیدن طلاب از نجف به قم به مدرسه فیضیه آمدند با وجود مقامی که داشتند جلوی در ایستادند تا پدرشان که یک روحانی ساده بود اول داخل شود.

 آیت‌الله العظمی بروجردی(ره)

در زندگی ایشان نوشته‌اند که در سال 1314هـ .ق كه ایشان بیست و دومین بهار عمرش را پشت سر می‌گذاشت، پدرش نامه‌ای به وی نوشت و او را از اصفهان به بروجرد احضار كرد. آیت‌الله بروجردی گمان می‌كرد پدرش می‌خواهد او را برای ادامه تحصیل، به نجف اشرف، كه بزرگ‌ترین حوزه علمیه شیعه بود، بفرستد؛ ولی پس از دیدار پدر و بستگان، مشاهده می‌كند كه برخلاف انتظار وی، آنها مقدمات ازدواجش را فراهم كرده‌اند. از این موضوع، اندوهگین می‌شود و چون پدرش علت اندوه و تأثر او را می‌پرسد، می‌گوید من با خاطر آسوده و جدیت بسیار، سرگرم دانش‌آموزی بودم، ولی اكنون بیم آن دارم كه تأهل، میان من و مقصودم فاصله اندازد و مرا از تعقیب مقصود و رسیدن به هدفم بازدارد. پدر می‌گوید: فرزندم! این را بدان كه اگر به دستور پدرت عمل كنی، امید است كه خداوند به تو توفیق دهد تا به پیشرفت‌های مهمی كه در نظر داری، برسی. این احتمال را هم بده كه اگر به این آرزوی پدر ترتیب اثر ندهی؛ با همه جدیتی كه در تحصیل داری، به جایی نرسی! گفته پدر در وی اثر می‌بخشد و تردید او را برطرف می‌سازد. سرانجام پس از ازدواج، دوباره به اصفهان برمی‌گردد سال‌ها به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلف اهتمام می‌ورزد.

 آیت‌الله مرعشی نجفی(ره)

 زمانی كه در نجف بودیم، یك روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.» حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود. ماندم چه كنم، خدایا امر مادرم را اطاعت كنم؟ از طرفی می‌ترسیدم با بیدار كردن ایشان، باعث رنجش خاطر مباركشان شوم. خم شدم و لب‌هایم را كف پاهای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینكه[پدرم] به خاطر قلقلك پا بیدار شد و دید من هستم. پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از من دید، فرمود: شهاب‌الدین تو هستی؟! عرض كردم: بله آقا. دستش را به‌سوی آسمان بلند كرد و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد». آیت‌الله شهاب الدین مرعشی نجفی می‌فرمود: هرچه دارم از بركت دعای پدرم است.

 علامه طباطبایی(ره)

 علامه طباطبائی فرمودند:«آقای ادیب ( نام ایشان آقای شیخ محمد علی ارتقائی ملقب به ادیب العلماء است) که از شاگردان برادر من آقا سید محمد حسن بود، چون روح مرحوم قاضی (ره) را حاضر کرده بود و از رفتار من سۆال کرده بود، فرموده بود: روش او بسیار پسندیده است؛ فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از او ناراضی است و می گوید: در ثواب تفسیری که نوشته است مرا سهیم نکرده است!چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من با خود گفتم: من برای خودم در این تفسیر ثوابی نمی دیدم، تا آنکه آن را هدیه به پدرم کنم. خداوندا، اگر تو برای این تفسیر ثوابی مقدر فرموده ای، همه آن را به والدین من عنایت کن. و ما همه را به آنها اهداء می کنیم!پس از یکی دو روز کاغذ دیگری از برادرم آمد، و در آن نوشته بود که: چون روح مرحوم قاضی را احضار کرد، مرحوم قاضی فرموده بودند: اینک پدر از سید محمد حسین راضی شده و به واسطه شرکت در ثواب بسیار مسرور است. و از این اهداء ثواب هم هیچ کس خبر نداشت!

 شیخ حسین زاهد(ره)

 یکی از آشنایان ایشان می‌گوید: شیخ حسین مادر پیرى داشتند كه شیخ مراقبت ایشان را بر عهده داشت. مادر به حدى پیر بود كه نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار مى داد .وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، یعنى وقت برداشتن لگن است . روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نكرد؛ خیلى طول كشید تا آقا بیاید. وقتى آقا در را باز كرد، دیدم لباسشان خیس است . از آقا سۆ ال كردم چرا لباستان خیس است ؟ فرمود: موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و كمى دیر رفتم ، همین كه نزد مادر رفتم ، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد . گفتم : مادرتان چیزى نگفت . آقا فرمود: چرا، وقتى مادرم دید كه لباس مرا نجس كرده است گفت : ننه ، حسین ، نجست كردم ، جواب دادم ، مادر چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده ؛ این همه من شما را در كودكى نجس كردم ، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد.

 استاد شهید مطهری(ره)

 استاد شهید مرتضی مطهری می‌فرمود: گه‌گاه كه به اسرار وجودی خود و كارهایم می‌اندیشم، احساس می‌كنم یكی از مسائلی كه باعث خیر و بركت در زندگی‌ام شده و همواره لطف و عنایت الهی را شامل حال من كرده است، احترام و نیكی فراوانی بوده كه به والدین خود كرده‌ام؛ به‌ویژه در دوران بیماری. علاوه بر توجه عاطفی، تا آنجا كه توانایی‌ام اجازه می‌داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان كمك كرده‌ام. آیت‌الله خامنه‌ای درباره احترام استاد مطهری به والدینشان می‌فرماید: پدرشان یك روحانی محترمی بود در فریمان كه مرحوم مطهری احترام زیادی برای ایشان قائل بودند و خضوع ایشان در مقابل پدر، زبانزد بود. وقتی علت را از استاد سۆال می‌كردیم؛ ایشان می‌گفتند: اول كسی كه مرا به مسائل معنوی و حال عبادت هدایت كرد، پدرم بود و از دوران كودكی و جوانی مرا به قرآن خواندن وادار می‌كرد.

 منابع: آداب الطلاب، شاکر برخوردار فرید شرح زندگی آیت الله موسس و فرزند برومندشان، سید صادق حسینی یزدی پایگاه اخلاق سایت حسین انصاریان سایت غدیر سایت واضح مسلم زمانیان، گروه حوزه عملیه تبیان

محمود علیپور بازدید : 17 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

در آیین اسلام، درآمدهای مشروع و کسب و کار و اموال حلال، جایگاه ویژه ای داشته و قرآن مجید آن را مایه قوام و هستی شخص و جامعه و مایه زینت و آرامش در زندگی این دنیا می خواند؛ آنجا که می فرماید:

 ولاتوتواالسفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما...

و در جای دیگری می فرماید: المال و البنون زینه الحیاه الدنیا... .

قرآن افراد متمکن را که از طریق مشروع اموالی به دست آورده اند، افراد خوب معرفی می کند و اساسا داشتن مال و تمکن مادی را نوعی امداد الهی به حساب آورده و عنایت و تفضل معبود را در حق بندگان خدا بیان می کند.

رسول خدا (ص) مردانگی را در این دانسته اند که فرد مسائل و امور مادی اش را بهبود ببخشد و امام صادق (ع) فرموده اند: شایسته نیست کسی از تلاش مالی و مادی باز ایستد که در سایه آن می تواند آبرویش را حفظ کند و قرض هایش را بپردازد و به بستگانش کمک کند.

با توجه به آیات و روایاتی که در زمینه کسب و درآمد حلال و مشروع آمده است، می توان چنین بیان نمود که مال و ثروت نه تنها خوب است، بلکه هر مسلمان آگاه وظیفه دارد در کسب و تحصیل آن تلاش کند و خود و جامعه اش را در رشد اقتصادی یاری رساند. نظام اقتصادی اسلام هم که توجه به سعادت انسان را هدف اصلی خود می داند، استفاده عاقلانه از منابع طبیعی و امکانات خدادادی را در راه نیل به هدف مقدس خویش، مورد تاکید قرار داده است.

الگوی مصرف در اسلام علاوه بر مخالفت با اسراف با پدیده ناشایست تجمل گرایی نیز به عنوان یک بیماری اقتصادی مقابله کرده است. انسان نیازهایی دارد که با توجه به امکانات موجود به رفع آنها می پردازد و برای رسیدن به مقصود خود، در سایه فکر و تدبیر، روش های متعددی را به کار می گیرد. از دیدگاه قرآن، انسان موجود نیازمندی است که خداوند برای رفع نیازهایش زمین را برای او رام کرده و امکانات و منابع آن را در اختیار وی قرار داده تا مصرف کند. قرآن با مطرح کردن مسئله اسراف و بیان مضرات آن و دعوت به اعتدال و میانه روی در تمام امور زندگی، در حقیقت بهترین الگوی مصرف را برای زندگی سعادتمندانه به آدمیان ارائه می دهد.

اهمیت کسب و کار حلال در اسلام بر کار و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال تأکید فراوانی شده است و در نگاه آموزه های دینی، پاک ترین درآمدها آنِ کسی است که از راه معامله و تجارتی صحیح و درست به دست آورده باشد. احتکار،ربا، قاچاق ، غش در معامله ، گرانفروشی و کم فروشی از مصادیق آفت در یک تجارت سالم هستند. اسلام با تحریم احتکار، در راه تعدیل ثروت در جامعه گام برداشته است و به رهبر جامعه اسلامی اجازه می دهد تا با تعیین قیمت برای کالاهای احتکار شده، از زیان دیدن مردم جلوگیری کند.

ربا، اصلی ترین عامل افزایش فاصله طبقاتی است وآگاه نبودن به احکام داد و ستد، خطر گرفتار شدن به ربا را در پی دارد. یکی دیگر از اشتباهات رشوه و دریافت و پرداخت آن است؛. گاهی رشوه با عنوان هایی چون هدیه، حق الزحمه و انعام انجام می شود که در هر صورت، تغییر نام موجب تغییر ماهیت این عمل زشت نمی شود. رشوه از موانع اصلی اجرای عدالت و قانون در کشور است و شاید به همین سبب رشوه گیرنده و رشوه دهنده و دلال میان آنها، مورد لعنت خداوند است. مانند تمام موارد ذکر شده کم فروشی هم ، در اسلام امری نکوهیده است و هنگامی که در جامعه ای شایع شود، خداوند افراد آن را گرفتار خشک سالی می کند بهتر است بازاریان هنگام وزن، کمی بیشتر بگذارد و هنگام گرفتن حق خود، مقداری کم تر بردارند. کم گذاشتن از کار خود در ساعت های اداری، از مصادیق کم فروشی است.

مسئله مبتلابه این روزهای ما گران فروشی است.گران فروختن جنس به کسی که در قیمت کالا و سالم بودن آن به فروشنده اعتماد کرده، حرام است. درآمد حاصل از گران فروشی، حرام است و از حق الناس به شمار می رود که باید به صاحب اصلی آن برگردانده شود. قاچاق کالا و سوخت، یکی از پدیده های رایج و از آفت های شناخته شده برای اقتصاد کشور است. آثار تخریبی قاچاق در زمینه درآمد دولت و امور اقتصادی، بهداشتی، فرهنگی و اجتماعی انکارناپذیر است.

یکی دیگر از آفت های کسب و کار حلال، تقلب و غش در معامله است.غش، یعنی آمیختن جنس خوب و بد به هم، به گونه ای که خریدار نفهمد.غش در معامله، موجب ایجاد نگرانی، ناامنی و بی اعتمادی در جامعه و محدودش ساختن جامعه اسلامی می شود. این یک نگاه کلی به آفات تجارت بود قطعا میتوان مصادیق این موارد را مشاهده کرد و جامعه زمانی به تعالی و رفاه حقیقی میرسد که چنین مسائلی در آن به حداقل برسد.

ایران اسلامی و تولید ثروت کشور ایران در دهه چهارم انقلاب، نیازمند تولید فزاینده ثروت در عین تحقق عدالت است. تولید ثروت در قالب اقتصاد سرمایه داری و الگوهای رایج تجویز نابخرادانه ای برای بهبود بیماری های مزمن جامعه ایران است. ما نیازمند تولید ثروت به روش ایرانی و اسلامی هستیم. تولید ثروتی که در زیر چرخ های آن فقرا له نمی شوند و مستضعفین در اموال اغنیا سهم دارند. بدیهی است چنین فرایندی مسبوق به تصحیح فرهنگ تلاش و اخلاق کار در جامعه ایران و بازسازی آن متناسب با بایسته های دینی و ملی است.

این موضع را میتوان از دوجهت بررسی کرد. یکی وظایف فردی و دیگری هنجارهای عمومی.

درمیان وظایف فردی گذشته از اجتناب از موارد ذکر شده و پرداخت حقوق مالی نقش بسیار مهمی در توزیع ثروت دارد. حقوق مالی الهی (خمس و زکات) خمس و زکات یکی از مالیات های ثابت اسلامی است که حکومت اسلامی بخش مهمی از بودجه خود را از این منبع تأمین و در موارد معین و مشخصی مصرف می کند. زکات، یعنی طاهر و پاکیزه کردن مال و صلاحیت یافتن آن برای بهره برداری که از ضروریات و فروع دین اسلام است. در اهمیت زکات همین بس که در قرآن کریم، دوشادوش نماز به آن اشاره می شود: «و نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید.» حکمت های وجوب خمس و زکات، مشابه هم است. شاید یکی از مهم ترین فلسفه وجودی آنها، تأمین زندگی محرومان و مستمندان باشد، به گونه ای که فشار و سختی زندگی آنان را برطرف کند.

چنان که امام رضا علیه السلام می فرماید: «همانا علت وجوب زکات، تأمین قوت نیازمندان است.» امام صادق علیه السلام نیز «علت وجوب آن را آزمایش اغنیا و کمک به فقیران بیان می کند».

گاهی از زکات به عنوان وسیله ای برای پاک کردن افراد و اموالشان یاد شده است، آنجا که خداوند در قرآن می فرماید: «از اموال آنان صدقه ای [به عنوان زکات] بگیر تا به وسیله آن، آنان را پاکیزه کنی.» دادن خمس و زکات مال، آن را از تباهی و کاستی حفظ می کند. در واقع، با پرداخت این حقوق الهی، اموال فرد بیمه خداوند می شود. پیامبر گرامی اسلام دراین باره فرموده است: «اموال خود را با دادن زکات حفظ کنید.» امام صادق علیه السلام نیز سبب نابودی و تباه شدن مال را نپرداختن زکات می داند.

می گویند «در سالی که بیشتر نواحی فارس به آفت ملخ مبتلا شده بود، قطعه زمینی در وسط مزرعه ای بود که محصول آن سالم و دست نخورده باقی مانده بود، در حالی که محصول زمین های اطراف آن به کلی از بین رفته بود. هنگامی که از صاحب زمین پرسیدند: چرا ملخ ها محصول همه مزارع را خورده اند، ولی به مزرعه تو آسیبی نرسیده است؟ در پاسخ گفت: من مال کسی را نخورده ام تا ملخ مال مرا بخورد و نیز من همیشه زکات محصولم را سر خرمن خارج می کنم و به نیازمندان می رسانم، آن گاه بقیه محصول را به خانه ام می برم.» بدین ترتیب، پرداخت حقوق الهی همچون خمس و زکات موجب حفظ و افزایش اموال می گردد.

 اهمیت مسئله کار از طرف دیگر در دین مبین اسلام کار از جایگاه ویژه ای برخوردار است. . فرهنگی که در آن اوقات آحاد جامعه به سه وقت کار، عبادت و استراحت و رسیدگی به خانواده تقسیم می شود. کار در ایران باید به عنوان یک ارزش فردی واجتماعی مورد توجه و عنایت عمومی قرار گیرد. کارآفرینان و صاحبان نبوغ و استعداد باید از جایگاه در خوری در جامعه برخوردار باشند. تا زمانی که کار به عنوان پدیده ای ارزشمند تلقی نشود نمی توان به بهسازی و نوسازی فرهنگ کار در یک کشور امید بست. در آیات و روایات مختلف بر اهمیت و ارزشمند بودن کار به کرات تاکید شده است. پیامبر اکرم(ص) می فرماید: عبادت هفتاد پاره است و برترین آن، طلب روزی حلال است. امام باقر(ع) می فرمایند: هر کس برای بی نیازی از مردم و تلاش برای رفاه خانواده و مهربانی و خیرخواهی به همسایه در طلب مال و امکانات زندگی بر آید روز قیامت در حالی که صورتش همچون بدر درخشان است خداوند را ملاقات می کند. . امام صادق(ع) می فرماید: خداوند متعال بیکاری را دشمن انسان می داند.

سرمایه عظیم نیروی انسانی درایران در دوره ای که ایام جوانی خود را سپری می کند متراکم ترین انرژی و نیرویی است که می توان با مدیریت صحیح وبرنامه ریزی مدبرانه پتانسیل های آن را رها کرد و بسترهای لازم را برای تحقق توامان پیشرفت وعدالت فراهم نمود. نامگذاری داهیانه امسال توسط رهبر معظم انقلاب فرصت و مجال مناسبی برای تصحیح و ترمیم فرهنگ بیمار کار در ایران است و باید ازاین مجال نهایت استفاده را برد نویسنده : ریحانه حمیدی

محمود علیپور بازدید : 70 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

1. مفهوم اخلاص‏

اخلاص به معني خالص كردن، ويژه كردن و ارادت صادق داشتن است. بر اين اساس، مخلص كسي است كه طاعات و عبادات خود را از هرگونه آلودگي و آميختگي به غير خدا خالص كرده، انگيزه‏اي جز تقرّب به درگاه خدا نداشته باشد. حضرت علي‏عليه السلام در اين باره فرموده: اَلْعِبادَةُ الْخالِصَةُ أَنْ لايَرْجُوَ الرَّجُلُ إِلّا رَبَّهُ، وَ لايَخافُ إِلا ذَنْبَه عبادت خالص آن است كه مرد جز به پروردگارش اميدوار نبوده و جز از گناه خويش نهراسد.

امام صادق‏ عليه السلام فرمود: لايَصيرُ الْعَبْدُ عَبْداً خالِصاً للَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَتّي يَصيرَ الْمَدْحُ وَ الذَّمُّ عِنْدَهُ سَواءً... انسان، بنده خالص خداي بزرگ نمي‏شود تا اينكه ستايش و نكوهش (ديگران) در نظرش‏يكسان باشد.

 2. ارزش و اهميّت اخلاص‏

اخلاص، معيار قبولي طاعات و يكي از مقامات مقرّبان الهي است و خداوند متعال،بندگانش را به آن امر كرده، مي‏فرمايد: فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ غافر: خدا را بخوانيد، در حالي كه تنها براي او در دين اخلاص مي‏ورزيد، اگرچه كافران را ناخوش آيد.

علي عليه السلام فرمود: مَنْ لَمْ يَصْحَبِ الاِخْلاصُ عَمَلَهُ لَمْ يُقْبَلْ عمل هر كس كه با اخلاص همراه نباشد، قبول نمي‏شود. پيامبر اكرم‏ صلي الله عليه وآله فرمود: بِالاِخْلاصِ تَتَفاضَلُ مَراتِبُ الْمُؤمِنينَ درجات مؤمنان به وسيله اخلاص برتري مي‏يابد.

 3. راههاي كسب اخلاص

‏ در سخنان پيشوايان معصوم، راههايي براي رسيدن به اخلاص بيان شده كه به اختصارذكر مي‏كنيم: قطع طمع از غير خدا امام باقرعليه السلام در اين باره مي‏فرمايد: »بنده، پرستشگر واقعي خدا نمي‏شود، مگر آنكه از همه مخلوقات بريده و به او بپيوندد، آن‏گاه‏خداوند مي‏فرمايد: اين عمل خالص براي من است و به كرمش آن را مي‏پذيرد.«(725)

افزودن بر علم و يقين‏ علي ‏عليه السلام در اين باره فرمود: ثَمَرهَ الْعِلْمِ إِخْلاصُ الْعَمَلِ اخلاص عمل، ثمره و ميوه علم است. يعني هر چه آگاهي انسان از حقايق هستي بيشتر شود و به عظمت خالق و ناچيزي خودعلم پيدا كند، اخلاص او بيشتر مي‏شود و نيز فرمود: اِخْلاصُ الْعَمَلِ مِنْ قُوَّةِ الْيَقينِ... اخلاص عمل از قوت يقين است. كم كردن آرزوها اميرمؤمنان در اين زمينه فرمود: قَلِّلِ الاْمالَ تُخْلَصْ لَكَ الأَعْمالُ آرزوها را كم كن، تا اعمالت خالص گردد.

 4. آثار اخلاص‏

 اخلاص، آثار ارزنده‏اي در سعادت انسان دارد كه برخي از آنها به شرح زير است: تقرّب به خدا حضرت علي‏ عليه السلام در اين باره فرمود: تَقَرُّبُ الْعَبْدِ إِلي اللَّهِ سُبْحانَهُ بِإِخْلاصِ نِيَّتِهِ نزديك شدن بنده به خداي سبحان به سبب خالص كردن نيت اوست.

امدادهاي الهي‏ حضرت زهرا عليها السلام فرمود: مَنْ أَصْعَدَ إِلي‏اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أَهْبَطَاللَّهُ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ كسي كه عبادت خالصانه‏اش را به سوي خدا بالا بفرستد، خداوند بهترين مصلحتش را به سوي‏او فرو خواهد فرستاد.

 بصيرت و حكمت‏ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: ما أَخْلَصَ عَبْدُللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَرْبَعينَ صَباحاً إِلّا جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلي لِسانِهِ هيچ بنده‏اي براي خدا چهل روز اخلاص نورزيد، مگر اينكه چشمه‏هاي حكمت از قلب او، برزبانش جاري گرديد. حضرت علي‏ عليه السلام فرمود: عِنْدَ تَحقيقِ الاِخْلاصِ تَسْتَنيرُ الْبَصائِرُ هنگام محقق شدن اخلاص، ديدگاهها نوراني مي‏شوند.

پيروزي و موفقيّت‏ حضرت علي‏عليه السلام در اين باره فرمود: في إِخْلاصِ النِّيَاتِ نَجاحُ الاُمُورِ موفقيت در كارها، به خالص كردن نيتهاست.

هيبت و شوكت‏ امام صادق‏عليه السلام در اين باره فرمود: إِنَّ الْمُؤمِنَ لَيَخْشَعُ لَهُ كُلُّ شَي‏ءٍ وَيَهابُهُ كُلُّ شَي‏ءٍ ثُمَّ قالَ: إِذا كانَ مُخْلِصاً للَّهِ أَخافَ‏اللَّهُ مِنْهُ كُلِّ شَي‏ءٍحَتّي هَوامِّ الأرْضر وَ سِباعِها وَطَيْرِ السَّماءِ همانا همه چيز براي مؤمن خشوع مي‏كند و او را بزرگ و باشكوه مي‏دارد. سپس فرمود: هرگاه‏مؤمن، مخلص خدا باشد خداوند همه چيز را از او مي‏ترساند حتي جنبندگان و درندگان زمين‏و پرندگان آسمان را.

جمع‏ بندي و نتيجه‏ گيري‏

 اخلاص به معناي انجام عبادت عاري از هرگونه شائبه براي خداوند است. - اخلاص معيار پذيرش طاعات و عبادات است و مقربان درگاه الهي از اين ويژگي‏برخوردارند. - اخلاص از راه قطع طمع از غيرخدا، كسب علم و حصول يقين، كاستن از آرزوها، پرهيزاز گناه و مبارزه با نفس قابل حصول است. - اخلاص دستاوردهاي نيكويي همچون تقرب به خدا، امدادهاي الهي، بصيرت،موفقيت، هيبت و شوكت، براي مؤمنان به همراه دارد.

منبع: کتاب انسان مطلوب (پژوهشکده تحقیقات اسلامی)

ذكر و ياد خداوند

 1. مفهوم ذكر ذكر به معناي ياد كردن خداوند است؛ و هنگامي سودمند است كه دوام داشته باشد. يعني‏اينكه انسان پيوسته يا بيشتر اوقات در ياد خدا باشد و با حضور قلب و فراغت دل و توجه‏كامل او را به زبان ياد كند.(714)

 2. فضيلت ذكر ذكر خداي متعال از بهترين و پاكيزه‏ترين اعمال است و در آيه‏هاي قرآن و روايات اسلامي‏فراوان به آن توصيه شده است. قرآن كريم مي‏فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِير(احزاب: 41) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، خدا را بسيار ياد كنيد. رسول خداصلي الله عليه وآله مي‏فرمايد: اِعْلَمُوا اَنَّ خَيْرَ اَعْمالِكُمْ عِنْدَ مَليكِكُمْ وَ اَزْكاها وَ اَرْفَعَها في دَرَجاتِكُمْ وَ خَيْرَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ‏الشَّمْسُ، ذِكْرُاللَّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي فَاِنَّهُ خَيْرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ اَنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَني.(715) بدانيد كه بهترين اعمالِ شما نزد خداوند و پاكيزه‏ترين و فزاينده‏ترين آنها و درجات شما وبهترين چيزي كه آفتاب بر آن تابيده، )ذكر خداي سبحان( است؛ زيرا خداي تعالي از خودش‏خبر داده و فرموده است: من همنشين كسي هستم كه مرا ياد كند. اميرمؤمنان ‏عليه السلام مي‏فرمايد: ذِكْرُاللَّهِ سَجِيَّةُ كُلِّ مُحْسِنٍ وَ شيمَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ.(716) ياد خدا خصلت هر نيكوكار و خوي هر مؤمني است.

 3. حقيقت ذكر حضرت صادق ‏عليه السلام مي‏فرمايد: از مهم‏ترين چيزهايي كه خدا بر بندگانش لازم فرموده ذكر در همه حال است؛ ولي منظور من سُبْحانَ‏اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَلااِلهَ اِلااللَّهُ وَاللَّهُ اَكْبَر نيست - گرچه اين‏ها هم ذكر است. بلكه مقصود به‏ياد داشتن خدا هنگام اطاعت و معصيت است.(717) همچنين آن حضرت از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: هر كس كه اوامر خدا را اطاعت نمود و از گناهان پرهيز كرد، همانا او ذاكر خداست، گرچه نماز وروزه (مستحبي) و قرائت قرآنِ او اندك باشد و هر كس كه معصيت و نافرماني خدا نمايد، خدا رافراموش كرده، گرچه نماز و روزه و تلاوت قرآن او بيش از حد معمول بوده باشد.(718)

 4. موانع ذكر آيات قرآني و روايات اسلامي، موانعي چند را برشمرده‏اند كه انسان را از ياد خدا بازمي‏دارند؛ دوستان گمراه و هوسراني از مهم‏ترين اين مواضع ‏اند:

 1. شيطان‏ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ(مجادله: 19) شيطان بر آنان سلطه يافت و ياد خدا را از ايشان گرفت. و نيز: إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ... (مائده: 91)

 2. دوستان گمراه‏ قرآن كريم اعتراف ساكنان جهنم را بازگو مي‏كند كه مي‏گويند: يَا وَيْلَتَي‏ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي(فرقان: 28 و 29) واي بر من! كاش فلاني را دوست نمي‏گرفتم، او مرا از ذكر بازداشت پس از آنكه به سراغم آمد.

