loading...
از قافله مانده
محمود علیپور بازدید : 20 دوشنبه 01 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

                                   

يك هفته بود مادرم در بيمارستان بستري بود. مصطفي به من سفارش كرد كه « شما بالاي سر مادرتان بمانيد ولش نكنيد، حتي شبها.» و من هم اين كار را كردم. مامان كه خوب شد و آمديم خانه، من دو روزديگر هم پيش او ماندم، يادم هست روزي كه مصطفي آمد دنبالم، قبل از اين كه ماشين را روشن كند دست مرا گرفت و بوسيد، مي بوسيد و همان طور با گريه از من تشكر مي كرد. من گفتم: «براي چي مصطفي؟ » گفت: اين دستي كه اين همه روزها به مادرش خدمت كرده براي من مقدس است و بايد آن را بوسيدگفتم: از من تشكر مي كنيد؟   «. خب اين كه من خدمت كردم مادر من بود، مادر شما نبود كه اين همه كارها مي كنيد». گفت:«دستي كه به مادرش خدمت ميكند مقدس است و كسي كه به مادرش خير ندارد به هيچ كس خيرندارد. من از شما ممنونم كه با اين همه محبت و عشق به مادرتان خدمت كرديد».هيچ وقت يادم نرفت كه براي او اين قدر ارزش بوده كه من به مادرخودم خدمت كردم . (راوى:همسر سردار شهيد مصطفي چمران/س ، بولتن)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
حضرت امام راحل « ره » : همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزارعاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاء آزادگان خواهد بود . خدا می داند که راه و رسم شهادت ، کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان ، اقتدا خواهند کرد . شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب از نظر کیفی چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 81
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 50
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 65
  • بازدید ماه : 149
  • بازدید سال : 590
  • بازدید کلی : 5,331