 3. پيروي از هواي نفس‏ حضرت علي ‏عليه السلام فرمود: لَيْسَ فِي الْمَعاصي اَشَدُّ مِنِ اتِّباعِ الشَّهْوَةِ، فَلا تُطيعُوها فَيَشْغَلَكُمْ عَن ذكراللَّهِ.(719) در ميان گناهان چيزي سخت‏تر از پيروي شهوت نيست. بنابراين، از آن پيروي نكنيد كه شمارا از ]ياد[ خدا بازمي‏دارد. يكي از شهوات و خواسته‏هاي نفس، نگاه كردن به نامحرمان است. چشم‏چراني دل رامي‏ميراند و از ذكر خدا مانع مي‏شود. نيز آن حضرت فرموده است: لَيْسَ فِي البدنِ اَقَلُّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ، فَلا تُعْطُوها سُؤلَها فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِاللَّه. در ميان اندام(بدن، عضوي)كم‏سپاس‏تر از چشم نيست. بنابراين خواسته‏هايش را به او عطانكنيد كه شما را از ذكر خدا باز مي‏دارد!

 ۴. نكوهش ترك ذكر خدا قرآن كريم رويگرداني از ياد خدا را سخت نكوهش كرده مي‏فرمايد: فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكْرِ اللَّهِ(زمر: 22) واي بر سخت‏دلاني كه ياد خدا در دل‏هاشان راه ندارد! كسي كه از ياد خدا روي برتابد، باظنش كور گشته، آيات و جلوه‏هاي الهي را نمي‏بيند؛زندگي او بي‏فروغ مي‏گردد و در بن‏بست‏هاي زندگي پناهگاهي نمي‏يابد. آن كوري باطن وفراموشي آيات و مظاهر جمال و جلال الهي در روز قيامت نيز تجسّم پيدا مي‏كند. قرآن كريم ‏مي‏فرمايد: مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي‏(طه: 124) هر كس از ياد من روي بگرداند، زندگي‏اش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم. و مي‏فرمايد: أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ(حديد: 16) آيا مؤمنان را وقت آن نرسيده كه دلهايشان در برابر خدا نرم (و فروتن) شود؟

جمع‏بندي و نتيجه‏ گيري‏ 

 ذكر به معناي ياد پيوسته خداوند و نيز يادآوري ايام الهي و سرگذشت اولياي الهي وبندگان صالح اوست. - ذكر خداوند از پاكيزه‏ترين اعمال است و در قرآن كريم و روايات فراوان به آن سفارش‏شده است. - ذاكر حقيقي كسي است كه اوامر الهي را اطاعت كند و از گناه دوري جويد. - ذكر هم جنبه زباني دارد و هم جنبه قلبي. - شيطان، دوستان گمراه و هواي نفس سه عاملي هستند كه پيروي از آنها مانع ياد خدا مي‏شود.

محبّت و عشق

 محبّت و عشق ورزيدن به خداوند يكي از آثار عبادت و يقين، محبت و عشق به خداست؛ زيرا تا انسان به چيزي معرفت پيدانكند بدان عشق و محبت نمي‏ورزد. وقتي كه بنده، محبوب حقيقي را شناخت و دريافت كه‏تنها او سزاوار بندگي و پرستش است، به عبادتش مي‏پردازد و به اصطلاح از توحيد در ذات به‏توحيد در عبادت مي‏رسد، زيرا بر اثر شناخت، شوق و رغبت به سوي خدا و نيز پيروي ازدستورات او در انسان ايجاد مي‏گردد، و اين موجب اطاعت و بندگي او مي‏شود، چنانكه قرآن‏ مي‏فرمايد: سخنان پاكيزه به سوي او (خدا) بالا مي‏رود، و عمل صالح آن را بالا مي‏برد.

انسان مؤمن بر اثر استمرار عبادت و بندگي چنان غرق در محبت و عشق خدا مي‏گردد، وشعله‏هاي سركش عشق الهي درونش را مشتعل مي‏سازد كه از توحيد در ذات و عبادت، به‏توحيد در محبت مي‏رسد، و در زمره كساني قرار مي‏گيرد كه خداوند درباره آنها چنين‏فرمود: آنان كه ايمان آورده‏اند شديدترين محبت(و عشق) را به خدا دارند. اكسير عشق و محبت از چنان اهميت و ارزشي برخوردار است، كه رسول اكرم‏ صلي الله عليه وآله دردعايش آن را طلب كرده، مي‏فرمود: اَللّهُمَّ ارْزُقْني حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ ما يُقَرِّبُني اِلي حُبِّكَ وَاجْعَلْ حُبِّكَ اَحَبَّ اِلَي مِنَ‏الْماءِ الْبارِدِ(۱) پروردگارا! دوستي خودت و دوستي كسي كه تو را دوست دارد، و دوستي عملي كه موجب‏دستيابي به محبت تو مي‏شود، روزي من گردان، و دوستي خود را در نظر و ذائقه من از آبِ‏خنك لذيذتر و عزيزتر قرار ده.

نقل شده است كه شعيب پيامبرعليه السلام بر اثر عشق و محبت خدا آن قدر گريست كه ديدگانش ‏نابينا شد و خداي متعال نور چشمانش را بازگرداند. دوباره آن قدر گريست كه چشمانش‏بي‏فروغ شد باز خداوند چشمانش را بينا ساخت. تا چهار با اين كار تكرار شد. سپس خداوندخطاب به وي فرمود: اي بنده‏ام شعيب! تا كي به اين كار ادامه مي‏دهي؟ اگر از ترس آتش جهنم مي‏نالي، تو را ايمن‏مي‏گردانم، و اگر مشتاق بهشتي آن را به تو ارزاني مي‏دارم. عرض كرد: اي آقاي من! مي‏داني كه از ترس آتشت نمي‏نالم و از اشتياق بهشت نمي‏گريم، بلكه اكسيرمحبت و عشقت دلم را ربوده و صبر و طاقتم را برده و شكيبايي ندارم، مگر به وصال تو نايل آيم. آن‏گاه خداي متعال بدو فرمود: اكنون كه براي وصال من مي‏گريي، موسي‏بن عمران، كليم خود را به خدمت تو مي‏گمارم!(۲)

جمع‏بندي و نتيجه‏گيري‏

 از آثار عبادت همراه با يقين، محبت و عشق به خداوند است. - انسان مؤمن، بيش‏ترين عشق را نسبت به خدا مي‏ورزد. - پيامبران الهي سخت جوياي عشق الهي بودند و در اين راه مشقت‏هاي فراواني رامتحمل مي‏گشتند.

 ۱) اخلاق حسنه، ملامحسن فيض كاشاني، ترجمه محمدباقر ساعدي، ص 205، انتشارات پيام آزادي، تهران.

 ۲) همان، ص 208 - 207. 

 صله ارحام

در قرآن و سنت یکی از سنتهای شایسته، که در اسلام بسیار مورد توجه است و در ماه مبارک رمضان (1) و ایام نوروز رونقی خاص دارد، صله ارحام و دید و بازدید اقوام و آشنایان است.

عزت و قدرت و پیروزی یک ملت در سایه وحدت و همدلی است. پیوند با خویشان و انس و الفت با آنها منشا بیشتر همبستگی هاست. ایام نوروز، با تعطیل شدن اکثر مشاغل و اداره ها، فرصت خوبی برای دید و بازدیدهای فامیلی و گرم کردن این کانون وحدت فراهم می آید.

صله ارحام در قرآن خداوند ما را به صله ارحام بسیار سفارش کرده است. در قرآن کریم می خوانیم: «... واتقوا الله الذی تساءلون به والارحام ان الله کان علیکم رقیبا» (2) و بترسید از خدایی که به نام او از یکدیگر می پرسید.(همگی به عظمت او اعتراف می کنید و هرگاه می خواهید از یکدیگرچیزی بپرسید و بگیرید، نام مقدس او را مطرح می کنید و می گوییدتو را به خدا ...) و از خویشاوندان بهراسید. (که مبادا قطع رابطه کنید) همانا خداوند رقیب (و مراقب) شماست. (3)

«والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون الحساب... اولئک لهم عقبی الدار» (4) (عاقلان کسانی هستند) که آنچه خداوند متعال امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستی پدر و مادر و محبت اهل ایمان) اطاعت می کنند و از خدا می ترسندو از سختی هنگام حساب می اندیشند ... اینها در عاقبت جایگاهی نیکو دارند.

 «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنهم الله فآصمهم و اعمی ابصار هم » (5) آیا شما(منافقان) اگر از فرمان خدا و اطاعت قرآن روی بگردانید، یا درزمین فساد و قطع رحم کنید، بازهم امید (نجات) دارید. همین منافقان هستند که خدا آنها را لعن کرده، گوش و چشمشان را کر وکور گردانیده است.

صله ارحام در روایات آنچه از آیات و روایات استفاده می شود، این است که صله ارحام واجب است و قطع آن از گناهان بزرگ شمرده می شود. قرآن در موارد مختلف، قاطع رحم را ملعون و از رحمت الهی دورشمرده است. امام سجاد(ع) فرمود: «... از همنشینی با کسی که از خویشانش بریده است بپرهیز.» چنانکه من یافتم چنین فردی درسه جای قرآن مورد لعنت واقع شده است: 1- سوره بقره، آیه 25 ... 2- سوره رعد، آیه 26... 3- سوره محمد، آیات 24 و 25 ... (6)

امام صادق(ع) فرمود: از «خالقه » (7) بپرهیزید; زیرا انسان رانابود می سازد.راوی پرسید: «خالقه » چیست؟ امام فرمود: قطع رحم. (8)

امام باقر(ع) می فرماید: رسول خدا(ص)فرمود: به حاضران و غایبان امتم و کسانی که هنوز به دنیانیامده اند تا روز قیامت، سفارش می کنم با خویشان خود بپیوندند،هرچند میان ایشان به اندازه یک سال راه رفتن فاصله باشد.همانا صله ارحام از اموری است که خدای متعال آن را بخشی ازدین قرار داده است. (9)

طلحه بن زید از امام صادق(ع) چنین نقل کرده است: مردی از قبیله «خثعم »خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد: برترین چیز در اسلام چیست؟ فرمود: ایمان به خداوند. پرسید: بعد از آن چیست؟ پاسخ داد: صله رحم. عرض کرد: بعد از آن چیست؟ فرمود: امر به معروف و نهی از منکر. پرسید: مبغوض ترین اعمال نزد خداوند کدام است ؟ پاسخ داد: برای خدا شریک قرار دادن. عرض کرد: پس از آن کدام است؟ فرمود: گسستن از خویشاوندان. پرسید: پس از آن چیست؟ پاسخ داد: به بدیها دستور دادن و از خوبیها نهی کردن. (10)

ارزش پیوند با خویشان پیامبراکرم(ص) فرمود: کسی که با جان و مال در راه صله رحم اقدام می کند، خداوند متعال اجر صد شهید در نامه اعمالش می نویسد. و در برابر هر قدمی که در این راه بر می دارد، چهل هزار حسنه برایش ثبت می کند و چهل هزار گناه از او محومی گرداند و او را چهل هزار درجه بالا برد; و مانند این است که صد سال با صبر و استقامت خدای را بندگی کرده است. (11)

پیامبراکرم(ص) فرمود: ثواب صدقه ده برابر است. و قرض هجده برابر وارتباط با برادران دینی بیست برابر و پیوند با خویشان بیست وچهار برابر. (12)

علی بن ابی حمزه که از اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) است می گوید: از امام(ع) پرسیدم: مردی از سوی پدر ومادر و اقوام حج عمره و نماز و روزه به جای می آورد و صدقه می دهد. حکم آن چیست؟ امام(ع) فرمود: اشکالی ندارد. بلکه درقبال این اعمالی که برای آنها انجام می دهد، دو پاداش دریافت می کند.

 1- پاداش اعمالی که برای آنها انجام داده.

 2- پاداش صله رحمی که به این وسیله تحقق بخشیده است.

شناختن ارحام پرسش اصلی در این بحث این است: ارحام و اقوام چه کسانی هستند;پیوند با آنها چگونه بر قرار می شود; و قطع رحم با چه کاری تحقق می یابد؟ در مرحله بعد باید تحقیق کرد که وظیفه ما در برابر برخی ازاقوام چیست؟

در شرع مقدس اسلام معنای خاصی برای «ارحام » ذکرنشده و مراد از «ارحام » معنای «عرفی » (14) آن است; یعنی مطلق نزدیکان و بستگان. بنابراین خویشاوندان پدری و مادری را هرچندبا چند واسطه باشد، شامل می شود و فرزندان و خویشان آنها رانیز در بر می گیرد. (15)

برقراری پیوند در اسلام برای چیزهایی که سبب پیوند با خویشان می گردد، حد خاصی تعیین نشده; بلکه به فهم عمومی بستگی دارد. در عادات و سنتهای مردم نزدیک یا دور بودن بستگان تفاوت دارد. ممکن است عملی نسبت به یکی از نزدیکان پیوند به شمار آید، اما نسبت به دیگری که نزدیکتر است، قطع رابطه باشد. در موارد تردید، باید جانب احتیاط را مراعات کرد تا مبادا مرتکب گناه کبیره قطع رحم شویم. پیامبر گرامی اسلام(ص) می فرماید: «پیوند با خویشان را حفظکنید، هرچند با سلام کردن باشد.» (16)

کمترین چیزی که به وسیله آن این پیوند بر قرار می شود، رفت و آمد و سلام کردن است. اما دربعضی از موارد اکتفا به این مقدار کافی نیست; برای مثال اگریکی از اقوام فقیر باشد و دیگری ثروتمند، صله رحم به وسیله کمک های مالی و دفع ضرر از آنها تحقق می یابد; و اگر هیچ توجهی به مشکلات اقوام نداشته باشد; قطع رحم کرده است. در نتیجه تحقق صله رحم به اوضاع و احوال و موقعیت و زمان بستگی دارد. هدیه دادن، دلجویی کردن، دید و باز دید، خود داری از آزار، تمسخر وتحقیر نکردن، عیادت هنگام بیماری، شرکت در مجالس شادی و غم،پذیرفتن دعوت در اعیاد و میهمانیها و هر کاری که سبب می شودمردم بگویند اینان ارتباط خانوادگی شایسته ای دارند، سبب تحقق صله رحم است. قهر کردن، جواب سلام ندادن، ترش رویی، شرکت نکردن در محافل،کمک نکردن در گرفتاریها، گله های نا به جا و امثال آن به قطع رحم و گسستن پیوند می انجامد.

امام صادق(ع) می فرماید: پیوند باخویشان را هر چند با دادن ظرفی آب، حفظ کن. برترین چیزی که این پیوند را نگه می دارد، خود داری از آزار بستگان است. صله رحم مرگ را به تاءخیر می اندازد. محبوبیت به وجود می آورد. (17)

نیکی به خویشان در مقابل بدی آنها چنانچه بعضی از اقوام قطع رابطه کنند، باز هم جدا شدن و قطع ارتباط با آنها جایز نیست. امیرمومنان(ع) می فرماید: «صلوا ارحامکم و ان قطعوکم » (18)

با ارحام ارتباط داشته باشید،هرچند آنها از شما بریده باشند. مردی در محضر امام صادق(ع) از بستگانش شکوه کرد. حضرت فرمود:خشم خود را فرو ببر. (و به آنها نیکی کن) عرض کرد: آنها با من چنین و چنان می کنند. (و رعایت حالم را نمی کنند) حضرت فرمود:آیا توهم می خواهی مثل آنها قطع رحم کنی و به آنها احسان نکنی؟! اگر چنین کنی، خداوند متعال (در دنیا و آخرت) نظرلطفش را از شما بر می دارد. (19)

داود رقی می گوید: خدمت امام صادق(ع)نشسته بودم. ناگاه فرمود: ای داود، روز پنج شنبه که اعمال شما(شیعیان) بر من عرضه شد، در میان کارهای تو عملی مرا خوشحال کرد و آن این بود که تو نسبت به پسرعمویت صله رحم انجام دادی. همانا این پیوند تو، در برابر قطع ارتباط او، سبب نزدیک شدن مرگ اوست. داود رقی می گوید: پسر عمویی داشتم که معاند و خبیث بود. متوجه شدم در گرفتاری و پریشانی است. پیش از آنکه به سوی مکه حرکت کنم، مقداری پول برایش فرستادم تا زندگی اش تاءمین شود. چون به مدینه آمدم، امام صادق(ع) این چنین مرا با خبرساخت. (20)

آثار صله رحم

پیامبر گرامی اسلام(ص) و امامان معصوم(علیهم السلام) برای صله رحم آثار و فواید بسیار ذکر کرده اند. بخشی از آن عبارت است از:

 1- محبوبیت نزد خداوند.

 2- بهره مند شدن از پشتیبانی خداوند.

 3- افزایش روزی.

 4- طول عمر.

 5- ورود به بهشت.

 6- برطرف شدن فقر و بیچارگی.

 7- آباد شدن شهرها.

 8- آسان شدن حساب در قیامت و پاک شدن از گناه.

 9- نجات از مرگهای ناهنجار.

 10- محبوبیت در خانواده و...;

بعضی از روایاتی که در آنها به این آثار اشاره شده چنین است:

1- پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: هر کس برای من یک چیز راضمانت کند من برای او چهار چیز را ضمانت خواهم کرد. صله رحم انجام دهد. خداوند او را دوست دارد; روزی اش را توسعه می دهد;عمرش را طولانی می سازد و او را در بهشتی که وعده داده واردمی کند. (21)

 2 -پیامبراسلام(ص) فرمود: صله رحم شهرها را آباد می سازد وعمرها را طولانی می کند، هر چند اهلش از نیکان نباشند. (22)

 3- عبدالله بن طلحه می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: شخصی خدمت پیامبراکرم(ص) آمد و عرض کرد: خویشانی دارم که من با آنها ارتباط دارم، ولی آنها مرا می آزارند; قصد دارم ازآنها جدا شوم. حضرت فرمود: هرکس تو را محروم ساخت، تو او را محروم نکن; هرکس از تو برید و جدا شد، تو با او قطع رابطه نکن و هرکس به توستم کرد، عفوش کن. اگر چنین کردی، خداوند عزوجل پشتیبانت خواهد بود. (23)

امام صادق(ع) فرمود: صله رحم، خلق را نیکو، آدم را سخاوتمند و نفس را پاکیزه می سازد. (24) آن حضرت همچنین فرمود: صله رحم، مرگ را به تاءخیر می اندازد; سبب دوستی درخانواده می گردد; حساب قیامت راآسان می کند و از گناهان آدمی می کاهد. پس با خویشان خود پیوندبر قرار کنید و به برادرانتان نیکی کنید، هرچند با خوب سلام کردن و جواب سلام دادن باشد. (25)

پی نوشتها: 1- پیامبر اکرم (ص) در جمعه آخر ماه شعبان در خطبه معروف خویش فرمود:«... و صلوا ارحامکم » با خویشان خود پیوند برقرار سازید.

 2- سوره نساء، آیه 1.

 3- تفسیر نور، محسن قرائتی، ج 2، ص 273.

 4- سوره رعد، آیه 21 و 22.

 5- سوره محمد، آیه 22 و 23.

 6- گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج 1، ص 157، ترجمه اصول کافی، ج 4، ص 455

 7- خالقه از ریشه « خلق » به معنای کندن یا از ریشه برکندن است.

 8- ترجمه اصول کافی، ج 4، ص 46.

 9- گناهان کبیره، ج 1، ص 164، اصول کافی، ج 2، ص 120.

 10- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 11، ص 396، حدیث 11.

 11- وسائل الشیعه، ج 6، ص 286، صلة الرحم و قطیعتها، سید حسن طاهری خرم آبادی، ص 79.

 12- وسائل الشیعه، ج 11، ص 546.

 13- صلة الرحم و قطیعتها، سید حسن طاهری خرم آبادی، ص 44.

 14- عرفی، یعنی فهم عمومی و عرف یعنی مردم، یا عموم مردم، یا فهم عموم مردم.

 15- جمعی از علما و فقهای بزرگوار چون شیخ طوسی(ره) در کتاب خلاف و مبسوط و ابن ادریس در سرائر، علامه مجلسی در بحار الانوار و... این نظریه را اختیار کرده اند. شهید ثانی( زین الدین الجبعی العاملی 911 - 965 ه ق) می فرماید: اصحاب در اینکه مراد از قرابت و ارحام چه کسانی است؟ نظرهای مختلفی دارند. چون در شناخت آن نص و روایت خاصی وارد نشده است، ولی اکثر اصحاب معتقدند که شناخت ارحام و اقارب بستگی به نظر عرف دارد.( صلة الرحم و قطیعتها، ص 85)

 16- بحار الانوار، ج 74، ص 111.

 17- صلة الرحم و قطیعتها، ص 48.

 18- وسائل الشیعه، ج 11، ص 175.

 19-ترجمه اصول کافی، ج 4، ص 48.

 20- بحار الانوار، ج 74، ص 93.

 21- همان، ص 94.

 22- همان.

 23- همان، ص 100.

 24- همان، ص 114.

 25- همان، ص 94. 

محمود علیپور بازدید : 21 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

«غیرت» به معنای رَشك و حسد مردانه و سرشار از صفات آن است و در تداول فارسی زبانان به معنای حمیّت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس ونگهداری عزّت و شرف آمده است.[1]

علمای اخلاق نیز غیرت را چنین تعریف كرده اند، غیرت و حمیّت، یعنی تلاش در نگهداری آنچه كه حفظش ضروری است، این صفت در قالب مطلوبش از شجاعت، بزرگ منشی و قوت نفس انسان سرچشمه می گیرد و یكی از ملكه های نفسانی انسان و سبب مردانگی است و مردِ بی غیرت از زمره مردان خارج است.[2]

اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی[3]

ضرورت غیرت

«غیرت» یكی از كمالات انسانی است كه دست پرتوان آفرینش، اسباب آن را در وجود آدمی تعبیه كرده است. غیرت ورزی در حد عالی آن، لازمه انسانیت آدمیان مخصوصاً مؤمنان پرهیزكار است. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنَّ اللهَ یَغارُ لِلْمؤمِنِ فَلْیَغَرْ، مَنْ لا یَغارُ فَاِنَّهُ مَنْكُوسُ الْقَلْبِ»[4] خداوند برای مؤمن، غیرت می ورزد، پس او نیز باید غیرت آورد. هر كس غیرت نورزد، دلش وارونه است.

شاید مراد از وارونگی دل این باشد كه شخص بی غیرت از حالت طبیعی انسان خارج شده و به ورطه پوچی و تباهی سقوط كرده است. وجود غیرت در جامعه انسانی تا آنجا ضروری و حیاتی است كه شارع مقدس اسلام در تشریع احكام نیز به آن عنایت داشته است. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَلا وَ اِنَّ اللهَ حَرَّمَ الْحَرامَ وَ حَدَّ الحُدودَ وَ‌ ما اَحَدٌ اَغْیَرَ مِنَ اللهِ وَ مِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّمَ الْفواحِشَ»[5] آگاه باشید كه خداوند، محرمات را حرام و حدود را وضع كرد و هیچ كس غیورتر از خدا نیست كه از روی غیرت، زشتیها را حرام كرده است.

بر همین اساس، خدا به هر غیرتمندی نظرلطف و مرحمت دارد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنَّ اللهَ غَیوُرٌ یُحِبُّ كُلَّ غَیورٍ»[6] خداوند، غیور است و هر غیرتمندی را دوست دارد.

از آنچه گذشت، به اهمیت، ضرورت و تقویت غیرت پی می بریم، ذكر این نكته نیز ضروری است كه انسان با شنیدن واژه غیرت، ناموس و حریم خانواده در ذهنش تداعی می شود در حالی كه مرز غیرت از این حد فراتر رفته انواع و اقسام دیگری را شامل می شود كه اهمیت آنها نیز از غیرت ناموسی كمتر نیست. در این جا به انواع غیرت اشاره می شود.

انواع غیرت

شاید بتوان انواع غیرت را به تعداد پدیده هایی كه نزد انسان تقدّس و حرمت دارد، گسترش داد كه در این صورت از مرز شمارش فراتر می رود. اما از دیدگاه دیگر می توان همه پدیده های مقدّس را در قالب دین، ناموس و آبرو و میهن خلاصه كرد كه در نتیجه، غیرت به سه نوع: دینی، ناموسی و ملّی تقسیم می شود.

الف ـ غیرت دینی منظور از غیرت دینی، این است كه انسان مسلمان نسبت به كیان اسلام و آنچه بدان مربوط می شود حسّاس باشد، با تمام توان در اثبات و اجرای آن بكوشد و از كوچكترین خدشه و تعرّضی نسبت به آن جلوگیری كند.

بر این اساس، جهاد، امر به معروف و نهی از منكر، سفارش به حق‌ و صبر، تعلیم و تعلّم و... می تواند در راستای غیرت دینی قرار گیرد، چرا كه هر یك از موارد یاد شده از یك سو، در تحكیم احكام اسلام مؤثر است و از سوی دیگر، با ضدّ آن سرستیز دارد.

قرآن مجید با لحن تحریك آمیزی از مسلمانان می خواهد كه ضمن تقویت غیرت دینی خویش در موارد لزوم، آن را به كار گیرند و از اسلام و مسلمانان بی یاور دفاع كنند: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلوُنَ فی سَبیلِ اللهِ وَ الْمُستَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ و النِساءِ وَ الْوِلْدانِ»[7] شما را چه شده كه در راه خدا و مردان و زنان و كودكان مستضعف نمی جنگید؟

پیام این آیه نشانگر آن است كه جنگیدن در راه خدا و تلاش در رهاسازی مستضعفان خواستِ خدا و لازمه مسلمانی است كه اگر انجام نپذیرد، دور از انتظار و مورد اعتراض خدا قرار می گیرد. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ نیز غیرت را عین دیانت دانسته، فرمود: «غَیْرَهُ الرَّجُلِ ایمانٌ»[8] غیرت مرد (عین) ایمان است.

همه غزوه ها و سریّه های پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جنگ های سه گانه امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ مبارزه و صلح تحمیلی امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و حماسه جاوید عاشورا و مبارزات بی امان پیشوایان معصوم ـ علیهم السّلام ـ و علمای دردآشنا در طول تاریخ، جملگی رنگ «غیرت دینی» دارد، خداوند می فرماید حتی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از اینكه مردم ایمان نمی آورند، نزدیك بود هلاك شود. «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَلّا یَكُونوُا مُؤْمِنینَ»[9] گویا از اینكه ایمان نمی آورند. می خواهی جانت را از دست بدهی!

امام علی ـ علیه السلام ـ از این كه مسلمانان نسبت به اجرای احكام اسلام و جهاد در راه خدا، بی تفاوتی نشان می دادند، دلش چركین بود و از خدا مرگ طلب كرد. «... قاتَلَكُم اللهُ لَقَد مَلَاتُم قَلْبی قَیحاً وَ شَحَنْتُم صَدری غَیظاً...»[10] خدا مرگتان دهد كه دلم را چركین كردید و سینه ام را از خشم آكندید!

همچنین می فرماید: «وَ لَوَدِدْتُ اَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَیْنی وَ‌ بَیْنَكم وَ الْحَقَنی بِمَنْ هُوَ اَحق بی مِنْكُم...»[11] دوست دارم كه خدا میان من و شما جدایی افكند و به كسی كه سزاوارتر از شما به من است، ملحقم سازد.

ب ـ غیرت ناموسی حمایت و حفاظت از ناموس، ارتباطی تنگاتنگ با شرف و مردانگی شخص مسلمان دارد و اسلام با تأكید از او خواسته كه از ناموس خود و هم كیشانش در برابر هر گونه گزند داخلی و خارجی به شدت دفاع كند و كمترین مسامحه ای از خود بروز ندهد، حتی روایت شده كه: «اگر كسی ببیند كه مرد بیگانه ای با همسرش نزدیكی می كند، می تواند هر دو را بكشد»[12]

فتوای امام راحل (قدس سرّه) نیز چنین است: اگر به ناموس كسی ـ خواه همسرش باشد یا دیگران ـ به قصد تجاوز حمله شود، واجب است به هر وسیله ممكن آن را دفع كند گرچه به كشتن مهاجم بیانجامد، بلكه اگر قصد آبروریزی به كمتر از تجاوز هم داشته باشد، به ظاهر حكمش همین است.»[13]

همچنین، مسلمانان وظیفه دارند كه در میان خود ـ در روابط اجتماعی و خانوادگی ـ عفّت شخصی و عمومی را رعایت كنند. زنان با حجاب كامل اسلامی و رعایت شؤون اجتماعی، از هر گونه خودنمایی و تحریك مردان امتناع ورزند و مردان نیز با متانت و حفظ امانت نسبت به پاكدامنی خود و دیگران همت گمارند. نیز ناموس خویش را از رفت و آمدهای غیرضروری، پوشیدن لباسهای جلف و زننده، هر گونه خودآرایی در اجتماع، سخن گفتن و روبرو شدن با نامحرم و... باز دارند تا زمینه های ناامنی ناموسی محو شده، جای خود را به امنیت و عفت بدهد.

ج ـ غیرت ملّی مراد از «غیرت ملّی» احساس مسؤولیت در برابر تمامیت ارضی كشور اسلامی و دلسوزی و حمایت از مسلمانان و عزت و شرف آنان است كه به شكلی با «غیرت دینی» و «غیرت ناموسی» نیز پیوند دارد.

ناگفته مشخص است كه «ملّی گرایی»‌ به معنای امروزی از نظر اسلام محكوم و نامعقول است؛ ولی وطن دوستی و مشاركت در دفاع از میهن و هم میهنان مسأله ای است كه با سرشت انسانی عجین و از سوی اسلام نیز به رسمیت شناخته شده است و روایت زیر گواه آن می باشد: «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْایمانِ»[14] وطن دوستی از ایمان است.

پس از جنگ صفّین و فتنه حكمیّت، نیروهای معاویه یك سلسله عملیات ایذایی در نوار مرزی و شهرهای تحت فرمان امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ انجام داند، آن حضرت از چنین جسارتی بسیار دلگیر شد و با جدّیت از نیروهای خویش خواست كه به این حملات پاسخ دهند و پس از آنكه شنید ضحّاك بن قیس به زائران خانه خدا حمله كرده و اموالشان را به غارت برده است، به مردم فرمود: «... لایُدرَكُ الْحَقُّ الّا بِالْجِدّ اَیَّ دارٍ بَعْدَ دارِكُمْ تَمْنَعُونَ وَ‌ مَع اَیّ اِمام بَعْدی تُقاتِلُونَ»[15] حق، جز در سایه تلاش و كوشش به دست نمی آید، پس از (تصرف و غارت) این میهن از چه دیاری دفاع خواهید كرد و بعد از من، همراه كدام پیشوا خواهید جنگید؟

امام خمینی (قدس سرّه) در این باره چنین فتوا داده است: «اگر دشمنی به كشور اسلامی یا مرزهای آن حمله كند و اسلام و جامعه اسلامی مورد خطر قرارگیرد، بر مسلمانان واجب است كه به هر وسیله ممكن و با بذل جان و مال از آن دفاع كنند.»[16] 

 [1] . لغت نامه دهخدا، واژه غیرت.

 [2] . جامع السعادات، ج 1، ص 266.

 [3] . لغت نامه دهخدا، واژه غیرت، (شعر از نظامی).

 [4] . بحارالانوار، ج 79، ص 115.

 [5] . همان، ج 76، ص 332.

 [6] . فروع كافی، ج 5، ص 535، دارصعب، بیروت.

 [7] . نساء (4)، آیه 75.

 [8] . شرح غررالحكم، ج 4، ص 377.

 [9] . شعرا (26)، آیه 3.

 [10] . نهج‌البلاغه، خطبه 27، ص 96.

 [11] . همان، خطبه 115، ص 364.

 [12] . وسائل الشیعه، ج 28، ص 149.

 [13] . تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 1، ص 87.

 [14] . سفینه البحار، قمی، ج 2،ص 668، (برای اطلاع بیشتر از حدود و مرز میهن اسلامی به المیزان، ج 4، ص 2، رجوع كنید).

 [15] . نهج‌البلاغه، خطبه 29، ص 103.

 [16] . تحریرالوسیله، ج 1، ص 485.

محمود علیپور بازدید : 18 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

ملاك فعل اخلاقى و ويژگى‏هاى اخلاق در اسلام در يونان باستان و در غرب امروز، نظامهاى اخلاقى متعددى پى‏ريزى شده و به وسيله پايه‏گذاران آنها، معرفى گرديده است. بيشترين اين نظامات ، مربوط به دوران پس از رنسانس است كه در اين دوره شيوه بحث و بررسى در علوم دگرگون گرديد و سرانجام پديده‏اى به نام «سكولاريزم‏» و تفكيك دين از حكومت‏يا به تعبير صحيح‏تر« دين‏زدايى‏» خود را مطرح كرد. در چنين شرايطى مدعيان جدايى اخلاق از دين نيز، يك رشته اصول اخلاقى را تدوين و عرضه نمودند، آنچه كه در اين‏جا مورد بررسى قرار مى‏گيرد، تبيين نظام اخلاقى اسلام و ويژگى‏هاى اوست. تبيين هرنوع نظام اخلاقى در گرو شناخت انسان است و تا پايه‏گذار يك سيستم اخلاقى، شناخت درستى از انسان نداشته باشد نمى‏تواند ارزش را از ضد آن تمييز دهد، و گزاره‏هاى سعادت آفرين را از گزاره‏هاى بدبختى‏زا جدا سازد، زيرا هدف از نظامات اخلاقى تبيين راه سعادت و خوشبختى او است; تا خود انسان شناخته نشود ملاك سعادت و شقاوت او شناخته نمى‏گردد. اگر در اين بررسى‏ها با يك رشته سيستم‏هاى اخلاقى آشنا شديم كه با يكديگر اختلاف جوهرى دارند، به خاطر اختلاف پايه‏گذاران آنان در شناخت انسان است، و اختلاف ديدگاهها در شناخت، مايه اختلاف در امور مربوط به ارزشهاى اخلاقى خواهد شد. ما در اينجا به معرفى انسان از نظر اسلام مى‏پردازيم، تا روشن شود چگونه مكتب اخلاقى خود را بر اساس يك شناخت عميق از انسان بنا نهاده است ونقطه نظرهاى او در اصول ياد شده خلاصه مى‏گردد. ولى لازم است ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام و تفاوت آن با فعل عادى بيان گردد. و اين مقدمه كه به عنوان مدخل بحث مطرح مى‏گردد، از اهميت‏خاصى برخوردار است.

ملاك فعل اخلاقى در اسلام در اين كه فعل اخلاقى چيست؟

 و چگونه بايد آن را از فعل عادى تميز داد، سخن فراوان است و در عصر يونان باستان تا به امروز ميان دانشمندان مورد گفتگو بوده و در نتيجه، مكتب‏هايى پديد آمده كه به تدريج‏بيان مى‏شوند. آنچه كه الآن براى ما در اين بحث مطرح است، تبيين ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام است، و اين‏كه در نظام اخلاقى اسلام مرز ميان دو فعل (اخلاقى و عادى) چيست؟

 1. ريشه در درون داشتن «اخلاق‏»، جمع «خلق‏» به معنى «خوى‏» است و گزينش اين لفظ حاكى از آن است كه فعل اخلاقى چيزى است كه بايد ريشه در درون داشته باشد، و مظهرى براى يكى از احساسات گرانبهاى درونى تلقى گردد، بنابراين فعلى كه موضع‏گيرى انسان را نسبت‏به غرايز بيان نمى‏كند، نمى‏تواند فعل اخلاقى باشد. مثلا هرگاه عاملى از خارج كسى را براى ساختن بيمارستان و مركز علمى تحت فشار قرار دهد و او نيز پاسخ مثبت‏بدهد يك چنين فعل نمى‏تواند، يك فعل اخلاقى باشد، زيرا عاملى از درون در پديد آمدن آن مؤثر نبوده، بلكه عاملى از بيرون او را بر اين كار واداشته است. البته: اين‏كه «فعل‏» بايد ريشه در درون داشته باشد، قيد لازم است، ولى قيد كافى نيست قيد ديگر (حسن و زيبايى عمل) لازم است كه بيان مى‏گردد وبراى توضيح شرط دوم، لازم است‏به تقسيم قضايا در حكمت نظرى و عملى به دو قسم «خودمعيار» و «غير خودمعيار» اشاره كنيم، آنگاه به بيان شرط دوم بپردازيم:

فلاسفه قضاياى حكمت نظرى را به دو دسته تقسيم كرده‏اند:

 الف) قضاياى بديهى.

ب) قضاياى نظرى.

مقصود از قضاياى بديهى، آن رشته گزاره‏ها است كه خرد در اذعان به درستى و يا نادرستى آن، به دليل و برهان نيازمند نبوده و گزاره از قبيل قضاياى «خود معيار» باشد مانند، كوچكى «جزء» از كل، در حالى كه قضاياى نظرى بر خلاف آن است و تصديق به صحت و عدم صحت آن در گرو دليل و برهان و استدلال و امعان نظر است، و در نتيجه قضاياى بديهى در حل قضاياى نظرى نقش كليدى داشته و با ناديده گرفتن آنها، درهاى علم و دانش به روى انسان بسته مى‏شود.

 همين تقسيم بر قضاياى حكمت عملى نيز حاكم است; تفاوت قضاياى دو حكمت‏يك چيز بيش نيست، مطلوب در گزاره‏هاى حكمت نظرى، آگاهى و دانستن آنها است مثل اين‏كه بگوييم «هر پديده‏اى پديد آورنده‏اى دارد» و سنخ قضيه به گونه‏اى است كه نوبت‏به عمل نمى‏رسد در حالى‏كه مطلوب نهايى در گزاره‏هاى حكمت عملى، عمل و پياده كردن آنها مى‏باشد، مثلا مى‏گوييم: عدل زيبا است، ظلم و ستم نازيبا است. در اولى كوشش مى‏كنيم كه بدانيم، در دومى مى‏كوشيم پس از دانستن به كار ببنديم.

و در هر حال، هر دو نوع از قضايا، به دو گروه بديهى و غير بديهى تقسيم مى‏شوند چيزى كه هست در تقسيم قضاياى حكمت نظرى از الفاظ «بديهى » و «نظرى‏» بهره مى‏گيريم، ولى در تقسيم قضاياى حكمت عملى الفاظ «بديهى‏» و «غير بديهى‏» به كار نمى‏بريم.

و اگر بخواهيم از يك تعبير جامع در مورد هر دو نوع حكمت، بهره بگيريم شايسته است‏بگوييم:

 الف) قضاياى «خود معيار».

 ب) «قضاياى غير خود معيار».

علت اين تقسيم در هر دو نوع از قضايا روشن نيست، زيرا اگر تمام قضايا در هر دو حكمت، نظرى و يا «غير بديهى‏» باشند كشف حقيقت، ممتنع مى‏گردد، زيرا مشكلى، مشكل ديگر را حل نمى‏كند لذا بايد در ميان انبوه قضاياى «نظرى‏» و «پيچيده‏» قضاياى روشنى وجود داشته باشد كه كليد حل ديگر قضايا گردد و در اين قسمت ميان هر دو نوع حكمت فرقى نيست.

 2. زيبايى و نازيبايى فعل يادآور شديم كه هدف نهايى در تحصيل قضاياى حكمت عملى به كار بستن آنها است. خرد قضاياى اين نوع از حكمت را به زيبا و زشت، خوب و بد تقسيم مى‏كند، و در توصيف آنها، به حسن و قبح،بى‏نياز بوده و به جايى دست دراز نمى‏كند، و قاطعانه گزاره‏اى را به صورت مطلق و كلى به يكى از دو وصف، توصيف مى‏كند و مى‏گويد: عدل زيبا است و بايد انجام داد، و ستم نازيبا است‏بايد پرهيز كرد، و در فاعل جز آگاهى و اختيار چيزى را شرط نمى‏داند، اين نوع احكام در مورد عدل و ظلم، از احكام خود معيار اين قوه مدركه است.

بنابراين، اخلاق از مقوله «جمال‏» و «زيبايى‏» است و راه كشف آن، عقل و خرد است، خردى كه فقط خود عمل را، مجرد از هر نوع ضمايم جز حسن و قبح آن، مورد بررسى قرار داده و ارزش و يا ضد ارزش بودن آن را اعلام مى‏دارد. زيبايى را مى‏توان، به زيبايى حسى و جسمى و زيبايى روحى و روانى تقسيم كرد. زيبايى از مفاهيمى است كه انسان درك مى‏كند ولى نمى‏تواند آن را در قالب تعريف بريزد و به اصطلاح «يدرك ولا يوصف‏» است‏با اين همه مى‏توان گفت: واقعيت زيبايى همان توازن و هماهنگى اجزاى موجود زيبا است، عين اين بيان در زيبايى روح نيز مطرح است، انسان با قوا و استعدادهاى گوناگون آفريده شده، و هر يك از اين نيروها، به نوبه خود مايه حيات و زندگى اوست ولى مشروط بر اين‏كه ميان قوا، تعادل و توازن برقرار گردد، در اشباع هر قوه‏اى حد اعتدال در نظر گرفته شود و از افراط و تفريط پرهيز شود در اين صورت روح و روان جمال و زيبايى خود را باز يافته و زمينه حكومت عقل فراهم مى‏شود.

 بنابراين: اخلاق، آن گونه رفتار انسانى است كه از روح زيبا سرچشمه مى‏گيرد، و زيبايى روح در سايه تعادل قوا و توازن تمايلات درونى انسان است. از اين بيان مى‏توان استفاده كرد كه اخلاق هم مى‏تواند از مقوله زيبايى و هم از مقوله «عدالت‏» باشد; زيرا زيبايى روح جز در سايه اعتدال و به كارگيرى هر قوه‏اى به دور از افراط وتفريط صورت نمى‏پذيرد، انسان بايد هم از قوه شهوت و هم از قوه غضب بهره بگيرد، و گرنه نسل انسان قطع مى‏گردد،

ولى در عين حال نبايد زمام زندگى را به دست آن دو بدهد، بلكه بايد عقل را حاكم بر بهره گيرى از اين تمايلات قرار دهد. زيبا سازى تن در عالم رحم صورت مى‏پذيرد، و انسان را راهى به آن نيست، در حالى كه زيبا سازى روح كه از طريق ايجاد تعادل ميان قوا و ايجاد اعتدال در اعمال خواسته‏هاى درونى صورت مى‏پذيرد، در اختيار انسان است، روح زيبا و معتدل، رفتار زيبا را به دنبال دارد، و بالعكس روح نازيبا و غير معتدل، ضد ارزش نتيجه خواهد داد.

از آيات قرآنى و احاديث اسلامى استفاده مى‏شود كه واقعيت امر اخلاقى در حسن فعل ويا قبح آن نهفته است و اصولا مساله امر به معروف و نهى از منكر كه يك وظيفه اسلامى است دعوت به يك رشته امور اخلاقى است كه واقعيت آن را «معروف‏» و يا «منكر» بودن آن تشكيل مى‏دهد و در آينده خواهيم گفت دامنه اخلاق در اسلام گسترده‏تر از اخلاقى است كه عقل عملى آن را درك مى‏كند; از اين جهت قسمتى از فرايض و واجبات و يا منكرات و منهيات از مسايل اخلاقى بوده كه وحى آن را كشف كرده و عقل را ياراى شناسايى اوصاف آنها نبوده است. قرآن درباره پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم چنين مى‏فرمايد:««يامرهم بالمعروف وينهاهم عن‏المنكر»» (1) : «آنها را به خوبى‏ها دعوت و از بدى‏ها باز مى‏دارد»

بخشى از خوبى‏ها و بدى‏ها شناخته شده عقل عملى است و بخشى ديگر از آن وحى مى‏باشد. روى اين مبنا آنچه از افلاطون درباره حقيقت فعل اخلاقى نقل شده كه او فعل اخلاقى را از مقوله زيبايى مى‏دانست‏با آنچه كه فلاسفه اسلام و متكلمان عدليه بر آن قايلند يكسان مى‏باشد. اكنون كه ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام روشن گرديد وقت آن رسيده است كه به پايه‏ها و ويژگى‏هاى نظام اخلاقى اسلام اشاره كنيم:

 1.انسان آميزه‏اى است از ماده و معنى در يك نظر سطحى انسان موجودى است مادى كه پس از گذراندن پرورشهاى مقدماتى در رحم مادر، ديده به جهان مى‏گشايد، و حركت‏خود را به سوى تكامل مادى آغاز مى‏نمايد وبا سپرى ساختن مراحلى از كودكى، نوجوانى، جوانى، پيرى، فرتوتى چراغ زندگى او براى ابد خاموش مى‏گردد، ديگر از او خبرى نخواهد بود.

 در اين نظر انسان، براى غايت و هدفى آفريده نشده و اصولا معلوم نيست از كجا آمده و براى چه آمده و به كجا خواهد رفت. ولى از نظر الهيون -بالاخص فلاسفه اسلام و متكلمان ژرف نظر- انسان آميزه‏اى است از ماده و معنا، از جسم و روح، از تن و روان. حتى در نگرش عميق‏تر: سخن از تركيب وآميزه دو شى‏ء صحيح نيست‏بلكه واقعيت انسان همان نفس و روح اوست، و بدن، ابزار تكامل اوبه شمار مى‏رود. او با چشم، ديدنيها را مى‏بيند وبا گوش، شنيدنيها را مى‏شنود، بيننده و شنونده اين دو ابزار نيست‏بلكه روح و روان است كه اين دو را به عنوان آلت‏به كار گرفته است.

فلاسفه اسلامى تجرد نفس و روح را از ماده، با براهين فلسفى ثابت كرده و هم اكنون غربيان از طريق تجربى مى‏خواهند به آن برسند، ما در اين جا نمى‏توانيم براهين فلسفى تجرد را مطرح كنيم، وفقط براى بيان نقطه نظر قرآن به بيان دو آيه اكتفا مى‏كنيم تا روشن شود نفس انسانى از نظر قرآن بالاتر و برتر از ماده و ماديات است:

 1. قرآن در سوره مؤمنون آنگاه كه مراتب آفرينش انسان را در رحم مادر بيان مى‏كند مرحله نهايى آفرينش اورا چنين شرح مى‏دهد: ««ثم انشاناه‏خلقا آخر»» (2) : «ما به او آفرينش ديگرى بخشيده‏ايم‏» (آفرينشى كه با خلقت‏هاى پيشين تفاوت جوهرى دارد، (زيرا مراتب پيشين همگى در پوشش آفرينش ماده قرار مى‏گيرند). مراحل آفرينش پيشين انسان عبارتند از: 1. نطفه، 2. علقه (خون بسته)، 3. مضغه(گوشت پاره)، 4.تبديل مضغه به استخوان، 5. پوشانيدن استخوانها با گوشت. آنگاه بيان قرآن در اين مراحل پنج‏گانه به پايان مى‏رسد، مرحله ششم را با لحن ديگر بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: ««ثم انشاناه‏خلقا آخر»» : «به او آفرينشى جديد داديم‏». اين آفرينش جديد به خاطر اين است كه در اين مرحله ماده، تكامل ديگر پيدا كرده و روح مجردى را در دامان خود پرورش مى‏دهد.

 2. در سوره سجده قرآن شبهه منكران معاد را نقل مى‏كند، و مى‏گويد:«معترضان مى‏گويند مرگ انسان به‏خاطر پراكندگى اجزاى بدن او، مايه انحلال شخصيت اوست در اين صورت با گردآورى اجزاى بدن شخصيت نخست‏باز نخواهد گشت‏بلكه شخصيت ديگرى خواهد بود كه در برابر اعمال انسان پيشين مسئوليتى بر عهده ندارد». قرآن در رد اين شبهه چنين مى‏فرمايد: ««قل‏يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون‏»» . (3) « فرشته مرگ كه براى شماها گمارده شده است، شمارا مى‏گيرد سپس به سوى پروردگار خود باز مى‏گرديد».

 اكنون بايد ديد چگونه اين آيه پاسخ از شبهه پيشين كافران است كه معتقد بودند مرگ انسان وپراكندگى اجزاى بدن مايه انحلال شخصيت او است، و انسان دوم شخصيت ديگرى دارد و نمى‏تواند مسئوليت كارهاى انسان پيشين را بر عهده بگيرد. كيفيت پاسخ اين است كه مرگ انسان به معنى نابودى شخصيت او نيست‏بلكه آنچه كه واقعيت انسان به آن بستگى دارد در نزد خدا محفوظ است، و فرشته مرگ، واقعيت انسان را اخذ مى‏كند و انسان به سوى پروردگار خود برمى‏گردد.

 اين آيه صريحا مى‏رساند آنچه كه متلاشى مى‏شود واقعيت انسان نيست، واقعيت انسان چيزى است كه فرشته مرگ او را مى‏گيرد. وجمله ««يتوفاكم‏»» به معنى «ياخذكم‏» است. و به ديگر سخن: هرگاه شخصيت او را جنبه مادى او تشكيل مى‏داد انديشه انحلال شخصيت در سايه پراكندگى اجزا مشكلى فرا راه معاد پديد مى‏آورد، ولى اگر شخصيت او فراتر از ماده باشد او از هر نوع انحلال و پراكندگى پيراسته است، و از طريق فرشته مرگ از بدن جدا مى‏گردد و تا روز قيامت نزد خدا محفوظ مى‏باشد، آنگاه كه معاد تحقق پذيرد روح هر انسانى به بدن دنيوى خويش متعلق مى‏گردد.

 2. انسان موجود انتخاب‏گر است ‏اصولا اخلاق از آن موجود آگاه وانتخاب‏گر است، زيرا معلم اخلاق اصول ارزشها را به انسان‏ها توصيه مى‏كند، و او را به پيمودن راهى فرمان مى‏دهد و از پيمودن راه ديگر باز مى‏دارد. و به اصطلاح او را در جهتى قرار مى‏دهند كه به تكامل برساند، ناگفته پيداست‏يك چنين طرح از آن موجودى است كه ارزشها را بشناسد و با كمال آگاهى اصول سعادت‏زا را بر بدبختى‏زا ترجيح دهد.

و اگر او را فاقد انتخاب و آزادى بينديشيم كه پيوسته به سوى يكى از دو ارزشها در حركت مى‏باشد هر نوع توصيه و سفارش درباره او لغو خواهد بود. مساله آزاد بودن انسان يك نوع پيچيدگى دارد، زيرا انسان از طرفى در خود نشانه‏هاى جبر را مشاهده مى‏كند، و از جهت ديگر واقعيت اختيار و آزادى را در خود لمس مى‏نمايد; از اين جهت مدتى در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برد، تا سرانجام يكى از دو طرف مساله را برمى‏گزيند. مثلا از طرفى مشاهده مى‏كند كه او هرگز از طريق اختيار و آزادى گام به اين جهان نگذارده، وناخواسته در يك نظام خاصى رشد و نمو كرده است، و هر يك از عوامل «وراثت‏»، «فرهنگ‏»، «محيط‏» ناخواسته در روح و روان او اثرات خاصى نهاده است وسرانجام او تا حدودى در پرتو اين عوامل پيش از تولد و يا پس از آن، به صورت يك موجود دست‏بسته درآمده كه بايد در مسير خاصى پيش برود. و اگر او آزاد مطلق، و يك فرد تام الاختيار بود، نبايد يك چنين عوامل خارج از اختيار، وجود او را فراگيرد، اين از يك طرف. از طرف ديگر او پس از رشد و نمو و پس از بلوغ به پايه درك و تعقل، واقعيت آزادى را در اعماق دل درك مى‏كند، وخود را در انجام كارى ملزم ومجبور نمى‏بيند، درست است كه بى‏اختيار گام به اين جهان نهاده و در نظام ناخواسته‏اى پرورش يافته است، ولى اكنون زمام زندگى را به دست گرفته، و به گونه‏اى مى‏تواند با مشكلات و موانع مبارزه كند، و به هر سو كه بخواهد، عنان زندگى را متوجه سازد.

 معنى آزادى اين نيست كه تمام خصوصيات وجودى يك فرد از لحظه تولد تا لحظه مرگ در اختيار اوباشد. يا عوامل توليد و رشد و تربيت را به آزادى برگزيند، بلكه واقعيت آن اين است كه انسان ميان حركت دادن دست، وگردش قلب، كاملا احساس تفاوت كند و خود را نسبت‏به اولى مسئول و انتخابگر بداند در حالى كه خود را نسبت‏به دومى چنين نينديشد، و سرانجام در اين نيمه راه زندگى، خود را در گزينش هر كارى آزاد بداند. درست است كه در قلمرو زندگى، بخشى از سرنوشت‏ها خارج از اختيار فرد انسان است، چه بسا انسان ناخواسته طعمه حريق مى‏گردد، ويا در كام سيل و زلزله فرو مى‏رود، و يا در نبردهاى خونين كه خواسته فرد نيست مى‏غلطد ولى در عين حال، نسبت‏به يك رشته از كارها، احساس اختيار و آزادى مى‏كند، و در برابر اراده نافذ خود، مانع و رادعى نمى‏بيند، و او نسبت‏به كارهايى كه از كف اختيار او بيرون است، هيچ‏گونه مسئوليت و يا كيفر و پاداشى ندارد، مسئوليت او نسبت‏به كارهايى است كه زمام آنها را در دست دارد، و مى‏تواند عنان آن را به هر طرف كه بخواهد، بگرداند.

در پايان يادآور مى‏شويم كه قرآن درباره آزادى انسان مى‏فرمايد: ««من عمل‏صالحا فلنفسه ومن اساء فعليها وما ربك بظلام للعبيد»» . (4) «هركس كار نيكى انجام دهد به سود خود انجام داده و هركس كار بد انجام دهد به زيان خود انجام داده است و خداى تو بر بندگان ستم نمى‏كند». در آيه ديگر مى‏فرمايد: ««وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر»». (5) «بگو(آيين) حق از جانب پروردگارتان آمده هركس بخواهد ايمان بياورد و هر كس بخواهد كفر ورزد».

 3. آفرينش انسان همراه با غرايز متضاد انسان با غرايز و تمايلات گوناگونى آفريده شده است، و در حقيقت معجونى است از كششهاى متضاد و ناهماهنگ. در نهاد انسان، كشش‏هاى مختلف و متضادى وجود دارد، از يك طرف در نهاد وى «حق‏طلبى‏»، «حقيقت‏جويى‏»، عدالت‏خواهى‏»، «آرمان‏گرايى‏» نهفته، و از طرف ديگر در او كشش‏هايى مانند «خودخواهى‏»، «سودجويى‏»، «مقام پرستى‏»، «ثروت‏اندوزى‏» و «شهرت خواهى‏» وجود داردكه قسم نخست از اين كشش‏ها از روح ملكوتى و فطرت بالاى او سرچشمه گرفته، و قسم ديگر از غريزه مادون آن، اين غرايز كه ضامن بقاى انسان و سرچشمه هر نوع تحرك و جنبش حياتى او هستند، آن چنان در روان آدمى عمق و ريشه دارند كه گاهى سرنوشت او را به دست گرفته و خط مشى زندگى او را تعيين مى‏كنند و با قدرت و سركشى خيره كننده‏اى از نفوذ و بينايى عقل كاسته و آن را محدود مى‏سازد.

 اسلام نسبت‏به همه غرايز از ديده احترام مى‏نگرد، زيرا همه آنها را در شكوفايى وجود انسان مؤثر مى‏داند چه اين‏كه اگر برخى سركوب شود و برخى ديگر پرورش داده شود انسان به كمال خويش نمى‏رسد. اگر حس خداگرايى حس عدالت و دادگرى و يا تمايل كمك به هم نوعان و افتادگان مايه كمال است، حب ذات و اعمال خشم و شهوت نيز از پايه‏هاى زندگى انسان به شمار مى‏رود و انسان خالى از اين كششها، انسان رهايى مى‏شود كه يا در گوشه عزلت جان به جان آفرين مى‏سپارد و يا طعمه گرگان مى‏گردد.

روى اين اساس بايد عبادت و پرستش حق، با كار وكوشش براى دنيا توام باشد تا بشر بتواند از بهره‏گيرى از هر دو غريزه به كمال مطلوب برسد. اگر اسلام به اصول زناشويى دعوت كرده لكن آن را در قالب عفت‏به رسميت‏شناخته و از هر نوع افراط و تفريط در اعمال شهوت منع كرده است.

 4. ملاك ارزش و ضد ارزش براى شناسايى اصول اخلاقى و ارزشهاى والاى روحى دو ملاك وجود دارد كه به هر دو اشاره مى‏شود:

 الف) امور فطرى وكششهاى آفرينشى بحث‏هاى پيشين ثابت كرد كه آفرينش هر فردى از افراد انسان با يك رشته از كششها عجين گرديده و او بالذات و ناخود آگاه به عدل و داد، عمل به عهد و پيمان، پاسخ نيكى به نيكى دادن، كمك به افتادگان و زيردستان، تمايل درونى داشته و اصل كار را تحسين وعامل آن را نيكوكار مى‏داند. در مقابل آن يك رشته امورى را تقبيح و از هر نوع تمايل به آن منزجر مى‏باشد. اصول اخلاقى اسلام بر اساس فطرت و آفرينش انسان بنا گرديده ونظام اخلاقى او به اندازه يك مو از اين فطرت فاصله نمى‏گيرد، و از اين جهت اخلاق اسلامى جهان شمول بوده و همه انسانهارا فرا مى‏گيرد و براى اصول خود مرزى و حدى نمى‏شناسد.

ب) نور وحى ولى در عين حال نور فطرت - حتى فروغ عقل - در مواردى از شناخت ارزشها و ضد ارزشها عاجز و ناتوان مى‏باشد، در اين موارد از طريق وحى كه مطمئن‏ترين رابطه انسان با واقع است‏بهره مى‏گيرد. روى اين اصل قسمتى از محرمات و واجبات جزو مسايل اخلاقى بوده و چه بسا فطرت انسان وعقل افراد بسيط از تحليل مصالح ومفاسد آنها عاجز و ناتوان مى‏باشد، ولى وحى الهى كه از ديد گسترده‏ترى برخوردار است محرماتى را برشمرده و واجباتى را عرضه داشته است. اسلام مى‏گويد: عيب‏جويى، كنجكاوى در اسرار مردم، بدگويى پشت‏سر مردم، تفاخر به نژاد، كاملا ممنوع است، همچنان كه بهره‏گيرى از قمار و شراب حرام و انتفاع از «ميته‏» ممنوع مى‏باشد.هرگاه عقل، فلسفه تحريم اين نوع احكام الهى را درك كرد چه بهتر و در غير اين صورت ما به حكم خطاناپذيرى وحى به اين دستورها مؤمن بوده و همه را در راستاى سعادت انسان مى‏دانيم. فطرت و خرد انسان او را به خضوع وخشوع در برابر خدا كه اين همه نعمتها را در اختيار ما نهاده است دعوت مى‏كند. اما كيفيت صحيح شكرگذارى و ثناگويى براى او روشن نيست در اين مورد شرع او را در اين راه كمك مى‏كند، و شيوه شكرگزارى وسپاس‏گويى را با فرمان نماز گزاردن و روزه گرفتن روشن مى‏سازد.

بنابراين، اخلاق اسلامى روى دو اصل استوار است:

 الف) تمايلات فطرى و آگاهى‏هاى درونى كه زيبا ونازيبا را تشخيص مى‏دهد.

 ب) وحى الهى و پيامهاى خداوند در مورد عوامل سعادت آفرين و يا شقاوت‏زا

(5). عمل نيك و سرچشمه پاك در جهان امروز در ارزش‏گذارى به كارهاى انسان، رويه كار را ملاك قرار داده و آن را به نوعى ارزيابى مى‏كنند. مثلا هرگاه مردى در انظار عمومى به راز و نياز خدا بپردازد وبا زارى و گريه از خدا طلب پوزش نمايد ويا مرد متمكنى براى مستمندان درمانگاه و بيمارستانى بسازد عمل او را ستوده و جزء ارزشها به شمار مى‏رود و با انگيزه عمل او كارى ندارند و اين‏كه او واقعا از خوف خدا مى‏گريست‏يا انگيزه او رياكارى وجلب نظر مردم بود، و يا او بيمارستان را به انگيزه بشر دوستى و نوع پرورى و اظهار همدردى بابيچارگان ساخته است‏يا اين‏كه انگيزه‏هاى مادى پشت‏سر اين پديده به ظاهر نيك هست و مى‏خواهد در انتخابات شهرى و يا استانى راى مردم را بخرد و....

در حالى كه در نظام اخلاقى اسلام، نيكى و آراستگى ظاهر عمل يكى از پايه‏هاى ارزش است ولى تا اصل ديگرى به آن ضميمه نگردد نمى‏توان عمل انسان را جزء ارزشها شمرد و آن اصل ديگر عبارت است از : نيت و انگيزه پاك كه سرچشمه عمل به شمار مى‏رود; از اين جهت هر نوع عمل زيبا اما به انگيزه مادى شايسته ستايش نبوده و ارزش شمرده نمى‏شود.و نظام اخلاقى اسلام با تمام نظامات اخلاقى يونان باستان وغرب امروز در طرح اين شرط فاصله مى‏گيرد و عملى را كار اخلاقى مى‏داند كه از ايمان انسان به خدا و اخلاص وى سرچشمه بگيرد نه از هوا و هوس و....

مشركان مكه در عصر رسالت‏بت‏پرست‏بودند ولى در عين حال به تعمير مسجدالحرام مى‏پرداختند و از اين طريق در دل جامعه عرب مقامى عظيم كسب مى‏كردند ولى قرآن با كمال صراحت، عمل آنان را بى‏ارزش خواند ويادآور شد عمل صالح ميوه درخت ايمان و اخلاص است، و كار پرتوى از نيت آدمى به شمار مى‏رود و رنگ و بوى آن را مى‏گيرد و اين گروه كافر كه بر كفر خود گواهى مى‏دهند چگونه به تعمير خانه خدا كه از آن مؤمنان به خدا است دست مى‏يازند در اين مورد چنين مى‏فرمايد: ««وماكان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر اولئك حبطت اعمالهم و فى النارهم خالدون‏»» . (6)

«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خود گواهى مى‏دهند. اعمال آنان (به خاطر كفر) نابود شده و در آتش، جاودانه خواهند ماند». سپس در آيه بعدى عمران و آبادى مساجد را از شؤون دارندگان ايمان به خدا و روز جرا مى‏داند، آنان كه نماز را بپا مى‏دارند و زكات مى‏دهند و جز از خدا از كسى نمى‏ترسند; چنان‏كه مى‏فرمايد: ««انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر واقام الصلاة وآتى الزكاة ولم يخش الا الله‏»» . (7)

«مساجد خدا را فقط كسانى آباد مى‏كنند كه از ايمان به خدا و روز ديگر (جهان آخرت) بهره‏مند بوده و نماز را به پا داشته و زكات مال را بپردازد و جز از خدا از كسى نترسند». نيت پاك جانشين عمل گاهى نيت پاك، جانشين عمل نيك مى‏گردد. اين مطلب نه به آن معناست كه مكتب اخلاقى اسلام مردم را به نيت كار خير، دعوت كرده وبا عمل سروكارى ندارد، بلكه هدف از اين اصل ايجاد آمادگى در تمام طبقات جامعه است تا آن كس توان كار دارد، گام پيش نهد، و كار را صورت دهد و آن‏كه فاقد توان است، انگيزه كار نيك را در دل پرورش دهد تا روزى كه توان پيدا كرد بدون دغدغه، به صفوف نيكوكاران بپيوندد.

در جنگ جمل آنگاه كه پيروزى از آن سپاه حق گرديد مردى خدمت على عليه السلام رسيد و به او گفت: دوست داشتم كه برادرم با ما بود و در اين نبرد شركت مى‏كرد تا مى‏ديد چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز گردانيد. امام در پاسخ او چنين گفت: «اهوى اخيك كان معنا؟ فقال: نعم. قال: لقد شهد...». (8) «آيا ميل و خواست‏برادر توبا ماست؟ در پاسخ گفت: آرى، فرمود: او هم در اين جنگ با ما شركت داشته است. نه تنها برادرت بلكه كسانى كه هم اكنون در صلب پدران ورحم‏مادران به سر مى‏برند هرگاه پس از تولد و آگاهى از اين نبرد از پيروزى ما خوشحال باشند مانند ما پاداش خواهند داشت‏».

نتيجه اين‏كه: اسلام به اصلاح نيت و پاك سازى انگيزه‏ها همت گمارده و با هر نوع رياكارى در عمل، سرسختانه مبارزه مى‏نمايد وكافى است كه در اين مورد آيات مربوط به ريا در عمل را مورد مطالعه قرار دهيم. (9)

 6. گزاره‏هاى مطلق و فراگير مطلق و نسبى دو اصطلاح رايج در علوم و فلسفه است كه همگان از آن اطلاع داريم، هرگاه گزاره‏اى براى خود حد و مرزى نشناسد، و در تمام زمانها و مكانها يكسان صدق كند، يك چنين گزاره، گزاره مطلق بوده يعنى در انطباق بر مصاديق، فراگير و جهان شمول خواهد بود مثلا گزاره «فلز درحرارت خاصى انبساط پيدا مى‏كند» از اطلاق و فراگيرى برخوردار است، زيرا صدق آن، در گرو «زمان‏» و «مكان‏» خاص نيست. او در هر زمان و در هر مكان داراى چنين ويژگيها است وجز يكسان بودن شرايط، شرط ديگرى لازم ندارد، درحالى كه كوچكى و بزرگى مدرسه‏اى وصف ثابت و پايدار آن نيست‏بلكه، بستگى دارد كه آن را به كدام يك از مدارس مقايسه كنيم، چه بسا نسبت‏به مدرسه‏اى، كوچك‏تر ونسبت‏به ديگرى بزرگ‏تر باشد، از اين جهت نمى‏توان بزرگى و يا كوچكى را براى آن ثابت دانست. ارزشهاى اخلاقى در مكتب اسلام از فراگيرى و جهان‏شمولى خاصى برخوردار است زيرا محورهايى كه بر آن تكيه مى‏كند، از كليت و اطلاق برخوردار مى‏باشند،

 محور گزاره‏هاى اخلاقى در اسلام عبارتند از:

 1. كششهاى آفرينش و تمايلات بعد علوى انسان.

 2. وحى الهى،

 آنجا كه فطرت وعقل كارساز نباشند. درباره محور نخست‏يادآور مى‏شويم كه تمايلات علوى در تمام انسان‏ها يكسان است و در فطرت همه انسانها، عدل و دادگرى نيكو و پسنديده، و ظلم و ستم، بد و نكوهيده است. وگزاره‏اى كه بر چنين محورى تكيه زند رنگ و بوى اورا مى‏گيرد و جهان شمول و فراگير مى‏باشد و - لذا - در ذايقه آفرينشى هر انسانى، پاسخ نيكى، به نيكى دادن زيبا، و به بدى دادن نازيبا است. و گزاره‏اى كه از چنين منبع سرچشمه گيرد، قطعا پيوسته فياض و روان خواهد بود.

 البته ممكن است، برخى از مكاتب اخلاقى نيز داراى چنين حالتى باشند،ولى مكتب اخلاقى اسلام، در اين جهت، شفافيت‏خاصى دارد، مكتبى كه محور حسن و قبح را، لذت فردى و زيبا انگارى شخص، با نفع جامعه خود مى‏داند نمى‏تواند يك برنامه اخلاقى منسجمى را براى جامعه بشرى عرضه كند،

 زيرا لذايد شخصى بسان سم مار و عقرب است كه براى آن دو مايه حيات، و براى مار و عقرب گزيده مايه هلاكت است. چه بسا پروژه‏اى براى جامعه‏اى سودمند و براى جامعه ديگر ضررزا مى‏باشد، محور قرار دادن نفع شخصى، يا اجتماعى انسان، نشانه بيچارگى در شناسايى اصول و نظام اخلاقى منسجم است. ممكن است گفته شود گزاره‏هاى اخلاقى اسلام نيز «نسبى‏» است مثلا راستگويى كه يك ارزش اخلاقى است در همه جا، نيك و ستوده نيست، زيرا آنجا كه مايه هلاكت انسان بى‏گناهى گردد، نكوهيده و زشت است و در مثل گفته‏اند:«دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه‏انگيز».

پاسخ اين پرسش درباره «حسن صدق‏» و يا «قبح كذب‏» روشن است.در مورد «راست‏گويى‏» در چنين شرايط بايد گفت: اصل راستگويى هيچ‏گاه حسن و زيبايى خود را از دست نمى‏دهد ولى خرد در اين شرايط خاص به اين شخص اجازه نمى‏دهد كه اين كار را انجام دهد زيرا انسان بى‏رحمى مى‏خواهد از اين كار خير،سوء استفاده كند، و خون بيچاره‏اى را بريزد، و يك چنين بازدارى از كار خير، به معنى نفى حسن كار نيست، بلكه به معنى جلوگيرى از ستم ستمگران است كه در كمين مظلومى نشسته است و مى‏خواهد از كار نيك انسانى، سوء استفاده كند.. و در مورد دروغ گفتن در اين شرايط، يادآور مى‏شويم كه دروغ حتى در اين شرايط كار قبيح و نازيبا است ولى چون، انسان بر سر دو راهى قرار گرفته كه يا بايد كار قبيحى مرتكب شود، ويا كار قبيح‏ترى را، عقل به حكم تزاحم دندان روى جگر مى‏نهد، و دست طرف را براى دروغ گفتن باز مى‏گذارد و سرانجام قبيحى را بر انجام قبيح ديگر مقدم مى‏دارد. بسان نجات انسانى كه بر شكستن شيشه شخصى بستگى دارد، خرد ارتكاب قبيح دوم را كه از مقوله ظلم و ستم ست‏براى هدف والاتر تجويز مى‏كند، ولى هرگز نازيبايى عمل را انكار نمى‏كند.

 7. ارزشهاى اخلاقى همراه با ضامن اجرا اگر از ديدگاه برخى از دانشمندان اخلاقى كه «لذت گرايى شخصى‏» را محور نظام اخلاقى مى‏دانند بگذريم، همه نظام‏هاى اخلاقى به يك رشته امور كه غالبا بر خلاف خواسته‏هاى شخصى انسان است، سفارش مى‏كنند، انجام يك چنين دستورها با اين ويژگى، در گرو ضامن اجراى نيرومندى است كه در آشكار و پنهان انسان را همراهى كند و او را بر انجام نيكيها، و دورى از بديها، وادار سازد، ولى متاسفانه در نظام‏هاى اخلاقى بشرى يا ضامن اجرايى وجود ندارد، و يا در صورت وجود از تازيانه وجدان، و فشارهاى درونى پا فراتر نمى‏نهد، در صورتى كه يك چنين ضامن اجرا، در برابر سيل ويرانگر هوى و هوس آن هم در قالب شهوت وغضب، قدرت و توان ايستادگى ندارد، و با شكست قطعى روبه‏رو مى‏گردد.

 يكى از ويژگى‏هاى نظام اخلاقى اسلام اين است كه متكى بر مذهب است. و سفارش‏هايى مانند دادگرى، وفاى به پيمان، راستگويى و درستكارى در قالب ارزش، و سفارش‏هاى ديگرى مانند بدبينى، عيب جويى و شايعه سازى در قالب ضد ارزش ، با مسئوليت فراوانى همراه است در چنين شرايط، نظام اخلاقى اسلام از جلوه و شكوه خاصى برخوردار مى‏گردد. اخلاق متكى به مذهب به طورى كه عقايد مذهبى و اعتقاد به پاداش و كيفرهاى روز بازپسين، مجرى و پشتوانه اصول اخلاقى باشند، راهى است كه آيينهاى آسمانى و بالاخص آيين مقدس اسلام آن را انتخاب كرده و در طول چهارده قرن، نتايج درخشانى داده است.

 اعتقاد به خدايى كه از درون و برون انسان آگاه است، خدايى كه در زمين و آسمان چيزى بر او مخفى و پنهان نيست، خدايى كه از تعداد «اتمهاى بى‏شمار جهان‏» ومولكولهاى اجسام آگاه است، خدايى كه حكمران و داور روز بازپسين است، و در آن روز، پرونده اعمال انسان را كه به وسيله فرشتگانى مصون از اشتباه و خطا و پيراسته از اغراض مادى تنظيم شده، باز مى‏گشايد وحتى به اين نيز اكتفا نمى‏كند، بلكه صورت واقعى كردارهاى ما را به قدرت بى‏پايان خود به ما نشان مى‏دهد و تمام اعضاى بدن ما را با اراده شكست ناپذير خود به سخن درآورده، و بر اعمال ما گواه مى‏گيرد. سپس هر فردى را به پاداش و كيفر خود مى‏رساند و ... (10)

 چنين اعتقاد راسخ و استوارى، بزرگترين پشتوانه اخلاق، و طبيعى‏ترين ضامن اجراى اصول انسانى است، و در حقيقت گرانبهاترين گنجينه و ارزنده‏ترين سرمايه‏اى است كه از رهبران بزرگ آسمانى به يادگار مانده است و بايد به عنوان يك ميراث گران قيمت از آن حمايت كنيم. قدرت ايمان به خدا و اعتقاد به كيفرهاى روز بازپسين، گاهى به درجه‏اى مى‏رسد، كه انسان را در برابر گناه و آلودگى «بيمه‏» مى‏كند و انسان خطاكار را به صورت يك عنصر ملكوتى و يك فرد معصوم در مى‏آورد.

 قدرت ايمان در كنترل انسان چنان است كه اگر فرد با ايمان، روزى بر خلاف مقتضاى ايمان رفتار كند، و در صحنه مبارزه با عواطف و غرايز، دچار شكست گردد، فورا به فكر جبران شكست، افتاده و راه ندامت و پشيمانى از آلودگى را، در پيش مى‏گيرد و برا ى محو آثار گناه، بدون آن كه ماموران قضايى او را تعقيب نمايند، خود را به محكمه قضايى دين معرفى مى‏كند و از رئيس دادگاه، جدا درخواست مى‏نمايد كيفر خواست ويا حكم الهى را درباره او اجرا كند و سرانجام، به صورت يك فرد پاك و سبكبار، گام به سرزمين رستاخيز بگذارد. (11)

نتيجه‏ گيرى از مجموع اين بحث‏ها مى‏توان به محورهاى گزاره‏هاى اخلاقى اسلام پى برد، و با ويژگى‏هاى نظام اخلاقى اسلام، آشنا شد، و ما براى خلاصه گويى بار ديگر آنها را به صورت موجز يادآور مى‏شويم:

 1. در جهان‏بينى اسلام، واقعيت انسان را، روح و روان او تشكيل مى‏دهد و روح او پس از مرگ باقى وجاودان است، در پى‏ريزى سعادت انسان بايد زندگى دنيوى و اخروى او را درنظر گرفت. از اين جهت‏يك رشته لذايد نفسانى به عنوان منكرات ممنوع مى‏باشند، زيرا اين نوع اعمال به‏ظاهر لذت‏بخش بر سعادت اخروى او لطمه مى‏زند، خصوصا اگر بگوييم: عذابهاى اخروى، باطن اعمال دنيوى ما است كه در آن جهان در شرايط خاصى به صورت دوزخ و عذاب مجسم مى‏شوند، در اين‏جا گروهى كه از نگرش عميقى برخوردارند از پيامدهاى اين نوع اعمال كاملا آگاهند، همه را ضد ارزش معرفى مى‏كنند.

 2. از آنجا كه انسان، فاعل آزاد و انتخاب‏گر است، عمل او در صورتى نام ارزش به خود مى‏گيرد كه با كمال آگاهى و آزادى از او سر زند مثلا اگر از روى جبر ماليات بپردازد ويا زكات مال بدهد، وظيفه را انجام داده ولى كار او فعل اخلاقى نخواهد بود.

 3. در نظام اخلاقى اسلام به غرايز علوى و سفلى توجه شده و در سايه تعديل از همگى بهره گرفته شده است وآنان كه محور ارزش را لذايذ نفسانى مى‏دانند، به گونه‏اى در اين تعديل تحقق مى‏پذيرند.

 4. ملاك ارزش، فطرت و نور وحى است.

 5. زيبايى عمل و وارستگى ظاهر در صورتى ارزش آفرين است كه از نيت پاك سرچشمه بگيرد و اعمال رياكارانه براى اغفال مردم، فاقد ارزش مى‏باشد.

 6. نظام اخلاقى اسلام مطلق و پايدار، جهان شمول و فراگير است زيرا محور آن، كششهاى درونى انسان و وحى است كه هر دو فراگيرمى‏باشند.

 7. نظام اخلاقى اسلامى، با ضامن اجرا همراه است و از مقوله توصيه خالى از هر نوع تحريك پيراسته مى‏باشد. با شناخت اصول نظام اخلاقى اسلام و ويژگى‏هاى آن، لازم است‏با ديگر مكاتب اخلاقى، كه در يونان باستان ويا غرب امروز مطرح است آشنا شويم.

پى‏ نوشت‏ها:

 1. اعراف/157.

 2.مؤمنون/14.

 3.سجده/11.

 4. فصلت/46.

 5. كهف/29.

 6. توبه/17.

 7. توبه /18.

 8. نهج البلاغه،خطبه 11.

 9. سوره بقره، آيه‏هاى: 261 تا 266 مطالعه شود.

 10. اين جمله‏ها مضامين آيات قرآنى است كه در سوره‏هاى مختلفى از جمله: «لقمان (31) آيه‏16; سبا(34)آيه 4 و زلزله(99) آيه‏هاى 7و8 وارد شده است.

 11. در صفحات تاريخ قضاوت در اسلام، شواهد زيادى بر اين موضوع وجود دارد كه براى رعايت اختصار، از نقل و تفصيل آنها خوددارى مى‏شود. نویسنده:آية الله جعفر سبحانى منبع: مرکز فرهنگ معارف و قرآن

محمود علیپور بازدید : 24 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

چنان که می‏دانیم آدمی یک خود فردی دارد و آن مجموعه‏ ای از اندیشه ‏ها، آمال، امیال، خواست‏ها و شهوات اوست که در این قلمرو، کارهای عادی خود را انجام می‏دهد. این مرتبه را می‏توان مرتبه«دانی و حیوانی»او نامید و دیگری خود«علوی، انسانی و ملکوتی»اوست.خود حیوانی و خاکی آدم تنها وسیله و مرکبی برای رسیدن به خود انسانی وی به شمار می‏رود.«اما خود متعالی»انگیزه معنوی و الهی دارد، پایگاه کرامت ذاتی انسان محسوب می‏ شود و با این جنبه از وجود خود است که آدمی ارزش، قداست و تعالی پیدا می ‏کند. باری همین خود ملکوتی انسان است که سرچشمه ارزش‏ های متعالی و انسانی می‏شود و به اخلاق معنایی فراتر از سود و مصلحت می‏ بخشد.بنابراین، با قبول این جنبه از خود انسانی، ارزش‏ های اخلاقی انسان اثبات می‏شوند و به منصه ظهور می ‏رسند. در این مقاله، ابتدا کلیاتی را تحت عنوان«نکته‏ ها»در خصوص آثار نیکو سخن گفتن و خوش کلامی از زبان پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه معصومین (علیهم السلام)می‏آوریم، آن‏گاه به متن قرآن و تفسیر وارد می‏ شویم و آیاتی را در زمینه خوش کلامی و با یکدیگر به نیکی سخن گفتن نقد و تحلیل می ‏کنیم.

 الف)نکته‏ ها در ستایش سخن خوش و نیکو روایات بسیار است.در این‏جا به نمونه‏ هایی از آن‏ها به شرح زیر اشاره می ‏کنیم:

 1.رسول خدا(ص)فرمود: ثلاث من لقی اللّه تعالی‏ بهنّ دخل الجنّة من ایّ باب شاء:من حسن خلقه، و خشی اللّه فی المغیب و المحضر، و ترک المراء و ان کان محقّاً. (1) ترجمه:«سه چیز است که هر که خدا را با آن‏ها ملاقات کند، از هر دری که بخواهد داخل بهشت می ‏شود کسی که خلقش نیکو باشد، کسی که در نهان و آشکار از خدا بترسد، و کسی که ترک جدال کند، اگر چه حق با او باشد.»

 2.و فرمود:خوش کلامی و اطعام شما را در بهشت جای می‏دهد.(2)

 3.و فرمود:در بهشت غرفه ‏هایی هست که(از درخشندگی)بیرون آن‏ها از درون و درون آن‏ها از بیرون دیده می‏شود. خدا آن‏ها را برای کسانی آماده کرده است که مردم را اطعام کنند و خوش سخن باشند.(3)

 4.و فرمود:الکلمة الطّیّبة صدقة.(4) ترجمه:«سخن نیکو صدقه است.»

 5.امام باقر(ع)فرمود:قولوا للنّاس احسن ما تحبّون ان یقال لکم. ترجمه:«با مردم به نیکوترین وجهی که می‏ خواهید با شما سخن گفته شود، سخن بگویید.»

 6.همچنین، پیامبر اکرم(ص) فرمودند : -سه چیز است که در هر که نیست، کارش انجام نگیرد:تقوایی که وی را از گناه باز دارد، اخلاقی که با مردم بسازد و مدارا کند و حلمی که با آن سبکی را از نادان سبکسر دفع کند. -خدا مهربان و دارنده رفق است و کسی را که چنین باشد، دوست دارد و آن پاداشی که بر رفق و نرمی می‏دهد، بر عنف و درشتی نمی ‏دهد. -هر کس در کار خود رفق داشته باشد، به آنچه از مردم بخواهد، می ‏رسد. -هر که را رفق و نرمی دادند، خیر دنیا و آخرت به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند، او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند.

 7.امام کاظم(ع)نیز فرمودند(6) : «نصف عیش و زندگی آدمی رفق و نرمی است.» و به تجربه دریافت و مکرر ملاحظه شده است که اموری که با رفق و مدارا اجرا می‏ شوند، هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی ‏رسند.و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم است، امور مملکت او منتظم و سلطنت او دوام دارد. ب)قرآن کریم و نیکو سخن گفتن اکنون می‏ پردازیم به بحث اصلی خود، یعنی دیدگاه قرآن کریم درباره نیکو سخن گفتن: قرآن کریم می‏فرماید: ...و قولوا للنّاس حسناً و اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة.(7) ترجمه:«و با مردم(به زبان) خوش سخن بگویید و نماز را به پای دارید، و زکات را بدهید.»

بیان تفسیری آیه از دیدگاه تفاسیر

1.صاحب تفسیر«منهج الصادقین»وجه آوردن«حسن»را در «قولوا للنّاس حسناً»به منظور مبالغه می‏داند و مراد از آن را تخلّق و ارشاد یاد می ‏کند.ایشان آیه را چنین معنا می‏کند:«با عامه مردم گفتاری نیکو داشته باشید و با اخلاق حسنه رفتار کنید و ایشان را به راه صواب و رشد رهنمون باشید.»(8)

 2.صاحب تفسیر«نور الثقلین» در ذیل آیه شریفه‏«قولوا للنّاس حسناً...»به ذکر سه روایت از سه کتاب اکتفا کرده است که به آن‏ها اشاره می‏ کنیم: در کتاب شریف«کافی»به نقل از ابی عمرو الزبیری از ابی عبد اللّه(ع)نقل شده است که:«خداوند تبارک و تعالی ایمان را بر اعضای بدن آدمی واجب کرده و وظیفه‏ های هر یک را جداگانه توضیح داده است.از جمله:«گفتن را بر زبان، و بیان را بر قلب و هر چه باور دارد نزدیک کرده است.در همین راستا خداوند می‏فرماید:و قولوا للنّاس حسناً». (9)

 و در کتاب«مصباح الشریعه»از قول حضرت صادق(ع)نقل شده است که فرمود:«با هر لحنی و در هر حالی مردم را نخوانید و دعوت نکنید.خداوند عزوجل فرمود:با مردم به زبان خوش رفتار کنید.»(10)

 در جای دیگری قرآن کریم می‏فرماید:قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی و اللّه غنیّ حلیم.(11 )ترجمه:«گفتاری پسندیده(در برابر نیازمندان)و گذشت(از اصرار و تندی آن‏ها)، بهتر از صدقه‏ای است که آزاری به دنبال آن باشد و خداوند بی‏نیاز بردبار است.»

 بیان تفسیری آیه در تفسیر«مجمع البیان»، ذیل ترکیب«قول معروف»تعبیرهای گوناگونی نقل شده است: -در یک تعبیر، در معنای«سخن و کلام نیکو و زیبا»نقل شده و با آن مترادف دانسته شده است و در تعبیری دیگر، در مفهوم«دعای خوب و شایسته»آورده است.(12)

 در بیان دیگر(به نقل از ضحاک) در«اصلاح ذات البین»به کار رفته است. از پیامبر(ص)ذیل آیه شریفه نقل شده است که فرمود:«چون سائلی از شما چیزی خواهد، خواسته او را بر وی قطع مکنید، تا آن‏که از آن فارغ شود.سپس با وقار و نرمی به او پاسخ دهید که آن پاسخ به وجه نیکو اندک چیزی است به او.» گاهی کسی به سوی شما می‏ آید که نه انسان است نه جن.حق تعالی فرشته ‏ای را به صورت سائلی نزد شما می‏ فرستد تا شما را بیازماید که با وی چگونه رفتار می‏ کنید(در عین لطف و تفضلی که به شما ارزانی داشته است).(13)

 و همچنین، قرآن کریم در بیان برخورد با کسی که می‏خواهد بین پیامبر(ص)و دشمنان آن حضرت کینه و نفاق ایجاد کند، فرموده است:...ادفع بالّتی هی احسن فاذا الّذی بینک و بینه عداوة...(14) ترجمه:«بدی را با آنچه بهتر است دفع کن، آن‏گاه کسی که میان تو و میان او دشمن است...»

 بیان تفسیری آیه صاحب تفسیر«نور الثقلین»، مراد از«ادفع بالّتی هی احسن...»را «ادفع سیّئة من اساء الیک بحسنتک» می‏داند، یعنی:«بدی کسی را که به تو زشتی کرده است، با نیکی کردن از خود دور کن.»(15)

 مرحوم طبرسی در ذیل این آیه و این که آیه خطاب به پیامبر گرامی(ص) است، در تفسیر«مجمع البیان» می‏گوید:«مراد از آیه‏ادفع بالّتی هی احسن...، ادفع بحقّک باطلهم و بحلمک جهلهم و بعفوک اساءتهم» است. در واقع، خداوند رسول گرامی(ص)را مورد خطاب قرار می‏دهد و به وی می‏گوید:«با حق خودت، باطل دیگران و با حلم خودت، جهل آن‏ها و با بخشش خودت، بی‏احترامی و بدی آن‏ها را از خود دور کن.»(16)

 آن‏گاه خدای سبحان دفع به أحسن را به بهترین و بلیغ‏ترین وجه، ستوده و فرموده است:و ما یلقّاها الاّ الّذین صبروا، و ما یلقّاها الاّ ذو حظّ عظیم. ترجمه:«کسی این سفارش را نمی‏ پذیرد، مگر کسانی که صبور هستند و نیز آنان که بهره‏ای بزرگ از کمال انسانیت و صفات نیک برده‏اند.»

در مضون این آیه شریفه علاء بن حضرمی، یکی از شاعران عرب، شعری سروده است که در این‏جا نقل می‏ کنیم: و حیّ ذوی الاضغان تسبّ قلوبهم تحیّتک العظمی فقد یرفع النّغل فان اظهروا خیراً فجاز بمثله و ان خنسوا عنک الحدیث فلا تسل فانّ الّذی یؤذیک منه سماعه فانّ الّذی قالوا وراءک لم تقل(17) ترجمه:

 1.گروهی کینه‏ جو هستند و همیشه دل‏هایشان نفرین می‏فرستد- اما این اسلام بزرگ و مؤثر توست که هرگونه کینه و نفاق را از بین می‏برد.

 2.هرگاه آن‏ها خیری ظاهر کنند، تو متقابلاً پاداش نیک بده-اما هرگاه از تو رویگردان شدند، تو از آن‏ها رویگردان مباش.

 3.در برابر کسی که به تو آزار رسانده و سخنان بد از او شنیده‏ای-آن‏ها که پشت سر تو حرف زده‏اند، حرف بدی نزن و با آن‏ها به مقابله و جدال نپرداز. لازم به ذکر است که پیامبر(ص) پس از شنیدن شعر علاء بن حضرمی، خطاب به وی فرمود:«بعضی از شعرها، حکمت‏ ها را می‏سرایند و پاره‏ای از بیان‏ها، نوعی سحر هستند.همانا شعر تو نیکوست و به راستی که کتاب خدا(قرآن)از همه نیکوتر است.» 

 و نیز خداوند در قرآن می‏فرماید: و اذا حییتم بتحیّة فحیّوا باحسن منها او ردّوها انّ اللّه کان علی‏ کلّ شی‏ءٍ حسیباً.(18) ترجمه:«و چون به شما درود گفته شد، شما به(صورتی)بهتر از آن درود گویید، یا همان را(در پاسخ) برگردانید، که خدا همواره به هر چیزی حسابرس است.»

 بیان تفسیر آیه در کتاب«عوالی اللئالی»، علی بن ابراهیم از امام صادق(ع) مطالبی نقل کرده و طی آن، مراد از «تحیت»در گفتار خداوند را«سلام و درود»و موارد دیگری از قبیل «نیکی و احسان»دانسته است.(19)

 مرحوم طبرسی در مجمع البیان، ذیل آیه شریفه:«و اذا حییتم فحیّوا باحسن منها...»می‏گوید:«شخصی خدمت پیامبر اکرم(ص)رسید و عرض کرد:السّلام علیک. پیامبر(ص)فرمود:علیک السّلام و رحمة اللّه. دیگری عرض کرد:السلام علیک و رحمة اللّه.پیامبر(ص) فرمود:و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته. شخص دیگری خدمت حضرت رسید و گفت:السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.پیامبر(ص) فرمود:و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته. هنگامی که از پیامبر اکرم(ص) سؤال شد:چرا تحیت اول و دوم را با تحیت بیش‏تری پاسخ دادید، اما بر تحیت سوم چیزی نیفزودید؟ فرمود:او چیزی از تحیت برای من باقی نگذاشت.از این رو، همان را به او بازگردانیدم.»(20)

 سلمی یکی دیگر از شاعران عرب در این باره گوید: انّا محیّوک یا سلمی‏ فحیّینا و ان سقیت کرام النّاس فاسقینا من کلّ ما نال الفتی‏ قد تلته الاّ التّحیّة(21)

 1.ای سلمی، ما تو را درود می ‏فرستیم، تو نیز ما را درود فرست -اگر خواستی بهترین مردم را بهره‏مند سازی، ما را هم بهره‏ مند کن.

 2.به هر مقصدی که فتوت و جوانمردی رسیده-من هم به آن نائل می‏شوم، جز ادای درود و سلام(از عهده ادای حق سلام بر نمی‏آیم).

در آیه دیگری خداوند می‏فرماید: و قل لعبادی یقولوا الّتی هی احسن انّ الشّیطان ینزغ بینهم.(22) ترجمه:«و به بندگانم بگو:آنچه را که بهتر است بگویند، چرا که شیطان میان آن‏ها را به هم می‏زند.»

بیان تفسیری آیه مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه فوق، مطالبی را نقل کرده است.از جمله این که:«سخنانی را بگویید و از روش‏ هایی پیروی کنید که بهترین و عالی‏ترین باشد.در آن مطالب گفتارها و سخنان زیر تجلی‏ می‏ کند:

 1.گروهی گفته‏ اند، مراد از گفتن بهترین گفتار، ذکر و گفتن شهادتین و هر آنچه خداوند از ذکرها واجب کرده است.

 2.منظور آیه این است که خداوند به آنچه فرمان داده، امر به کار بستن آن را کرده و از آنچه نهی فرموده، ما را باز داشته است.

 3.گفته شده، مراد این است که مردم با یکدیگر به نیکوترین وجه صحبت کنند و از کلمات و ترکیباتی چون«رحمک اللّه»، یعنی خداوند تو را ببخشاید، استفاده کنند.

 

 4.مفهوم آیه فوق در آیه شریفه: لهم البشری‏ فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الّذین هداهم اللّه و اولئک هم اولوا الالباب.(23) ترجمه:آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می‏ دهند و بهترین آن را پیروی می ‏کنند.اینانند که خدا هدایتشان کرد و اینان همان خردمندان هستند.

نمایان است و بدین معنی در مقام مقایسه بین سخن بر حق پیامبر(ص) و سخن باطل مشرکان تبعیت از سخن حق رسول گرامی(ص)به عنوان گفتار احسن و پسندیده لازم الاتباع شمرده می‏ شود.»(24)

و نیز می‏فرماید:ادفع بالّتی هی احسن السّیّئة نحن اعلم بما یصفون.(25) ترجمه:«بدی را به شیوه‏ای نیکو دفع کن.ما به آنچه وصف می‏کنند داناتریم.»

 بیان تفسیری آیه مرحوم طبرسی(ره)در تفسیر «مجمع البیان»، ذیل این آیه، به نکات ظریف دیگری اشاره کرده که بدین شرح هستند: وی با اشاره به موضوع چشم ‏پوشی و بخشش آیه را بیان کرده و فرموده است:«ادفع بالّتی هی احسن السّیّئة...در این معناست که بدی بد رفتار را با چشم‏پوشی و بخشش دفع و از خود دور کن.»(26)

 و نیز نقل کرده است که:«آیه در معنای دیگری نیز گفته شده است. این که، عمل باطل مشرکان را با بیان دلایل، با لطیف‏ترین راه ‏ها، روشن‏ترین و نزدیک‏ترین سخن‏ها برای قبولشان دفع کن.»(27)

 زیر نویس :

 (1).المولی المهدی النراقی، جامع السعادات، ترجمه دکتر سید جلال الدین مجتبوی.ج دوم. ص 381 و 382.

 (2).همان.

 (3).همان.

 (4).همان.

 (5).همان، ج اول، ص 373.

 (6).همان، ص 371.

 (7).سوره البقرة، آیه 83.

 (8).ملا فتح اله کاشانی، تفسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 225.

 (9).العروسی الحویزی و الشیخ عبد علی ابن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص 94.

(10).همان، ص 95.

 (11).سوره البقرة، آیه 263.

 (12).ابو علی فضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان لعلوم القرآن، ج 2، ص 375.

 (13).همان.

(14).سوره فصّلت، آیه 34.

 (15).تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 549.

 (16).تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 12.

(17).تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 550.

 (18).سوره النساء، آیه 86.

(19).تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 525.

(20).تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص 85.

 (21).همان، ص 84.

 (22).سوره الإسراء، آیه 53.

 (23).سوره الزمر، آیات 17 و 18.

 (24).تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص 421.

 (25).سوره المؤمنون، آیه 96.

 (26).تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 117.

 (27).همان.

منابع : 

1.قرآن کریم.

 2.الطبرسی، ابو علی فضل بن الحسن. مجمع البیان لعلوم القرآن.شرکة المعارف الاسلامیة.1379 ق.

 3.العروسی الحویزی و العلامة الخبیر الشیخ عبد علی ابن جمعه.تفسیر نورالثقلین.علمیه قم.

 4.کاشانی، ملافتح اله.تفسیر کبیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین.چاپخانه محمد حسن علمی.اردیبهشت 1333.

 5.النراقی، المولی المهدی.جامع السعادات. ترجمه دکتر سید جلال الدین مجتبوی.تهران. انتشارات حکمت، ج دوم.

 6.آیت ا.الله تجلیل تبریزی، ابوطالب، ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها در قرآن.دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. 1366.

 7.عبد الباقی، محمد فؤاد.المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم.قاهره. دار الکتب المصریه.1364.

 8.طباطبایی، محمد حسین.تفسیر المیزان. بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی با همکاری مرکز نشر فرهنگی رجا. نویسنده:مهدی تجلیل / سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن

محمود علیپور بازدید : 26 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 دانش و بينش, دو مشخصه عمده حيات انسانى و وجه تمايز آن با ساير نمودهاى حيات در پهنه گيتى هستند. با اين حال, اگر اين دو عنصر ارجمند به ساحت عمل راه نيابند و بر اخلاق و منش و رفتار انسانى اثرنگذارند, حرمت و كرامت انسانى شكل نخواهد گرفت و آدمى چون ظرفى گلين خواهد بود كه در آن جواهراتى چند نهاده اند, بى آن كه ظرف كمترين ارزش افزوده, يافته باشد. انسان, آن گاه انسان است و به كرامت انسانى دست مى يابد كه خاك وجودش با زلال دانش و بينش در هم آميزد و صنعتى نوين در قالب اخلاق و منش متعالى از آن تولّد يابد. بنابراين اخلاق, عصاره همه ارزش هاى ذاتى و اكتسابى انسان و چكيده تعاليم آسمانى پيامبران است. دانش در اين ميدان با همه ارجمندى كه دارد تنها يك ابزار و ضرورت است. و بينش و ايمان, يك گذرگاه است. و اخلاق و عمل, مقصد و نتيجه نهايى آن. از اين رو قرآن هر چند ايمان و علم را مايه ارزش شمرده است, اما نگاه نهايى و ارزشى انسان را به ساحت عمل مربوط دانسته است:

 (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبير) مجادله/11 خداوند اهل ايمان و برخورداران از دانش را از ميان شما انسان ها براساس درجات و مراتب, رفعت مى بخشد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد, بس آگاه است.

از اين آيه و 182 آيه ديگر قرآن استفاده مى شود كه علم و ايمان, دانش و بينش به منزله دو عدد هستند كه در يكديگر ضرب مى شوند و حاصل ضرب آنها اخلاق وعمل است. پس رابطه متقابلى ميان حاصل ضرب و اعداد در هم ضرب شده وجود دارد. چنان كه همين رابطه ميان عمل اخلاقى ـ درمقابل هر عمل سهوى و عمل جبرى ـ و ايمان و عمل آدمى مشهود است:

 (ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون) يونس/14 پس شما را جانشين نسل هاى پيشين در روى زمين قرارداديم تا بنگريم كه چگونه عمل مى كنيد.

نام امام خمينى, امروز براى بسيارى از انسان ها آشناست و هر كدام او را از زاويه نگاه و آگاهى و دلبستگى هاى خود مى شناسند. اهل سياست و حكومت و مديريت او را به عنوان يك رجل سياسى, و اهل فقه و فلسفه و عرفان او را به عنوان يك فقيه, فيلسوف و معلم عرفان نظرى مى شناسند, و كاوشگران علوم تربيتى و رهروان عرفان عملى و شيفتگان اخلاق و منش انسانى او را به عنوان انسانى نمونه و خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهى معرفى مى كنند. و او به راستى اين همه بود و از اين جامعيت بهره داشت, اما آنچه به او جذابيت و محبوبيت بخشيده بود و او را تا اوج يك قهرمان در قلب يك ملت بالابرده بود, اخلاق و منش متعالى او بود. چنان كه انبيا چنين بودند و خداوند در توصيف پيامبر خاتم او را به اخلاق, بردبارى و دلسوزى و كرامتش ستوده است:

 (و انّك لعلى خلق عظيم) قلم/4 همانا تو از اخلاق و منشى بس عظيم برخوردارى. (و لوكنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك) آل عمران/159 و به راستى اگر تو خشن و سخت دل بودى, از پيرامون تو پراكنده مى شدند.

بديهى است كه نرم دلى و مهربانى يكى از خصلت هاى نيك و ارجمند انسانى است, ولى جاى تأمل دارد كه چرا خداوند از ميان همه كرامت هاى پيامبر اكرم, اين صفت را به عنوان صفت جذابيت آفرين يادكرده است؟ شايد بتوان در پاسخ گفت كه محبت به انسان ها, عشق به آنها, صبورى در برابر آنها و تحمل خشونت و ناسپاسى آنان, تنها براى كسى حاصل مى شود كه در ساير زمينه ها نيز ساخته شده و متعادل و متعالى باشد, چرا كه هر خصلت نكوهيده مى تواند سرانجام به سنگدلى و تجاوز و نابردبارى بينجامد.

 به هر حال امام خمينى(ره) به عنوان يكى از وارثان خط انبيا و اولياى الهى, چهره اى است كه بايد بخش عظيمى از موفقيت هاى او را در شخصيت عملى و اخلاق او جست وجو كرد. البته به اين نكته اشاره شد كه عمل و اخلاق شايسته, در سطوح عالى و در گستره مسائل انبوه اجتماعى, حاصل ضرب علم و ايمان است; هر چند در سطوح آغازين ريشه در فطرت و سرشت انسان دارد. اين است كه امام خود نيز به آثار علمى ـ اخلاقى خود عنايت بيشترى داشت تا ساير آثار علمى خويش, و در وصيت خود سفارش كرده است كه از ضايع شدن آثار خطى ايشان جلوگيرى شود, به ويژه كتاب هاى اخلاقى كه به رشته تحرير درآمده است.(۱)

آثار اخلاقى امام به دو بخش آثار نظرى و آثار عملى قابل تقسيم است.

 آثار نظرى امام, مطالبى است كه ايشان با عنوان مباحث عرفانى يا نكته ها و توجيه هاى اخلاقى در كتاب ها و سخنان خود بيان داشته است, و آثار عملى ايشان, منش ها و روش هايى است كه در زندگى اجتماعى و سياسى به كار بسته و ما از آنها برداشت اخلاقى داريم. حجم هر كدام از اين دو مقوله به حدى است كه پرداختن به هر يك, نويسنده اين مقاله را از پرداختن به ديگرى باز مى دارد. از اين رو ما تنها به مقوله نخست, آن هم نه با ادعاى استقصا, خواهيم پرداخت. مسلك هاى اخلاقى نگاه تحليلى به مقوله اخلاق, نشان مى دهد كه اگر چه مفهوم اجمالى كه از اين واژه به ذهن مى آيد, مشترك و نزديك به هم است, اما در بسيارى از مباحث نظرى آن, مانند ريشه هاى فطرى يا اعتبارى اخلاق, اطلاق يا نسبيت اخلاق, مسلك ها و روش هاى اخلاقى و… اختلاف نظر وجود دارد. از آن ميان, ما به منظور شناخت مسلك اخلاقى امام, ناگزير هستيم نگاهى هر چند اجمالى به مسلك هاى اخلاقى داشته باشيم.

 1. اخلاق زيستى و همسازى اجتماعى

ساده ترين و بسيط ترين نگاه به مقوله اخلاق, نگاه زيستى و همسازى اجتماعى به آن است, با اين توضيح كه انسان در جامعه متولد مى شود و ناگزير است كه در ميان جامعه به نيازهاى خود پاسخ گويد, اما نيازها و منافع انسان ها با يكديگر ناسازى دارد. آرمان ها و خواسته هاى انسان گسترده است ومنابع تأمين آن محدود. با اين شرايط اگر انسان بخواهد بى هيچ ضابطه و قانونى عمل كند و رفتارى را ازخود بروز دهد, به زودى با واكنش هاى شديد مواجه شده منافع خود را از دست مى دهد و آرامش و رفاه و برخوردارى او به اضطراب و محروميت و سختى تبديل مى شود. بنابراين انسان براى دستيابى به لذت زندگى و برخوردارى از رفاه و آسايش, ناگزير بايد رفتار اجتماعى خود را به گونه اى سامان دهد كه تأمين كننده لذت و رفاه او باشد و اين سامان دهى و ضوابط و روش هاى آن (اخلاق) ناميده مى شود. در اين نگاه, خصلت هايى چون خوش رويى, نرم خويى, خوش زبانى, آرامش, خوش بينى, اميدوارى و… از خصلت هاى مثبت به شمار مى آيند, اما با ساير نگاه ها و مسلك ها كه ياد خواهيم كرد تفاوت هايى دارند:

 الف. اخلاق زيستى و معاشرتى, تنها به تنظيم ظاهرى روابط اجتماعى انسان ها نظر دارد و به چيزى با عنوان (نيت) و (باور) نمى انديشد.

 ب. در اخلاق زيستى, انگيزه اصلى از توجه به اخلاق و رعايت آن, منافع فردى و دنيوى است و فراتر از منافع فردى و دنيوى افقى ديده نمى شود.

 ج. پشتوانه اخلاق زيستى, احساس هاى عاطفى, مصلحت هاى شخصى, عادت ها و رسوم ملى است.

 د. در اين نگرش, اخلاق, امرى اعتبارى و صورى است و در شرايط گوناگون تعريف ها و نمودهاى متفاوت و گاه متضاد دارد. چرا كه براى تنظيم روابط اجتماعى, بايد سنت ها و نگاه هاى جمعى ملاك قرار گيرد, و اين سنت ها مى تواند در جامعه هاى گوناگون, ناهمگون و ناهمسو باشد.

 2. اخلاق عقلى و فلسفى

 در اين نگرش, عقل محور اصلى تشخيص خير وكمال است و آنچه را عقل خير و كمال تشخيص دهد, بايد مورد عمل قرار گيرد. در مسلك فلسفى و عقلى, علت ناهنجارى هاى اخلاقى, جهالت و كم خردى است و براى مبارزه با فساد اخلاقى, بايد به رشد دانش و تعقل همت گمارد. فيلسوفان معتقدند كه: (چون نيكوكارى بسته به تشخيص نيك و بد, يعنى دانايى است, بالأخره فضيلت به طور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست, اما اين دانش چون در مورد ترس و بى باكى, يعنى علم به اين كه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد ملحوظ شود, (شجاعت) است, و چون در رعايت مقتضيات نفسانى به كار رود (عفت) خوانده مى شود, وهرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم بر يكديگر مى باشد منظور گردد (عدالت) است, و اگر وظايف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود, ديندارى و خداپرستى است. و اين فضايل پنجگانه يعنى حكمت, شجاعت, عفت, عدالت و خداپرستى, اصول اول اخلاق سقراطى بوده است.)(2)

 3. اخلاق عرفانى و سير و سلوكى اين مسلك با پيراستن دل از آلودگى ها و آراستن آن به زيور (محاسن اخلاق) از راه رياضت و مجاهدت مى كوشد تا حقيقت را در آن متجلى گرداند. دراين مسلك, حركت قلبى و عملى مورد نياز است نه حركت فلسفى و عقلى. در نگاه عرفان, انسان با تزكيه نفس, راه تعالى مى پويد و از معبر قلب به قرب الهى مى رسد و دردخداجويى و عشق به كمال مطلق را تازيانه سلوك مى شناسد. مسلك عرفانى خط سير حركت را در دو قوس نزول و صعود مى بيند كه در قوس نزول, انسان از بيرون سير مى كند, و در قوس صعود ـ كه شامل حركت اخلاقى است ـ شوقى از درون مى جوشد كه به معرفت افاضى و علم لدّنى چشم دوخته است و علوم رسمى را در جهت رسيدن به مقام قرب الهى كارساز نمى داند. عارفان به رسيدن فرا مى خوانند و فيلسوفان به دانستن دعوت مى كنند. شيوه اخلاقى امام از آن جهت كه فيلسوفى عارف است درهر دو ميدان, دستى قوى داشته است. به هر حال اخلاق عرفانى را, هم دريافته و هم مورد توجه قرار داده است, بااين تفاوت كه اگر عارفان در مباحث عرفانى به مخاطبان اصطلاح شناس و داراى سطح خاصى از سير و سلوك توجه داشته اند و همواره در قالب عبارات و تعابير و اصطلاحات فنى سخن گفته اند و راه نموده اند, امام, هم در آن سطح حركت كرده و هم اخلاقى عرفانى ـ اجتماعى به مخاطبان عام ارائه داشته است. و اين همان ويژگى است كه مسلك اخلاقى امام را بيش از ساير مسلك ها به روش قرآنى نزديك كرده است. چرا كه قرآن (هديً للناس) است و پيامبر اكرم(ص) به عنوان حامل هدايت قرآنى و تزكيه ربانى, فرستاده شده به سوى توده هاى مردم است:

 (وما ارسلناك الاّ كافّة للناس بشيراً ونذيراً) (سبأ/28)

 البته اين معنى با بهره مندى ويژه خاصان و نخبگان طريق سلوك و معرفت, منافات ندارد, چرا كه:

 (انما يتذكّر اولوا الالباب)

و (انمّا يخشى اللّهَ من عباده العلماءُ)

 مطالعه و تأمل در آثار و رفتار امام, نشان مى دهد كه وى بيش از آن كه از مسلك هاى فلسفى و عرفانى خاصى متأثر باشد, روحش از آبشخور رهنمودهاى قرآن و عترت سيراب شده است و بهترين دليل آن, جامعيت, فراگيرى و تعادل رفتارى اوست; جامعيت و تعادلى كه در روش هاى ابداعى بشر شاهد آن نيستيم. امام, بر روش عرفانى سير و سلوك و تزكيه و اخلاق صحّه گذاشته و با اين حال جريان هاى ساختگى رياضت هاى صوفى گرانه و باطنى گرى را نفى كرده است. امام طريقت را جز از راه شريعت و متعامل با آن نمى شناسد و كسانى را كه نام (اهل الله) بر خويش نهاده و از ظاهر و باطن شريعت بى خبرند, مشتى قلندر وخودبين دانسته است.(3 )

اين است كه وقتى به تجزيه و تحليل و نقد كتاب هاى اخلاق مى پردازد, از افراط و تفريط هايى كه جامعيت نگاه قرآن و عترت را وانهاده اند, انتقاد مى كند و مى نويسد:

 (حتى علماء اخلاق هم كه تدوين اين كتب كردند, يا به طريق علمى ـ فلسفى بحث و تفتيش كردند, مثل كتاب شريف (طهارة الاعراق) محقق بزرگ ابن مسكويه, و كتاب شريف (اخلاق ناصرى) تأليف حكيم متأله و فيلسوف متبحّر افضل المتأخرين نصيرالملة و الدين(قدس الله نفسه الزكية), و بسيارى از قسمت هاى كتاب (احياء العلوم) غزالى. و اين نحو تأليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن تأثير بسزا نيست, اگر نگوييم اصلاً و رأساً نيست. و يا از قبيل تاريخ اخلاق است كه صرف وقت در آن, انسان را از مقصد اصلى بازمى دارد. كتاب احياء العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد كرده و مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند, به نظر نويسنده در اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمك نمى كند, بلكه اكثر ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غيرعلميه آن و نقل هاى بى فايده راست و دروغ آن, انسان را ازمقصد اصلى باز مى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مى اندازد.)(4)

پايه هاى سلوك اخلاقى و عرفانى امام روش عرفانى و سلوك اخلاقى امام, داراى اصول بنيادين و پايه هاى چندى است كه مهم ترين آنها موارد زير است:

 1. پايبندى به شريعت چنان كه گفته شد, انسان با توجه به محدوديت هاى خاص ذهنى و عملى خود, بيشتر, نگاه جامع به مسائل را فرو مى نهد و در ميدان باور و عمل گرفتار افراط و تفريط مى شود. از اين رو در زمينه تزكيه معنوى و اخلاقى نيز گروهى كاملاً ظاهرگرا و عده اى به شدت باطن گرا شده اند. در حالى كه آئين متعالى براى امت وسط, اعتدال در تمسّك به ظاهر و اهتمام به باطن است, به طورى كه هيچ كدام آسيب نبيند و حق هر يك ادا شود. امام در اين زمينه مى نويسد:

 (و بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت. و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود, هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود, و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود.)(5)

درموردى ديگر درباره التزام به آداب شريعت مى نويسد:

 (و اين يكى ازمهماتى است كه بايد نفوس ضعيفه ما به آن خيلى اهميت دهند و مراقبت كنند كه آثار ايمان در جميع ظاهر و باطن و سرّ و علن, نافذ وجارى باشد.)6)

 2. آموختن از استاد و پرهيز از خودمحورى امام با الهام از آيات قرآن كه ارسال رسولان و تعيين اسوه و الگوى عملى را براى تزكيه و تهذيب و تعالى انسان ها ضرورى دانسته است و نيز آياتى چون آيات مربوط به رويارويى موسى(ع) با فردى كه سمت استادى بر او داشت ـ خضر نبيّ(ع) ـ و نيز با توجه به اين كه حركت بدون راهنما در مسير سلوك عرفانى و اخلاقى, به طور معمول لغزشگاه هاى فراوان داشته و در عمل ديده شده است كه رهپويان بى راهنما گرفتار كجروى شده اند و رهزنان راه را بر آنان بسته اند, بر اين نكته تأكيد دارد كه سالك طريق عرفان كه تزكيه و تهذيب اخلاقى ثمره طبيعى و ضرورى آن است, مى بايست به استادى بصير و آزموده اقتدا كند و با امامى وارسته, در راه تقرب به خداوند و رهايى از نفس, عروج نمايد. (بدان كه طيّ اين سفر روحانى و معراج ايمانى را با اين پاى شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بى نور نتوان نمود

 (و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور).

 پس در سلوك اين طريق روحانى و عروج اين معراج عرفانى, تمسك به مقام روحانيت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت كه واصلان الى الله و عاكفان على الله اند حتم و لازم است, و اگر كسى با قدم انانيت خود بى تمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طى كند, سلوك او الى الشيطان والهاوية است.)(7)

 امام, اين توصيه را از مكتب اهل بيت دارد كه امام سجاد(ع) فرموده است:

 (هلك من ليس له حكيم يرشده.)(8) كسى كه از ارشاد و راهنمايى حكيمى فرزانه برخوردار نباشد, تباه مى شود.

 امام در مجالى ديگر به پرسش و شبهه اى ديگر پاسخ داده و تصريح كرده است: (لازم و ضرورى است كه اين عمل (ميزان مدارا با نفس و اندازه نياز واقعى آن به لذت هاى حلال) با نظارت و مراقبت و دستورالعمل مردى كامل و راهبرى دانا و توانا كه دليل راه باشد, انجام گيرد. قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمـات است بترس از اثر گمـراهـى و اگر كسى را نفس و شيطان غرور دهد, كه با وجود قرآن و علم شريعت كه جمله بيان خداست, سالك را چه احتياج به دليل است؟ جواب اين است كه شك نيست كه اين راه را جز با چراغ شريعت و هدايت قرآن نمى توان طى كرد… (چنان كه در امراض جسمى به طبيبى نياز است) همچنين در امراض قلبى و بيمارى هاى روحى تنها دسترسى به علم شريعت كافى نخواهد بود, بلكه بايد تعيين داروهاى معنوى بانظر طبيب متخصص باشد كه فرمود: طبيب دوّار بطبّه قد أحمى مواسمه و أحكم مراسمه.)(9)

 بر اين اساس, امام در مباحث اخلاقى خود, دانشوران حوزه هاى علميه را نيز به تعيين استاد اخلاق براى خويش دعوت مى نمود و مى فرمود:

 (چگونه است كه علم فقه و اصول استاد و مدرس لازم داشته باشد, ولى علوم معنوى و اخلاق نياز به معلم نداشته باشد.)(10)

 ايشان به سرگذشت موسى و خضر و آيه قرآن استناد جسته است كه خداوند مى فرمايد:

 (قال له موسى هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً) كهف/66

امام با استفاده از اين آيات, حدود بيست ادب از آداب تعليم و تعلم را استفاده كرده و مورد استناد قرار داده است. (11)

 و با استفاده از آيات مربوط به خدمت موسى در محضر شعيب, نتيجه مى گيرد كه آن خدمت نيز در باطن امر, درس آموزى ازمحضر پيامبرى از پيامبران بوده است.(12)

 3. باور به مقامات معنوى امام, يكى از موانع دستيابى به مراتب معنوى را انكار و ناباورى آن مقامات مى داند, چرا كه وقتى انسان منكر امرى بود, در راه دستيابى به آن تلاش نمى كند. از اين رو به نظر ايشان بدترين آفت اصلاح نفس و خودسازى, بى اعتمادى و بى اعتنايى به مراتب كمال است.

 (بدترين خارهاى طريق كمال و وصول به مقامات معنويه كه از شاهكارهاى بزرگ شيطان قطّاع الطريق است, انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است, كه اين انكار و جحود, سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را كه براق وصول به كمالات است مى ميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خاموش مى كند, پس انسان را از طلب بازمى دارد.)13

 مراحل راهبردى, ازمنظر امام امام خمينى براى تهذيب و تزكيه نفس و سير و سلوك اخلاق, مراحلى را برمى شمارد كه با منازل سير و سلوك و مراتب خودسازى كه اهل اخلاق شمرده اند, اندكى تفاوت دارد. اصحاب اخلاق و عرفان, چهار منزل, هفت منزل, چهل ميدان تا صد مرحله, بيش و كم شمرده اند,

 اما امام مراحل (مجاهده با نفس) را چهارمرتبه دانسته است:

 1. تفكر (بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى (تفكر) است… و تفكر در اين مقام عبارت است از آن كه انسان لااقل درهر شب و روزى مقدارى ـ و لو كم هم باشد ـ فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتى را از براى او فراهم كرده, و بدن سالم و قواى صحيحه كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مى كند به او عنايت كرده, و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده, و از طرفى هم اين همه انبيا فرستاده و كتاب ها نازل كرده و راهنمايى ها نموده و دعوت ها كرده, آيا وظيفه ما با اين مالك الملوك چيست؟)(14)

 امام در تأكيد بر ضرورت تفكر در هدف آفرينش و فرجام هستى و… مى فرمايد: (اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است, راه ديگرى براى تو بنماياند و موفق شوى به منزل ديگر از مجاهده.)(15)

 (بدان كه از براى تفكر فضيلت بسيار است, و تفكر, مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است. و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است, و در قرآن شريف و احاديث كريمه تعظيم بليغ و تمجيد كامل ازآن گرديده… )(16)

 امام خمينى(ره) براى تفكر, درجات و مراتبى قائل است كه هر مرتبه نتايجى دارد, مانند تفكر در حق و اسماء و صفات و كمالات او, يا تفكر در لطايف صنعت و اتقان نظام آفرينش و دقايق خلقت و اسرار هستى, افلاك, نظم سيارات و اسرار آفرينش خود انسان كه پس از اين جاى ترديد و غفلت نمى ماند: (آيا پس از اين تفكر, عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست, اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده:

 (أ فى الله شكّ فاطر السموات و الأرض)(ابراهيم/12)….

تفكر در احوال نفس است كه از آن نتايج بسيـار و معارف بى شمار حاصل شود.)17

 2. عزم در مسير مجاهده با نفس, دومين منزل, (عزم) است كه عبارت است از: (بناگذارى و تصميم برترك معاصى, و فعل واجبات, و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات, و بالأخره عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان, عقلى و شرعى نمايد.)(18)

 امام خمينى به نقل ازمشايخ خود درباره اهميت عزم مى نويسد: (عزم, جوهره انسانيت و ميزان امتياز انسان است; و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست.)( 19)

 و در جاى ديگر مى نويسد: (عزم و اراده قويه در آن عالم خيلى لازم است وكاركن است. ميزان يكى از مراتب اهل بهشت, كه از بهترين بهشت هاست, اراده و عزم است, كه انسان تا داراى اراده نافذ و عزم قوى نباشد داراى آن بهشت ومقام عالى نشود.)(20)

 اين قدرت و نفوذ اراده براى سير و سلوك و مجاهده با نفس بسيار لازم و كارساز است, زيرا آن كه اراده اش خمود و عزمش مرده است, نخستين گام سير را نمى تواند بردارد و همواره در معرض سقوط است و بازيچه هوس هاست. براى ترك محرمات, انجام واجبات و التزام به آداب شريعت, نفسى مى خواهد كه صاحب عزمى مقتدر و اراده اى مصمم باشد.

 (اى عزيز, بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى, كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى, انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى, زيرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است. وجرأت بر معاصى كم كم انسان را بى عزم كند و اين جوهر شريف را از انسان مى ربايد.)(21)

 امام, دومين منزل تهذيب را مستند به اين آيه قرآن مى داند كه خداوند به پيامبر فرموده است:

 (فاذا عزمت فتوكّل على الله إنّ الله يحبّ المتوكّلين) آل عمران/159

 3. مشارطه, مراقبه و محاسبه امام پس از تفكر و عزم براى جهاد با نفس وخودسازى, مشارطه و مراقبه و محاسبه را ضرورى دانسته است:

 (مشارطه آن است كه در اول روز مثلاً باخود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك وتعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد… پس از اين مشارطه وارد (مراقبه) شوى و آن چنان است كه در تمام مدت شرط, متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن; و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست, بدان كه اين از شيطان و جنود اوست كه مى خواهند تو را از شرطى كه كرده اى باز دارند. … و به همين حال باش تا شب كه موقع محاسبه است, و آن عبارت است از اين كه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا به جا آورد, و با ولى نعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى.)(22)

 (اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قيام به محاسبه خود كرده, وحشت از حساب نداشتيم, زيرا كه آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است, پس ترس ما از حساب, از بدحسابى خودماست.)(23)

 4. تذكر پيوسته ازامور ديگرى كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان بسيار كمك مى كند و انسان سالك بايد ازآن بهره فراوان ببرد (تذكر) است و به فرموده امام (ياد خداى تعالى و نعمت هايى كه به انسان مرحمت فرموده)(24).

 (بدان كه تذكر از نتايج تفكر است, و لهذا منزل تفكر را مقدم دانسته اند ازمنزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: (… تذكر فوق تفكر است, زيرا كه اين طلب محبوب است, و آن حصول مطلوب) تا انسان در راه طلب و دنبال جست وجوست, ازمطلوب محجوب است.)(25)

 در ديدگاه امام خمينى(ره) ياد تمام وكمال الهى راه لقاء خدا و عامل تقرّب به درگاه خداوند متعال است. امام با استفاده دقيق و لطيفى از قرآن اين برداشت عرفانى و اخلاقى را يادآور مى شود.

(… بدان اى عزيز كه تذكر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدس, موجب گشوده شدن چشم باطن قلب شود كه به آن لقاء الله كه قرة العين اولياء است حاصل گردد.)(26)

 (والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا…) عنكبوت/69 كسانى كه در راه ما بكوشند, به راه هاى خويش هدايت شان مى كنيم.

 غفلت از ياد حق تعالى و اشتغال به لهو و لعب و هوس هاى نفسانى و خواسته هاى دنيايى سخت ترين آفت و جدى ترين مانع در راه رستگارى است. اين عامل به طور كلى انسان را از حقيقت باز مى دارد: (اگر نفوس, يكسره متوجه دنيا و تعمير آن باشند و منصرف ازحق باشند, گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند, منكوس هستند. و ميزان در انتكاس قلوب, غفلت ازحق و توجه به دنيا و تعمير آن است.)(27)

 اخلاص, توصيه محورى امام از توصيه هاى اخلاقى كه امام خمينى(ره) بدان بسيار توجه داشته و با استناد به آيات قرآنى همواره بدان اهتمام مى ورزيده خالص كردن انگيزه ها و اعمال براى خداست; اخلاص, هم درعمل و هم در نيّت, زيرا ميزان و معيار در اعمال, انگيزه هايى هستند كه مقصد اعمال قرار مى گيرند. هرگونه قصد و آهنگ غيرالهى, يك نوع شرك و ضد توحيد به شمار مى آيد, انگيزه هايى مانند خودبينى, خودخواهى, غرور, عجب, خودبزرگ بينى, تحقير ديگران, خودستايى, تظاهر, خودنمايى و… (شرك خفى) شمرده مى شوند و باعث بيگانه شدن از حق هستند. (ميزان در عرفان و حرمان, انگيزه است, هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديك تر باشند و از حجب و حتى حجب نور وارسته تر, به مبدأ نور وابسته ترند, تا آنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است.)(28)

 شرك, هرگونه دخالت رضاى غيرحق در اعمال ـ به ويژه اعمال عبادى ـ است, چه رضاى خود و چه رضاى ديگران. امام با استناد به آيه شريفه روايتى را در تفسير آن آورده است:

 (يوم لاينفع مال و لابنون. الاّ من أتى اللّه بقلب سليم) (شعراء/90 ـ 89) فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات مى كند پروردگار خود را و حال آن كه نيست در آن احدى سواى او و فرمود هر قلبى كه در آن شرك يا ترديد باشد ساقط است.)(29)

 حضرت امام ضمن شمردن مراتب اخلاص, نخست اخلاصى را كه شرط صحت عمل است و به كار فقه و فقها مى آيد بيان مى كند و سپس اخلاص در اخلاق و عرفان و از نظر اهل معنى را مورد اشاره قرار مى دهد, چنان كه حقيقت اخلاص را تصفيه عمل از شائبه غير خدا و صافى نمودن دل از رؤيت غير حق تعالى درجميع اعمال صوريه و لبيّه و ظاهريّه و باطنيّه مى داند.

با استناد به آيه (ألا لله الدين الخالص) كمال آن را ترك غير مطلقاً دانسته و پانهادن بر انيّت و انانيّت و بر غير و غيريت (30).

 سپس مراتب اخلاص را چنين بيان مى كند:

 1. تصفيه عمل از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها.

 2. تصفيه عمل از دستيابى به مقاصد دنيوى و رسيدن به مقصودهاى فانى و زودگذر.

 3. تصفيه عمل از رسيدن به جنّات جسمانيه و حور و قصور و امثال آن از لذّات جسمانيّه.

 4. تصفيه عمل از خوف عقاب و عذاب هاى جسمانى موعود.

 5. پيراستن عمل از رسيدن به سعادت عقليه و لذّات روحانيّه دائمه ازليّه ابديّه.

 6. تصفيه عمل ازخوف عدم وصول به اين لذّات و حرمان از اين سعادات.(31)

 (اوّل قدم سفر الى الله, ترك حب نفس است و قدم بر انانيت و فرق خود گذاشتن است. و ميزان در سفر همين است. و بعضى گويند يكى از معانى آيه شريفه: (و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله) اين است كه كسى كه خارج شد از بيت نفس و هجرت به سوى حق كرد به سفر معنوى, پس از آن او را فناى تامّ ادراك كرد, اجر او بر خداى تعالى است.)(32)

 عشق به انسان ها, تبلور اخلاق و عرفان امام آنچه بيش از همه عناصر و ويژگى ها اخلاق و عرفان امام را صبغه قرآنى بخشيده است, عنصر خدمت و خيرانديشى و ايثار براى بندگان خداست. عنصرى كه ناب ترين و ناياب ترين آن در وجود انبياى الهى يافت مى شد و آنان را از حدّ يك معلم تااوج يك پدر دلسوز و شيفته انسان ها ارتقا مى بخشيد. اين نكته اى است كه در كمتر كتاب عرفانى و اخلاقى به اين شكل ديده مى شود, و امام به توضيح و ترسيم آن پرداخته و خود عامل به آن بوده است: (چرا يك ذره از آن چيزى كه در دل انبيا بود در دل ما نباشد (فلعلّك باخع نفسك) شايد مى خواهى خودت را هلاك كنى! غصه مى خورد از بس براى اين مردم, غصه پيامبر براى اين كفار بود, غصه مى خورد كه اينها نمى فهمند دارند چه مى كنند, اينها دارند براى خودشان جهنم مى سازند. چرا ما يك ذره اى يك بارقه كوچكى از اين نفس هاى مطمئنه شريف در قلب مان نباشد كه براى اين امت كار بكنيم نه براى خودمان؟… [پيامبر] به همه بندگان خدا عشق مى ورزيد و عشق به خدا عشق به جلوه هاى اوست… انبياء مظهر رحمت حق تعالى هستند, مى خواهند كه همه مردم خوب باشند, مى خواهند همه مردم معرفت الله داشته باشند, مى خواهند همه مردم سعادت داشته باشند. وقتى مى بينند كه اين مردم دارند رو به جهنم مى روند, آنها افسوسش را مى خورند. در قرآن هم اشاره اى به اين هست, (فلعلّك باخع نفسك)(33)ُ.

 در ديدگاه امام فلسفه نبوت و هدف اصلى پيامبران, هدايت انسان است, چنان كه قرآن كتاب انسان سازى است, دغدغه اصلى پيامبران سرنوشت آدمى بوده است, دانش ايشان تربيت انسان بوده و همواره نگران بوده اند كه چرا گمراهان و كافران رو به روشنايى ندارند و به سوى سعادت نمى آيند.(34)

 امام حتى از نمونه هاى به ظاهر قهرآميز و خشن زمان پيامبر, برداشت عطوفت آميز وعشق ورزانه دارد, چنان كه احساس پيامبر را از ديدن اسراى كفار چنين بيان مى كند: (… پيامبر(ص) غصه مى خورد براى كفار, كفار كه نمى آيند. در يك جنگى كه يك دسته اى را اسير كرده بودند و مى آوردند, فرمود كه ببين, ما با زنجير مى خواهيم اينها را به بهشت ببريم, اينها را ما اسير كرديم, آورديم آدم شان كنيم و بفرستيم شان به بهشت… )(35)

 پيامبر(ص) چنان از هدايت ناپذيرى مردم اندوهگين بود كه خداوند او را تسليت مى دهد, مبادا دل پرمهر و لطيف او از غصه منكران و از شدت دلسوزى براى نادانان تاب نياورد. (سبحان الله! تأسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا كار را چقدر بر رسول الله(ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند, مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت, دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند.)(36)

 امام خمينى به رهپويان طريق معنويت و اخلاق, و داعيه داران صلاح و اصلاح توصيه مى كند كه از آيات قرآن و شيوه انبيا درس آموزند و برنامه هاى خود را با رأفت و عطوفت درهم آميزند: (… با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دل هاى سخت را برق عاطفه قلب نرم كند و آهن قلوب به موعظت آميخته با آتش محبت ليّن گردد.)(37)

 درجاى ديگر با الهام از آيه

 (اذهبا الى فرعون انّه طغى. فقولا قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى) (طه/44 ـ 43) شيوه مدارا و رفق را از اصول مؤثر در تربيت و هدايت مى شمارد و بدان اولويت مى دهد: (واين دستور كلى است از براى هدايت كنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز مى كند… )38 

 پی نوشت‌ها: 1. خمينى, روح الله, وعده ديدار, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, تهران, 78.

 2. فروغى, محمد على, سير حكمت در اروپا, انتشارات زوار, تهران, 18.

 3. خمينى, روح الله, شرح حديث جنود عقل و جهل, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, تهران, 70.

 4. همان, 12 و 13.

 5. همو, چهل حديث, 8.

 6. همان, 536.

 7. خمينى, روح الله, آداب الصلاة, 135.

 8. همان.

 9. خمينى, روح الله, پرواز در ملكوت, 1/70.

 10. مختارى, رضا, سيماى فرزانگان, دفترتبليغات اسلامى , قم, 47.

 11. خمينى, روح الله, آداب الصلاة, 2 ـ 3.

 12. همان.

 13. همو, چهل حديث, 507.

 14. همان, 6.

 15. همان, 7. 16. همان, 191. 17. همان, 197.

 18. همان, 7.

 19. همان.

 20. همان, 125.

 21. همان, 8.

22. همان, 9.

 23. همان, 359.

 24. همان, 10.

 25. همان, 291.

 26. همو, آداب الصلاة, 382.

 27. همو, چهل حديث, 535.

 28. همو, نقطه عطف, مؤسسه ٌ تنظيم و نشرآثار امام خمينى, 14.

 29. همو , چهل حديث, 327; اصول كافى, 2/16.

 30. همو, آداب الصلاة, 161.

 31. همان.

 32. همو, چهل حديث, 333.

 33. صحيفه نور, 19/250 ـ 251.

 34. همان, 7/227.

 35. همان, 9/162.

 36. همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 16.

 37. امام خمينى, آداب الصلاة, 139.

 38. همان.

محمود علیپور بازدید : 20 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 قرآن كريم به خانواده اهميت بسيارى داده است. بنياد جامعه قرآنى بر خانواده و نقش آن نهاده شده است. از اين رو، به خانواده به عنوان مركز توجه احكام، حقوق و آداب اهتمام ويژه اى مبذول داشته و نقش و جايگاه آن را با گزاره ها، آموزه ها و دستورهاى متعدد تحكيم بخشيده است. خانواده از اركان سه گانه مرد، زن و فرزند تشكيل شده و به زن به جهاتى نظرى خاص و ويژه اى شده تا جايگاه و نقش واقعى خود را در اين شاكله به خوبى پيدا كند; به همين دليل قرآن آيات زيادى را به مسايل زن اختصاص داده و از بيان كوچك ترين چيز خوددارى نورزيده است، يكى از مسايلى كه مورد توجه قرآن است آداب معاشرت با همسر و زن است. جمله كوتاه اما گوياى:

«و عاشروهنّ بالمعروف» (نساء/ 4، 9)

بيان گر اين مطلب است كه هر گونه ارتباط، برخورد و رفتار شوهر بايد به گونه اى باشد كه عرف و شرع و رفتار جوانمردانه با آن موافق باشد. پس اعمالى چون سخت گيرى در نفقه، آزار و اذيت يا بد خلقى و مانند آن ها، مخالف با معاشرت به معروفى است كه قرآن بدان سفارش نموده است.[1] گفته شده كه معاشرت به معروف به معناى رفتار و اعمالى است كه خداوند بدان امر نموده است; و نيز مراد از معاشرت به معروف، ادا نمودن حقوق زن، چون قسم، نفقه و داشتن رفتار و گفتارى مناسب با اوست.[2] معاشرت به معروف از يك سو باعث دوام و قوام يافتن زندگى مشترك و شيرين شدن آن، براى هر يك از زن و شوهر خواهد شد. از سوى ديگر موجب شكوفا شدن استعدادهاى زن مسلمان مى شود و عاملى براى پيشرفت او در زندگى مى گردد. برخى از مصاديق حسن معاشرت به معروف مصاديق فراوانى دارد و شامل بسيارى از امور اخلاقى مى گردد كه در اين جا مجال بحث در مورد همه آن ها نيست و تنها به برخى از مصاديق مهم اشاره شده و توضيح مختصرى در رابطه با آن داده خواهد شد.

 1 ـ حسن خلق

حسن خلق صفتى پسنديده و نيكو است كه اسلام بسيار به آن سفارش نموده است، تا آن جا كه در روايات، حسن خلق به عنوان اولين، سنگين ترين، بهترين و با ارزش ترين چيزى بيان شده است كه در روز قيامت مورد محاسبه قرار مى گيرد: «قال رسول اللّه(ص) اول ما يوضع فى الميزان العبد يوم القيامة حسن خلقه ما من شئى اثقل من الميزان من خلق حسن، ما من شئى فى الميزان احسن فى حسن الخلق، ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة أفضل من حسن الخلق;[3]

معناى حسن خلق خنده رو بودن و گشاده رو بودن نيست، اگر چه اين رفتارها را نيز شامل مى شود; بلكه معناى فراتر از خنده رويى دارد.«حسن خلق به معناى تحمل و سعه صدر است; حسن خلق به معناى رها نكردن حق و ترك باطل است»[4] حسن خلق در روابط خانوادگى و خصوصاً بين زوجين جايگاه ويژه اى دارد; تا آن جا كه بر ساير اعمالِ انسان نيز تأثير مى گذارد. در اين مورد روايتى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه ذكر آن، باعث روشن شدن اهميت خلق و خوى نيك در خانواده خواهد شد. به پيامبر (ص) خبر دادند كه سعدبن معاذ در گذشت. با شنيدن اين خبر پيامبر (ص) با اصحاب خويش به خانه سعد رفتند. پيامبر (ص) به چهار چوب در خانه تكيه داده بود. دستور داد كه او را غسل دهند. چون او را خوشبو ساختند و كفن كردند و بر تابوت نهادند; پيامبر(ص) با پاى برهنه و بدون عبا در پى جنازه روان گشت، گاه از راست جنازه مى گرفت و گاه از چپ. تا جنازه به گورستان رسيد. پيامبر(ص) نزديك قبر آمد و خود سنگ بر آن نهاد و آجر بر آن چيد; (در هنگام ساختن گور) پياپى مى گفت: آجر بدهيد، گل بدهيد و با گل ها (كه در ميان آجرها مى نهاد) آجرها را محكم مى كرد. چون (كار ساختن گور) پايان يافت و خاك بر آن پاشيد و قبر را هموار ساخت; فرمود: مى دانم كه اين گور فرسوده مى گردد، و مى پوسد; ليكن خداوند بنده اى را دوست دارد كه چون كارى انجام دهد، آن را درست و استوار به انجام برساند. زمانى كه خاك روى قبر را صاف كرد، مادر سعد گفت: سعد! بهشت گوارايت باد. پيامبر (ص) گفت: مادر سعد ساكت باش، درباره كار خدا اين گونه، حتمى مينديش; زيرا كه گور، سعد را بفشرد. سپس پيامبر(ص) بازگشت و مردم نيز بازگشتند. (در راه بازگشت)، به پيامبر (ص) گفتند: يا رسول اللّه ديديم كه با سعد رفتارى كردى كه با هيچ كس نكردى، تشيع كردى در حالى كه پا برهنه بودى و عبا بر دوش نداشتى; رسول خدا(ص) فرمود: ملائكه هم پا برهنه و بدون عبا بودند، و من به آن ها تأسى كردم. گفتند: يك بار طرف راست جناه را مى گرفتى و يك بار طرف چپ آن را. پيامبر (ص) فرمود: دست من در دست جبرئيل بود; من آن جايى را مى گرفتم كه او مى گرفت. گفتند: به غسل او فرمان دادى و بر جنازه اش نماز گذاردى و او را در گور نهادى! سپس فرمودى كه قبر او را بفشرد؟ پيامبر(ص) فرمود: آرى (چنين است كه گفتم); زيرا كه سعد با خانواده اش بد اخلاق بود.»[5] از نوع برخورد پيامبر(ص) با سعد به خوبى روشن مى شود كه سعدبن معاذ، فردى درستكار و با ايمان بوده و نيز فرمان بردار و تابع قوانين الهى; مسلماً حق و حقوق زن را رعايت مى كرد; كه اگر چنين نمى بود پيامبر نيز با او اين گونه با احترام رفتار نمى كرد. پس اين همه احترام پيامبر نسبت به او به دليل اين است كه او فردى بوده كه حقوق افراد و خانواده و جامعه را كاملاً رعايت مى كرده و در اين مورد هيچ گونه ظلمى بر كسى روا نمى داشته است; امّا پيامبر مطلبى بالاتر از حق و حقوق زن و شوهرى را مطرح مى كند و آن رعايت اصول، و ارزش هاى اخلاقى است; كه حسن خلق يكى از اين موارد است، و لزوم وجود آن در خانواده، مورد تأكيد است.

 2 ـ اكرام و احترام به زن

 اسلام دو جنس زن و مرد را در گوهر انسانى و شرافت، يكى مى داند و از اين لحاظ تفاوتى بين ايشان قائل نيست. قرآن كريم تمام انسان ها را بدون در نظر گرفتن جنسيت و نژاد و... داراى كرامت مى داند

 «ولَقَد كَرَّمنا بَنى ءادَمَ»[6]

اشاره به اين اصل مهم و اساسى است، امّا در اين ميان، اكرام و احترام نسبت به زن جايگاه خاص و ممتازى دارد. پيامبر اكرم(ص) در اين مورد فرموده اند:

 «ما اَكْرَمَ النِساءَ اِلاّ كَريِم وَ لا اَهانَهُنَّ اِلاّلَئيم;[7] جز كسى كه بهره اى از كرامت برده باشد، زنان را احترام و اكرام نمى كند و به زنان، اهانت نمى كند مگر انسان پست.»

و نيز امام صادق (ع) به نقل از پدر بزرگوارشان مى فرمايند: «مَنِ اتَّخَذَ امراةً فليكرِمْها فإنّما الْمَرأَة لُعبةٌ فَمَنِ اتّخَذَها فَلا يُضَيِّعها;[8] هر كس زنى بگيرد، بايد احترامش كند. زن شما لعبت و دلبر است; هر كسى لعبتى به دست آورد، نبايد آن را ضايع سازد.»

از ديدگاه اسلام، زن ميهمان محترمى است، كه اكرام و احترام نسبت به او لازم و ضرورى است. چه زمانى كه او دخترى در خانه پدر است و چه زمانى كه همسرى در كنار شوهر و يا مادرى مهربان براى فرزندان باشد; در همه حالات فوق توصيه هاى فراوانى در روايات يافت مى شود كه دليل بر لزوم احترام و اكرام نسبت به اوست. در حديث ديگرى وارد شده كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

«الا خيركم خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائى;[9] بهترين شما مردى است كه با زنش خوش رفتارتر باشد و من از همه شما نسبت به زنانم خوشرفتارترم.»

در حقيقت سيره عملى نبى مكرم اسلام (ص) نيز به خوبى نشان مى دهد كه ايشان در نهايت احترام با زنان، خصوصاً دختر گراميشان حضرت فاطمه (س) و همسرانشان، رفتار مى نمودند. كه رفتار و گفتار ايشان در حقيقت ترسيم كننده نگاه اسلام، به زن است، كه زن را از موجودى پست و فاقد روح انسانى در عصر جاهليت به انسانى صاحب كرامت، تبديل كرد.

3 ـ محبت و اظهار 

 آن اصل مهر و محبت و علاقه همسران نسبت به هم را خداوند متعال، در وجود زوجين قرار داده است.[10 ]اين محبت و علاقه با شروع زندگى مشترك تولد       مى يابد و با ادامه زندگى، استحكام پيدا مى كند و تثبيت مى شود. امام صادق (ع) در رابطه با اهميت محبت به زن مى فرمايد:

 «مِنْ اَخلاقِ الانْبياء حُبُّ النِساء;[11]از اخلاق پيامبران دوست داشتن زنان است.»

 و نيز در جايى ديگر فرمودند: «كُلّ مَنْ اِشْتَدَّ لَنا حُبّاً اِشْتَدَّ لِلنساءِ حُبّاً...;[12] هر كس ما را بيشتر دوست بدارد، زنان را بيشتر دوست خواهد داشت.»

 البته بديهى است كه مهر و محبّتى اين چنين داراى ارزش است كه در مسير الهى و مطابق با دستورات شرع باشد و گرنه، چه بسا مهر و محبتى كه هيچ ثمره معنوى نداشته باشد و حتى باعث سقوط فرد به ورطه نابودى شود. در فرهنگ غنى اسلام، اظهار محبت، يكى از لوازم دوست داشتن است. امّا در روابط بين زوجين كه مظهر كامل عشق و علاقه است، اين اظهار محبت، جايگاه ويژه اى دارد تا آن جا كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

 «قَولُ الرَجُلِ لِلْمَرأَةِ اِنّى اُحِبك لايَذهَب مِنْ قَلْبِها اَبَداً;[13] گفتار مرد به همسرش: همانا من تو را دوست دارم، هرگز از قلب همسرش محو نمى گردد.»

 قوانين و توصيه هاى اسلام بر اساس فطرت و خصوصيات كلى انسان ها است. اين حديث، با توجه به خصوصيات خاص زن كه داراى احساسات و عواطفى بيش از مرد است، توصيه به اظهار محبت مرد نسبت به همسرش مى نمايد; چرا كه زن از نظر روحى، نياز به دوست داشتن و محبوب بودن دارد، و با اين جمله همسر، نياز روحى و روانى او تأمين و به زندگى دلگرم مى شود; و مى تواند همسرى مهربان براى شوهر و مادرى دلسوز و با عاطفه براى فرزندان باشد.

 4 ـ پوشاندن عيوب همسر

زن و مرد در ارتباط و معاشرت با هم بايد عيوب يكديگر را بپوشانند و يكديگر را از گناه و خطا و اشتباه حفظ نمايند. چنان كه قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد:

«هُنَّ لِباسٌ لَكُم واَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...»[14]

از آن جا كه لباس انسان را مى پوشاند و حفظ مى كند، زن و مرد به لباس تشبيه شده اند.]15[ يعنى زن و مرد، هر يك طرف مقابل را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين ديگران، حفظ مى كنند.[16] در تشبيه همسر به لباس نكات جالبى وجود دارد: به عنوان مثال، لباس متناسب با فصل و زمان تغيير پيدا مى كند، پس هر يك از دو همسر بايد اخلاق و رفتار خود را متناسب با نياز روحى و روانى همسر خود تنظيم نمايد. و يا اين كه لباس بايد در رنگ، دوخت و جنس مناسب شأن انسان باشد، و يا اين كه لباس هم موجب حفظ بدن است و هم زينت به حساب مى آيد و انسان هميشه به آن نيازمند مى باشد. البته بين انسان و لباس رابطه اى متقابل وجود دارد. همان گونه كه لباس انسان را حفظ مى كند، در مقابل هر فردى موظف به حفظ لباس خويش است.[17] پس زن و مرد بايد همانند لباس هم باشند، هم يكديگر را از خطا و اشتباه حفظ كنند و هم هر يك زينت ديگرى به حساب آيد و به او افتخار كند. اين رابطه تنگاتنگ و متقابل، در يك تشبيه خيلى ساده و كوتاه بيان شده است و نشان دهنده ارتباط صميمانه و پر از صدق و دوستى دو همسر نسبت به هم است.

 5 ـ عفو و گذشت

 انسان مختار آفريده شده است، و حق انتخاب دارد و ممكن است در برخى از انتخاب ها دچار اشتباه شده و از مسير اصلى خارج گردد. و اين مسئله براى زن و مرد، هر دو يكسان است. به طور معمول امور مربوط به خانه، بر عهده زن گذارده مى شود و او بايد امور خانه را مديريت نمايد; ممكن است در اين راه دچار اشتباه شود، حتى ممكن است در برخورد و رفتار و گفتارش نسبت به همسر خويش خطا و اشتباه كند. در اين مواقع بسيار سفارش شده است كه مردان خطاهاى همسر خويش را ببخشند و آن هارا به اين دليل مورد آزار و اذيت قرار ندهند.

از امام صادق (ع) پرسيده شد: «ما حقُّ المَراةِ عَلى زَوْجِها الّذى اِذا فَعَلَهُ كانَ مُحْسناً؟ قال... وَ اِنْ جَهَلتْ عَفَرَ لَها;[18] حق زن بر شوهرش چيست كه اگر مرد آن را انجام دهد نيكو كار است؟ فرمودند... اگر زن از روى جهل خطايى كرد، مرد او را ببخشد.»

عفو و گذشت تا آن جا اهميت دارد، كه قرآن كريم عفو و گذشت را از موارد احسان مى داند; و فردى كه داراى احسان باشد محبوب خداوند متعال است.

 «والعافينَ عَنِ النّاسِ واللّهُ يُحِبُّ المُحسِنين;[19] و از خطاى مردم در مى گذرند; و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»

 زن و مرد، هر دو در مسير زندگى مشترك دچار اشتباه مى شوند و هر يك بايد با گذشت از خطاهاى طرف مقابل فضاى گرم و صميمى خانواده را حفظ نمايد، و از طرف ديگر با عفو و گذشت، محبوب خداوند متعال خواهند شد.

 6 ـ مدارا كردن

 ممكن است در طول زندگى مشترك به دليل برخى از مسائل از ميزان مهر و محبت زن و شوهر نسبت به هم كاسته شود. و يا ممكن است وجود برخى از خصوصيات اخلاقى در زن و يا شوهر، كدورت و دلسردى در بين ايشان ايجاد كند و زوجين تصور كنند كه مى توانند از طريق جدايى، زندگى بهترى را براى خود فراهم آورند; قرآن كريم با توجه به اهميت لزوم حفظ نظام خانواده و نيز با توجه به اين كه حق طلاق در دست مردان است، خطاب به ايشان مى فرمايد:

 «فَاِن كَرِهتُموهُنَّ فَعَسى اَن تَكرَهوا شَيـًا ويَجعَلَ اللّهُ فيهِ خَيرًا كَثيرا;[20] و اگر از آن ها(به جهتى) كراهت داشتيد، (فوراً تصميم به جدايى نگيريد;) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد.»

در اين آيه به مردان توصيه شده است كه نسبت به همسران خود مدارا نمايند هر چند كه مورد پسند و رضاى آن ها نباشند. و در مقابل براى كسانى كه چنين رفتار نمايند، مژده «خير كثير» مى دهد، زيرا انسان به جهت محدوديت علم و دانش، از بسيارى از مطالب بى اطلاع است. امام على(ع) در رابطه با مدارا كردن به مردان چنين مى گويد:

 «فَدارِها عَلى كُلّ حال وَ اَحْسَن الصُحْبَة لَها لِيَصفُوا عَيْشك;[21] در هر حال با همسرت مدارا كن و با او به نيكى معاشرت نما، تا زندگيت با صفا شود.»

مرد بايد بداند كه غرائز و احساسات او با غرائز و احساسات همسرش متفاوت است و هر يك براى مقصودى خاص خلق شده اند. هر يك از زن و شوهر بايد وظايف و تكاليف خود را انجام دهد و براى ديگرى ايجاد مزاحمت ننمايد، مرد هيچ گاه نبايد از همسرش انتظار داشته باشد كه مطابق او فكر نمايد، يا مثل او عمل كند. بلكه بايد در مقابل گفتار و رفتار او مدارا پيشه كند تا زندگى براى هر دو ايشان شيرين و لذت بخش گردد.

 7 ـ مشورت و تبادل نظر

 در قسمت هاى قبل بيان شد كه هر يك از زن و مرد داراى خلق و خوى خاص خود هستند. و هر يك وظايف و تكاليف خاصى در خانه دارند. در برخى از مسائل كه، ارتباط زيادى با زن دارد و تصميم گيرى مرد به تنهايى، نمى تواند، كاملاً صحيح و بى عيب و نقص باشد، مشورت و تبادل نظر، بهترين راه براى رسيدن به نتيجه مطلوب مى باشد. در قرآن كريم نمونه اى از مشورت بين همسران بيان گرديده است:

 «فَاِن اَرادا فِصَالاً عَن تَراض مِنهُما وتَشَاوُر فَلا جُنَاحَ عَلَيهِما واِن اَرَدتُّم اَن تَستَرضِعوا اَولـدَكُم فَلا جُناحَ عَلَيكُم اِذَا سَلَّمتُم ما ءَاتَيتُم بِالمَعروفِ;[22] پس هر گاه والدين خواستند با رضايت و مشورت، فرزند خود را از شير بگيرند، اين كار ايرادى ندارد و اگر خواستيد براى فرزندتان دايه بگيريد، در صورتى كه حقوقى به حد متعارف به او دهيد، اشكالى ندارد.»

 در جايى ديگر قرآن كريم با تعبير ديگرى به زوجين توصيه مى كند كه با هم مشورت نمايند: «وأتَمِروا بَينَكُم بِمَعروف واِن تَعاسَرتُم فَسَتُرضِعُ لَهُ اُخرى;[23] و (درباره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد; و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد.»

 از فوائد مشورت در امور خانواده اين است كه طرف مقابل خود را در فكر و تصميمى كه گرفته شده سهيم مى داند و ديگر احساس نمى كند كه اين كار بر او تحميل شده است.[24] البته بديهى است كه آن چه مطلوب و مفيد است، مشورت با همسر در امور مربوط به خانه و خانواده است; و يا امورى كه زن در آن صاحب نظر است; و در امورى كه به او ارتباطى ندارد مشورت، توصيه نمى شود. پس به وسيله مشورت با همسر، علاوه بر حل مشكلات، راه صحيح نيز انتخاب مى شود و امور به احسن وجه اداره مى گردد.

 پى‏ نوشتها:

 1. تفسير المنار، محمد رشيد رضا، ج 4، ص 456; التفسير المنير، وهبة الزحيلى، ج 3 ـ 4، ص 302.

 2. مجمع البيان، ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، ج 3 ـ 4، ص 35.

 3. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 3، پيشين، ص 140.

 4. عبداللّه جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم مركز نشر اسراء، 1378 هـ. ش، ص 158.

 5. ابو جعفر محمدبن على بن الحسن ابن بابويه القمى، علل الشرايع، ج 1، پيشين، ص 360، محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج 6، پيشين، ص 22، باب 8، روايت 14.

 6. سوره اسراء، (17)، آيه 70.

 7. علاء الدين على بن حسام الدين المتقى الهندى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 16، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409 هـ.ق، ص 371، حديث 44943; جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، الجامع الصغير، ج 1، بيروت، دارالفكر، بى تا، ص 632، حديث 4102.

 8. محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج 100، پيشين، باب 2، ص 224، حديث 5.

 9. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب الاحسان الى الزوجه، ص 171، حديث 11; محمدبن على بن الحسن ابن بابويه القمى، من لايحضره الفقيه، ج 3، پيشين، باب حق المراة على الزوج، ص 320، حديث 14.

 10. وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً; سوره روم (30)، آيه 21.

 11. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب حب النساء... ص 22، حديث 2.

 12. همان، ص 24، حديث 12.

 13. همان، ص 23، حديث 9.

 14. سوره بقره (2)، آيه 187.

 15. جاراللّه محمود بن عمر الزمخشرى، الكشاف، ج 1، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلام، 1414، هـ.ق ص 230.

 16. سيدمحمد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 2، پيشين، ص 64.

 17. ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 1، پيشين، ص 650، محسن قرائتى، تفسير نور، ج 1، پيشين، ص 382.

 18. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب الاحسان الى الزوجه...، ص 169، حديث 1، ابوجعفر محمدبن يعقوب، الكلينى، فروع الكافى، ج 5، پيشين، ص 510.

 19. سوره آل عمران، (3)، آيه 134.

 20. سوره، نساء (4)، آيه 19.

 21. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب جمله من آداب عشرة النساء، ص 169، حديث 3.

 22. سوره بقره (2)، آيه 233.

 23. سوره طلاق (65)، آيه 6.

 24. محمدتقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، چاپ اول، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378 هـ.ش، ص 78.

محمود علیپور بازدید : 19 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

زندگي حقيقي در سراي آخرت تحقق مي‌يابد و زندگي دنيا جز سرگرمي و بازيچه نيست، اما تأثير زندگي دنيوي بر چگونگي حيات جاويد سراي آخرت حتمي است. بر اين اساس، يکي از مهم ترين رسالت‌هاي اسلام، کمک به انسان در فراگيري اخلاق و آيين زندگي و تعامل صحيح با خدا، خود و ديگران است؛ به عبارت ديگر يکي از اهداف دين اسلام، به هنجار نمودن رفتار و درمان بيمارهاي نفساني انسان و در نتيجه ايجاد جامعه¬ي مطلوب و برخوردار از موازين صحيح اخلاقي است. در اين ميان، پاي بندي به موازين اخلاقي در خانواده، در مقام کوچک ترين نهاد جامعه از اهميتي ويژه برخوردار است. اين نوشتار پس از مفهوم شناسي اخلاق و حقوق، و بررسي پيوند قواعد حقوقي و اخلاقي، به برخي موارد تأثير اخلاق در حقوق خانواده اشاره مي كند.

1. مفهوم شناسي اخلاق و حقوق

 الف) اخلاق؛

از نظر لغوي جمع خُلق و خُلُق است و در معاني سرشت، طبيعت، عادت، خوي و ... به کار مي‌رود. قرآن کريم نيز واژه‌ي خُلُق را به همين معنا به کار برده است:

(وَ إِنّكَ لَعَليٰ‏ خُلُقٍ عَظيم) ؛ به راستي که تو را خويي والاست.

 البته خوي و سرشت، گاه مانند شجاعت، پسنديده و گاه مانند ترسويي، بد و نکوهيده است. عالمان اخلاق، معاني اصطلاحي گوناگون براي آن بيان کرده اند. يکي از رايج ترين آن‌ها (صفات نفساني) است، که در نفس رسوخ کرده و پايدار شده باشد. بنابراين هر گاه فردي گرايش اساسي وجود خود؛ يعني کمال طلبي را فعال سازد و بدون احتياج به عامل بيروني از بدي‌ها کنار رفته و نيکي‌ها را انجام دهد، چنين فردي در حوزه‌ي اخلاق و بهره مند از آن است. برخي، اخلاق را شامل صفات نفساني غير پايدار نيز دانسته اند.

 ب) حقوق؛

حق در لغت داراي معاني گوناگون؛ از جمله: درستي، ثبوت، وجوب، عدل و داد، حکم مطابق با واقع و امر ضروري به لحاظ اخلاق آمده است. اگر معاني متعدد، متباين باشند؛ حق، مشترک لفظي است، و چنانچه اين معاني مصداق معناي واحد باشند؛ حق، مشترک معنوي خواهد بود. در علوم مختلف، معناي اصطلاحي حق، متفاوت است. يکي از معاني حق در علم حقوق، امتياز و توانايي است که جامعه براي اعضاي خود به وجود مي‌آورد، مانند: حق مالکيت، حق زوجيت، حق ابّوت، حق بنوّت و ...

 2. هدف قواعد حقوقي و اخلاقي قواعد حقوقي،

 وظيفه‌ي تنظيم و اصلاح رفتار انسان را بر عهده دارد. به عبارت ديگر، هدف قاعده‌ي حقوقي، ايجاد نظم و آرامش و تحقق بخشي به عدالت در جامعه است. وظيفه‌ي قاعده حقوقي براي رسيدن به اين هدف، تنظيم رفتار انسان است، که از آن به (وجدان اخلاقي) تعبير مي‌شود. اين قواعد، تعيين چگونگي رفتار افراد در جامعه را بر عهده دارد و به همين منظور برخي افعال را مباح و بعض ديگر را امر، و برخي را نهي نام نهاده اند. اسلام، براي زندگي و حيات انسان نظام اخلاقي قايل است. اين نظام به منظور سعادت انسان در دنيا و آخرت برقرار مي گردد. سعادت حقيقي؛ احساس سرور و شادابي و آرامش هميشگي و دائمي است. اين احساس؛ نتيجه‌ي عقيده‌ي صحيح، عقل سليم و قلب مطمئن است؛ زيرا عقيده‌ي صحيح در سعادت فردي انسان نقش دارد و عقل سليم، وسيله‌اي براي معرفت و آشنايي با اسرار وجود و حيات و غيب به شمار مي آيد و قلب مطمئن نتيجه‌ي ايمان به خداوند است، كه با ياد خدا محقق مي‌گردد. قرآن کريم مي‌فرمايد:

 (الّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ ألا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ).

 البته قواعد اخلاقي اسلام آنگاه منجر به سعادت انسان مي‌شود که هدف از انجام آن، جلب رضاي الهي باشد. بنابراين، سعادت کامل انسان با درک رضاي الهي ميسر خواهد شد؛ زيرا قرآن مي‌فرمايد:

 (ارْجِعي إِليٰ‏ٰ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيّةً … فَادْخُلِي فِي عِبادِي … وَ ادْخُلِي جَنّتي).

 3. پيوند قواعد حقوقي و اخلاقي

 هنگام سؤال از پيوست حقوق و اخلاق با يكديگر سه فرضيه قابل تصور است:

 الف) حقوق و اخلاق دو مقوله متباين از يكديگر و هر يک قلمرو خاص دارد. هيچ رابطه ي منطقي بين آن‌ها وجود ندارد. امكان پيوند قواعد حقوقي با قواعد اخلاقي بر حسب اتفاق است.

 ب) حقوق و اخلاق با يكديگر اتحاد دارند و اخلاق، جزيي از حقوق تلقي مي‌گردد و هويتي مستقل ندارد.

 ج) هر يک از حقوق و اخلاق داراي هويتي مستقل است، امّا با يكديگر در تعامل بوده و بر هم اثر مي گذارند. بر اين اساس با وجود آن كه امروزه بين اخلاق و حقوق دوگانگي به وجود آورده اند، امّا در بسياري از موارد، قواعد حقوقي داراي پشتوانه اخلاقي است؛ همچنان که اخلاق به صدق و راستي، کمک به نيازمندان و ... امر مي‌کند و از ظلم و تعدي به ديگران و دروغ و امثال آن نهي مي‌کند، در حقوق نيز دروغ گويي؛ اگر چه به صورت کلي جرم انگاري نشده است، اما در موارد خاصي از آن، مانند شهادت دروغ ـ که در نظام اجتماعي مؤثر است ـ جرم انگاري شده است. در نظام حقوقي اسلام، که بر ديگر نظام‌هاي حقوقي مزيت دارد، ميان شؤون مختلف بشر تفکيک و تجزيه‌ وجود ندارد، بلکه همه آن‌ها منظور بوده و به شكل هماهنگ و به صورت قانون به بشريت عرضه شده است؛ به گونه اي که اقتصاد اسلام از حقوق، و حقوق آن از اخلاق، و اخلاقش از سياست، و سياستش از مقوله ي توجه به خدا قابل تفکيک نيست. بنابراين در سيستمي که وحدت، تمامي شؤون فردي و اجتماعي انسان را ـ به عنوان يک واقعيت ـ شامل مي شود، نبايد در تحليل مسايل حقوقي، تنها اصول حقوقي جامد را بهره برداري نمود. براي مثال: اگر جرمي با شهادت شهود ثابت گردد، کساني که براي اثبات جرم گواهي داده‌اند بايد در اجراي کيفر نيز شرکت نمايند. فلسفه شرکت گواهان در اجراي کيفر، کاشف از هماهنگي ميان حقوق و اخلاق بوده و بزرگ ترين عامل آن، وجدان انساني است؛ زيرا به روشني آشكار است که هيچ انسان خردمندي با وجود کوچک ترين ترديد در اداي شهادت، حاضر به شرکت در مراسم از پاي درآوردن انساني نخواهد شد. اين امر دلالت بر هماهنگي اخلاق و حقوق در ايده اسلامي دارد. همچنين در حقوق اسلامي، که مبتني بر مباني انسان شناختي خاص است، اصل آزادي اراده مورد توجه قرار گرفته و خداوند هيچ تکليف، يا فعاليت همراه با اجبار و اکراه را تأييد نكرده است. اين اصل اخلاقي، مبناي تمامي فعاليت‌هاي انسان است و فعاليت‌هاي تحميلي را بر نمي تابد. در حقوق موضوعه نيز که برگرفته از فقه اسلامي است؛ قانونگذار به صراحت، اکراه و اجبار را موجب رفع مسؤوليت کيفري از مرتکب جرم شمرده است. در مجموع، اسلام، احکام فرعي عملي خود را با توجه به اصل رأفت و رحمت، مبتني بر مصالح و مفاسد واقعي و با رعايت دقت در احقاق حق، عدالت و احترام به حقوق مادي و معنوي انسان قرار داده است. قرآن کريم در جاهاي مختلف، انسان را به رعايت عدالت توصيه فرموده است:

 (يا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَليٰ‏ٰ ألاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أقْرَبُ لِلتّقْويٰ‏ وَ اتّقُوا اللّهَ إِنّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُون).

 خداوند در اين آيه عدالت انسان‌هاي با ايمان را به تقواي آنها پيوند مي دهد؛ بدين معنا که ايمان و عدل مؤمن در اخلاقش متبلور مي‌گردد. انسان از سه جهت بايد عدالت را رعايت کند؛ در رابطه با خدا، خود و ديگران. رعايت عدالت نسبت به ديگران به صورت‌هاي مختلف متبلور مي‌گردد. براي مثال، لازمه ي رعايت عدالت نسبت به همسر، خوشرفتاري و رعايت حقوق اوست. اين امر در مورد فرزندان، با تربيت و تشويق آن‌ها به عبادت و بندگي خداوند و پرهيز از تبعيض بين آنها محقق مي‌گردد. نسبت به خويشان نيز، با رعايت انصاف تحقق مي يابد. بنابراين عدالت، يک ارزش اخلاقي است که رعايت آن ـ چنان که گذشت ـ در همه شؤون زندگي فردي و اجتماعي انسان لازم و ضروري است. در اين ميان توجه به اخلاق در خانواده در مقام کوچک ترين نهاد جامعه ـ از اهميتي ويژه برخوردار است. اينک برخي از موارد تأثير اخلاق در حقوق خانواده را بررسي مي‌کنيم:

الف) اخلاق جنسي؛

 اخلاق جنسي، در بردارنده مباحثي است، که حول محور غريزه جنسي و مسايل وابسته به آن شکل مي‌گيرد؛ از قبيل: ضرورت، يا نبود ضرورت کنترل غريزه جنسي، حيا، پوشش و حجاب، وفاداري همسران، حرمت زنا و مانند آن. درباره‌ي علاقه و غريزه سه ديدگاه افراط، تفريط و اعتدال وجود دارد. از منظر تفريط، اين غريزه ذاتاً زشت و پليد و عامل اصلي تباهي فرد و جامعه به شمار مي رود. ديدگاه افراطي، متضاد با ديدگاه ياد شده است؛ چرا كه ريشه همه بدبختي‌ها و پليدي‌ها را در سرکوب غريزه جنسي مي‌داند. سفارش پيروان اين ديدگاه بر حذف محدويت‌ها و نابود سازي عفت است، تا در نتيجه ي آن، دل‌ها آرام گيرد و نظم اجتماعي برقرار گردد و بيماري‌ هاي رواني رخت بربندد. از ديدگاه اسلام، غريزه جنسي؛ وسيله‌اي براي تداوم زندگي و تضمين کننده‌ي بقاي نوع بشر است. بهره‌مندي مشروع از اين غريزه يکي از اسباب تکامل معنوي انسان به شمار مي آيد؛ به همين دليل اسلام از يك سو با رهبانيت و رياضت‌هاي افراطي‌ براي مبارزه با غريزه جنسي مخالف است و از ديگر سو، بي‌بند و باري جنسي را به شدت نهي کرده است. و براي ارضاي اين غريزه؛ همچون ساير غرايز، حدود و شرايط وضع نموده و ناديده گرفتن اين محدوديت‌ها را در هيچ شرايطي مجاز نمي داند. سامان بخشي به روابط جنسي، از مهم ترين وظايف اخلاق اسلامي به شمار مي‌رود. قرآن کريم علاقه همسران را به يکديگر از نشانه‌هاي وجود خدا ياد مي كند. علامه طباطبايي(ره) در اين باره مي ‌فرمايد: (هر يک از زن و مرد به تنهايي ناقص و محتاج به ديگري است و از مجموع آن دو، يک واحد تام به وجود مي‌آيد، كه هرگاه به او رسيد، آرامش پيدا مي‌کند؛ زيرا هر موجود ناقصي، مشتاق آن است که به کمال خود دست يابد).

 نظام حقوقي اسلام در جايگاه دين اعتدال و نه همچون ساير اديان كه راه افراط و تفريط را پيموده اند ـ با اين اعتقاد كه نه مي‌توان اين خواسته‌ي غريزي و طبيعي بشر را سرکوب کرد ـ که نتيجه آن بروز ناراحتي‌هاي روحي و رواني و اضطراب‌هاي اجتماعي است ـ و نه مي‌توان آن را آزاد و بي قيد و شرط رها نمود؛ چرا که سرانجام آن، آسيب بنيان‌هاي اخلاقي و اجتماعي و فروپاشي کانون خانواده هاست، علاقه جنسي را نه تنها با معنويت درتضاد نمي داند، بلکه در راستاي رسيدن به کمال انساني و از موجبات آرامش روحي بر مي شمرد؛ مشروط به آن که با فضايل اخلاقي، مانند: حيا، عفاف و غيرت همراه گردد، و از افراط و تفريط پرهيز شود.

 ب. اخلاق در زندگي مشترک؛

 يکي از عوامل مؤثر در پايداري زندگي مشترک، رفق، مدارا و حسن معاشرت است. خوي نرم، اخلاق خوش و شكيب داشتن ديگران، نه تنها در زندگي اجتماعي، بلکه در كانون خانواده نيز، از اهميت ويژه‌ برخوردار است؛ همچنان كه اين امر در آيات و روايات نيز مورد تأکيد قرار گرفته است. قرآن کريم مي‌فرمايد:

(... وَ عاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنّ فَعَسيٰ‏ أنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا)

 قانون مدني جمهوري اسلامي ايران نيز مقرر مي‌دارد: (زن و شوهر، مکلف به حسن معاشرت با يکديگرند). پيامبر اکرم(ص) ‌ميفرمايد:

 (مُداراةُ النّاسِ نصفُ الإيمانِ و الرّفقُ بِهِم نِصفُ العَيْشِ) ؛ مدارا با مردم، نيمي از ايمان و نرم خويي با آنان، نيمي از زندگي است.

 آن حضرت پس از ازدواج دخترگرامي‌اش سفارش‌هايي به او و همسرش نمود؛ از جمله به حضرت زهرا(س) فرمود:

(يا بنيةُ نِعمَ الزوّجُ زوجُکِ لاتَعصي لَه أمراً)؛ دخترم! شوهرت، خوب شوهري است. با او در هيچ فرماني مخالفت نکن.

و نيز خطاب به اميرمؤمنان(ع) فرمود: (أدخُل بَيتکِ وألطفِ بِزَوْجَتِکَ و أرفُقْ بها، فإنّ فاطمةَ بضعة منّي...)؛ به خانه‌ات داخل شو و با همسرت خوشرفتاري کن و با او مهربان باش که فاطمه پاره‌ي تن من است.

 امير مؤمنان(ع) فرمود: (فواللهِ ما أغْضَبْتُها، و لاَ أکرَهتُها عَليٰ أمرٍ حتّيٰ قَبَضَهَا اللهُ عزّوجلَّ وَلا أغضَبْتَنِي، ولا عَصَتْ لِي أمراً، و لَقَدْ کُنْتُ أنظُر إليها فَتنکَشِفُ عنّي الهُمُومُ و الأحزان)؛ به خدا سوگند که تا هنگام از دنيا رفتن فاطمه، او را به خشم نياوردم و او را وادار به انجام کاري نکردم، او نيز مرا به خشم نياورد و دستوري از من را سرپيچي ننمود. به او مي‌نگريستم؛ در حالي كه ناراحتي‌ها و غصه‌ها از من زدوده مي‌شد.

مدارا، موجب جلب محبت مي‌شود و زندگي مشترک را از اضطراب و آشفتگي دروني و ناسازگاري دور مي‌سازد، و وسيله ي بقا و پايداري زندگي مي گردد. با مدارا مي‌توان زمينه‌هاي تعارض را ـ که به صورت طبيعي و نتيجه‌ي سلايق متفاوت است كوتاه، يا برچيد. البته مدارا به معناي بي تفاوتي در زمينه‌ي اوامر و نواهي الهي نيست، بلکه در راستاي عمل به فرامين ارزشمند الهي است؛ همچنان که خداي متعال در برخورد با زناني که بيم نافرماني آنان مي‌رود، امر به خوش رفتاري و مدارا نموده و مي‌فرمايد:

(وَالّتيٰ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ)؛ زناني را كه از بي فرماني آنان بيم داريد [نخست] پندشان دهيد. به همين دليل حضرت علي(ع) در نامه به فرزند گرامي اش مي‌نويسد:

 (إنَّ المَرأةَ رَيحٰانَةٌ وَلَيْسَتْ بِقَهْرِمانَةٍ) زن؛ همچون گلي است که بايد رعايت حال او را نمود و نبايد همانند قهرمان با او برخورد کرد.

 ج) موازين اخلاقي در چند همسري؛

 خداوند متعال در قرآن کريم مي‌فرمايد: (وَ إِنْ خِفْتُمْ ألاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتاميٰ‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنيٰ‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ ألاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أوْ ما مَلَكَتْ أيْمانُكُمْ ذٰلِكَ أدْنيٰ‏ ألاّ تَعُولُوا)؛ و اگر در اجراي عدالت ميان دختران يتيم بيمناكيد، هرچه از زنان [ديگر] كه شما را پسند افتاد، دو دو، سه سه، چهار چهار، به زني گيريد. پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد، به يك [زن آزاد]، يا به آنچه ‍]از كنيزان] مالك شده ايد [اكتفا كنيد]. اين [خودداري]؛ نزديكتر است تا به ستم گراييد [و بيهوده عيالوار گرديد]. جواز ﴿و نه وجوب﴾ قانون تعدد زوجات در اسلام، مانند ديگر احکام آن مطابق عقل و منطق است. توجه به مسايلي؛ همچون تفاوت سن بلوغ دختران و پسران، حتي در صورت تساوي متولدين پسر و دختر در هر سال، و نيز، مواجهه ي مردان با حوادث و پيشامدهايي مانند: جنگ، مرگ و مير در تصادفات جاده اي، كار در معدن و ...؛ باعث مي‌شود تا آمار زنان آماده ي ازدواج بيش از مردان باشد از اين رو اسلام براي حفظ عفت عمومي و برقراري نظام اخلاقي، چاره ي كار را در جواز چند همسري مي جويد كه چه بسا تحريم آن به جايز شمردن اعمال منافي عفت و آلوده شدن دامن عده اي از زنان بيانجامد. توجه به اين نكته ضروري است، كه نظام حقوق خانواده در اسلام، چند همسري مردان را با ضابطه و شرط، مجاز شمرده است؛ به گونه اي که چند همسري، محدود به موارد اندک مي-گردد؛ زيرا از نظر قرآن کريم، رعايت عدالت بين همسران از چنان اهميتي برخوردار است، که اگر مردي اطمينان به رعايت عدالت بين همسران خود نداشته باشد، حق انتخاب چند همسر را نخواهد داشت. عدالت، مفهومي اخلاقي است، و چند همسري ـ با اين شرط اخلاقي محكم ـ به جاي آن که وسيله‌اي براي هوسراني مرد باشد، شکل انجام وظيفه به خود مي‌گيرد و چنانچه مرد بين همسران خود، تبعيض قايل شود و با آنان به عدالت رفتار ننمايد، براساس روايات، در آخرت مجازات خواهد شد. همچنين زناني که تحمل ازدواج مجدد همسر خويش را ندارند، مي‌توانند با استفاده از شرط ضمن عقد، اختيار مرد را در اين زمينه محدود سازند.

 د. موازين اخلاقي در طلاق؛

 علامه طباطبايي(ره) مي‌فرمايد: (مسأله طلاق از افتخارات شريعت اسلامي است). اسلام، مطابق فرمان فطرت، طلاق را جايز شمرده است؛ زيرا هيچ دليل فطري بر منع طلاق وجود ندارد. اسلام، طلاق را آخرين راه چاره براي حل مشکل ناسازگاري بين زن و شوهر مي داند. به نظر استاد شهيد آيةالله مطهري(ره) زندگي زناشويي يک علقه طبيعي است، که اساس آن بر محبت و يگانگي و هم دلي استوار گرديده، نه قراردادي مبتني بر همکاري و رفاقت، که در اولي نمي‌توان با زور و اجبار قانوني، دو نفر را وادار به دوست داشتن يکديگر كرد تا براي هم فداکاري کنند. با وجود تجويز طلاق در اسلام، مبغوض‌ترين حلال معرفي شده است.

امام صادق(ع) مي‌فرمايد: (هيچ حلالي مانند طلاق مبغوض و منفور پيشگاه الهي نيست).

خداوند، مرداني را که زنان خود را بدون دليل و تحت تأثير هواي زودگذر طلاق مي‌دهند، دشمن مي‌دارد. علامه طبرسي(ره) در كتاب مکارم الأخلاق از پيامبر اکرم(ص) نقل مي‌کند که آن حضرت فرمود:

 (ازدواج کنيد، ولي طلاق ندهيد؛ زيرا عرش الهي از طلاق به لرزه در مي‌آيد).

 اسلام براي استحکام بنيان خانواده و استمرار پيوند صميمانه بين همسران، اهميت فوق العاده‌اي قايل است و براي جلوگيري از انحلال پيوند زوجيت، راه حل عملي نشان مي‌دهد. قرآن کريم در اين زمينه مي‌فرمايد:

 (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا ?).؛ و اگر از جدايي ميان آن دو [: زن و شوهر] بيم داريد، پس داوري از خانواده ي آن [شوهر] و داوري از خانواده ي آن [‍زن] تعيين كنيد. اگر سرِ سازگاري دارند، خدا ميان آن دو سازگاري خواهد داد. آري! خدا، داناي آگاه است.

 هنگام شدت يافتن تنفر و ناسازگاري بين زن و شوهر، طلاق با شرايط آن در اسلام تجويز شده است، اما براي شوهران که طلاق در اختيار آنان است ـ وظيفه اخلاقي ترسيم نموده است و آنان را از تعدي به حقوق همسران منع کرده است:(الطّلاقُ مَرّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلّ لَكُمْ أنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنّ شَيْئًا إِلاّ أنْ يَخافا ألاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ ألاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِٰكَ هُمُ الظّالِمُونَ) حق طلاق ﴿و رجوع﴾ دو نوبت بيش نيست. پس از آن، نگهداري به شايستگي، يا رها کردن به نيکي است.

و نيز مي‌فرمايد: (وَ إِذا طَلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنّ فَأمْسِكُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أنّ اللّهَ بِكُلّ‏ِ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ) ؛ و چون زنان را طلاق گفتيد، و به پايان عدّه ي خويش رسيدند، پس به خوبي نگاهشان داريد، يا به خوبي آزادشان كنيد. و[لي] آنان را براي {آزار و} زيان رساندن [به ايشان] نگاه مداريد تا [به حقوقشان] تعدّي كنيد. و هر كس چنين كند، قطعاً بر خود ستم نموده است. و آيات خدا را به ريشخند مگيريد، و نعمت خدا را بر خود و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده و به [وسيله ي] آن به شما اندرز ميدهد، به ياد آوريد؛ و از خدا پروا داشته باشيد، و بدانيد كه خدا به هر چيز داناست.

در آيات فوق معاشرت به معروف، يک تکليف شرعي براي مردان تلقي شده است؛ بنابراين در ادامه زندگي زناشويي بايد وظايف خود را در قبال همسر به خوبي و شايستگي انجام دهد و چنانچه بخواهد از همسرش جدا شود، بايد آن را نيز به نيکي و شايستگي تمام نمايد. نکته ديگري که از بررسي آيات آشكار مي گردد؛ اين است، که توصيه به معروف؛ سفارش به رعايت مسايل اخلاقي در عمل به تکليف است؛ زيرا خصوصيات معنايي معروف در بردارنده اين پيام است، كه قواعد حقوقي در قلمرو خانواده بايد رنگ اخلاقي بگيرد؛ زيرا بدون رعايت جنبه‌هاي اخلاقي ـ هر چند به حقوق و تکاليف همسران توجه دقيق شود ـ سعادت خانواده تأمين و تضمين نمي شود. گذشته از اين؛ اسلام به منظور جلوگيري از انحلال کانون خانواده و بازگشت زن به اين محيط، اجراي صيغه طلاق را موجب قطع کلي پيوند زناشويي نمي‌داند، بلکه مرد مي‌‌تواند قبل از انقضاي عده، زن را بي هيچ تشريفاتي به زندگي زناشويي بازگرداند. اين فرصت، زماني مناسب براي حل اختلاف همسران است. با توجه به موارد بررسي شده، مي‌توان گفت: حقوق خانواده مبتني بر ارزش هاي اخلاقي است. در اين کانون مقدس، حقوق و اخلاق آنچنان به يكديگر آميخته ‌است، که يکي از ديگري قابل تشخيص نيست. خوش‌رفتاري، مهر و محبت، احترام به يکديگر و رعايت حقوق و تکاليف از سوي زن و شوهر، خاستگاهي جز اخلاق اسلامي و پاي بندي به اصول آن ندارد؛ به همين دليل تأثيراخلاق در حقوق خانواده بيش از ديگر شاخه‌هاي حقوق است.

محمود علیپور بازدید : 20 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 یکی از راه های افزایش نعمت از جانب پروردگار، بکار بردن اذکاری می باشد که از سوی ائمه اطهار (ع) در مواقع گوناگون سفارش شده است، به نحوی که اگر این اذکار با خلوص نیست بر زبان جاری گردد موجبات نعمت و رزق روزی بیشتر فرد را به ارمغان خواهد آورد.

در این باره از حضرت محمد (ص) روایت شده است که ایشان بیان داشته اند: هر کس که بخواهد زندگانی اش غرق در نعمت گردد به اذکار ششگانه در مواقع گوناگون بپردازد که آن ها چنین می باشند:

1- آن که در آغاز هر کار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم؛

2- چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد بگوید: الحمدلله ربّ العالمین؛

3- چون خطا و لغزشی از او سر زد بگوید: استغفرالله ربّی و اتوب الیه؛

4- چون به غم و اندوهی دچار شد بگوید: لاحول و لاقوّة اِلا بالله العلیّ العظیم؛

5- هرگاه برنامه ریزی برای انجام کاری نمود بگوید: ماشاءالله کان (اِن شاءالله)؛

6- و چون از ستمگری ترس داشت بگوید: حسبنا الله و نعم الوکیل

محمود علیپور بازدید : 9 دوشنبه 26 خرداد 1393 نظرات (0)

تو گفتی : "آن غیر ممکن است

" خداوند پاسخ داد : " همه چیز ممکن است

" تو گفتی : " هیچکس واقعا" مرا دوست ندارد

" خداوند پاسخ داد : " من تو را دوست دارم

" تو گفتی : " من بسیار خسته هستم

" خداوند پاسخ داد : " من به تو آرامش خواهم داد

" تو گفتی : " من توان ادامه دادن ندارم

" خداوند پاسخ داد : " رحمت من کافی است

" تو گفتی : " من نمیتوانم مشکلات را حل کنم

" خداوند پاسخ داد : " من گامهای تو را هدایت خواهم کرد

" تو گفتی : " من نمیتوانم آن را انجام دهم

" خداوند پاسخ داد : " تو هر کاری را با من میتوانی به انجام برسانی

" تو گفتی : " آن ارزشش را ندارد

" خداوند پاسخ داد : " آن ارزش پیدا خواهد کرد

" تو گفتی : " من نمیتوانم خود را ببخشم

" خداوند پاسخ داد : " من تو را بخشیده ام

" تو گفتی : " من میترسم

" خداوند پاسخ داد : " من روحی ترسو به تو نداده ام

" تو گفتی : " من همیشه نگران و نا امیدم

" خداوند پاسخ داد : " تمام نگرانی هایت را بر دوش من بگذار

" تو گفتی : " من به اندازه ی کافی باهوش نیستم

" خداوند پاسخ داد : " من به تو عقل داده ام

" تو گفتی : " من احساس تنهایی میکنم

" خداوند پاسخ داد : " من هرگز تو را ترک نخواهم کرد "

محمود علیپور بازدید : 34 دوشنبه 26 خرداد 1393 نظرات (0)

گفتم : خسته ام .

گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله :. از رحمت خدا نا امید نشید (زمر /53)

گفتم : هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره .

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه خدا حائل هست بین انسان و قلبش ! (انفال /24)

گفتم : غیر از تو کسی را ندارم .

گفتی : نحن اقرب الیه من حبل الورید ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق /16)

گفتم : ولی انگار فراموشم کردی!

گفتی : فاذکرونی اذکرکم منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره /152)

گفتم : تا کی باید صبر کرد ؟

گفتی : و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا تو چه می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143)

گفتم : اصلا چطور دلت میاد ؟

گفتی :ان الله بالناس لرئوف رحیم خدا نسبت به همه ی مردم "نسبت به همه " مهربونه

( بقره / 143

گفتم :خیلی خونسردی ! تو خدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک ... یه اشاره کنی تمومه !

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم شاید چیزی که تو دوست داری ، به صلاحت نباشه (بقره /216) گفتم : تو بزرگی و نزدیک برای من ، کوچیک خیلی دور ! تا اون موقع چیکار کنم ؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه ( یونس /109)

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36)

گفتم: دیگه روی توبه ندارم.

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3)

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135)

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53)

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟ ( توبه/104

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22)

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم.

گفتی: فانی قریب من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم.

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار

گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله.

گفتی: ان الله یحب المتوکلین خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159)

گفتم: دلم گرفته.

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58)

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43)

محمود علیپور بازدید : 22 سه شنبه 06 خرداد 1393 نظرات (0)

 روزی سقراط در کنار دریا راه می‌رفت که نوجوانی نزد او آمد گفت: استاد می‌شود بگویید بزرگ‌ترین حکمت چیست؟ سقراط از نوجوان خواست وارد آب شود نوجوان این کار را کرد. سقراط با حرکتی سریع ، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت طوری که نوجوان شروع به دست پا زدن کرد. سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد. نوجوان وحشت‌زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس‌کشید او که از این کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: استاد من از شما در مورد حکمت سوال می‌کنم شما می‌خواهید مرا خفه کنید؟ سقراط دست نوازشی بر سراو کشید گفت: "فرزندم حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی هر وقت معنی آن نفس حیات‌بخش را فهمیدی ، معنی حکمت را هم می‌فهمی!"

محمود علیپور بازدید : 22 سه شنبه 06 خرداد 1393 نظرات (0)

روزی امام سجاد (علیه سلام) به اصحاب خود فرمودند: آیا می‌دانید سبب بودن کبوتران کعبه چیست؟ گفتند نه یابن رسول‌الله شما بفرمائید. حضرت علت را فرمود: در زمان قدیم مردی بود که خانه‌ای داشت در میان آن خانه درخت نخلی بود و کبوتری در شکاف آن آشیانه کرده و پس هر وقت جوجه می‌گذارد آن مرد بالای نخل می‌رفت و جوجه‌های آن را می‌گرفت و می‌کشت مدتی بر این منوال گذشت پس آن کبوتر از دست این مرد به خدا شکایت کرد به آن کبوتر گفته شد این مرتبه که می آید جوجه های تورا بردارد از درخت می افتد ومی میرد بار دیگر که کبوتر جوجه گذارده بود یک روز دید آن مرد بالای درخت رفت کبوتر ایستاد ببیند چه می شود وقتی آن مرد بالای درخت رفت صدای محتاجی از در خانه بلند شد پایین آمد وبه آن چیزی داد برگشت رفت بالای درخت و جوجه های کبوتر را برداشت کشت وبه او آسیبی نرسید کبوتر به خدا نالید گفت خدایا پس وعده ای که به من داده بودی چه شد به اوگفته شد که مرد جان خود را به واسطه آن صدقه ای که داد خرید وبلا از او دفع شد اما ما به همین زودی نسل تورا زیاد می کنیم و جایی تورا مسکن می دهیم که هیچ کس نتواند تا روز قیامت آزاری به تو برساند خداوند آن هارا در خانه کعبه منزل داد ودر امن امان قرار داد وکسی نتوانست آن ها را صید و شکار کند.

تعداد صفحات : 3

درباره ما
حضرت امام راحل « ره » : همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزارعاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاء آزادگان خواهد بود . خدا می داند که راه و رسم شهادت ، کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان ، اقتدا خواهند کرد . شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب از نظر کیفی چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 81
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 37
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 47
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 503
  • بازدید کلی : 5,244