loading...
از قافله مانده
محمود علیپور بازدید : 19 جمعه 28 فروردین 1394 نظرات (0)

آقای سید علی بهبهانی که از علمای عصر حاضر است به دو واسطه از یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری نقل می کند ، که گفت : برای تکمیل تحصیلاتم به نجف اشرف رفتم و به درس شیخ حاضر می شدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم، خیلی از این وضع متأثر شدم تا جایی که دست به ختم هایی زدم ، باز فایده ای نداشت. بالاخره به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شدم تا شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. آن حضرت « بسم الله الرحمن الرحیم» را در گوش من قرائت فرمود.صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را کاملا" می فهمیدم کم کم به حدی رسیدم که بر شیخ اشکال می کردم. روزی در پای منبر زیاد با شیخ صحبت و بحث می کردم. شیخ پس از درس نزدیک من رسید و آهسته در گوشم گفت: آن کس که « بسم الله» را در گوش تو قرائت کرد، در گوش من تا « والضالین» خوانده . این را گفت و رفت .

محمود علیپور بازدید : 23 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

  حسینی بودن امروز تنها خلاصه در اشک ریختن و سینه زدن و هیئت رفتن      نمی شود. اگر عاشورایی هستیم، باید ببینیم یزید روزگار کجای میدان ایستاده. ما باید آنقدر سرسنگین باشیم که یزیدیان زمان امروز برای سرمان جایزه تعیین کند. و ابن زیادها حاضر باشند، سر به تنمان نباشد.

عاشورایی اصیل آن است که هم از تبار یزیدیان دیروز تبری بجوید، هم از یزیدیان امروز! حسین به تنهایی دربرابر استکبار کهن ایستاد، اکنون چه کسی باید بار مقاومت در برابر ظالمان و مستکبرین امروز را بر دوش خود بکشد؟

حسین (ع) علیه طاغوت روزگار خود قیام کرد و به مبارزه پرداخت؛ برای حسینی بودن و حسینی ماندن، تنها به عزاداری نمی توان اکتفا کرد. امروز هم حسینی ماندن، بدون قیام علیه ظلم و جور و فسق و فجور مستکبران میسر نخواهد شد.

امام حسین آمد که ثابت کند، تا ظالم و مظلوم هست مسیر سرنوشت انسانیت، به دوراهی کوفه و کربلا منهی میشود. اما ندای «یا لیتنا کنا معک » قرار نیست من و تو را به هزار و اندی سال پیش بازگرداند تا در رکاب حسین«علیه السلام » شمشیر برکشیم و به جنگ سپاه کوفه و شام راهی شویم. افسوس! هر بار وقتی که ندا در میدهیم که «کاش بودم و تو را یاری میکردم »، یک شمه از جلوه های عاشورایی را برایت عیان میکنند. دوباره در گوشه ای از این عالم، ظلمی روا می شود. آنوقت من و تو می مانیم و کلاهی که در پی قضاوت است، که این ها همه بازی است و به ما چه مربوط که در آن سوی کره خاکی چه خبر است.

همیشه یزیدی بودن، با همراهی ظالمان رقم نمی خورد. گاهی به همان نسبت که مظلوم را از حمایت مادی و معنوی خود محروم کنی، یزید می شوی! کافیست در هنگامه برخواستن صدای مظلوم، گوش خود را به نشنیدن بزنی و بی تفاوت باشی، آنوقت من و تو هیچ تفاوتی با مسببان و عاملان ظلم نخواهیم داشت، چرا که آنها شاید مأمور به ظلمند و ما مختاریم که یاری کنیم، اما دریغ میکنیم!

گاهی حتی انتظار آنها که زیر چکمه های پولادین ظلم جان میدهند، از ما یاری فیزیکی نیست، گاهی تنها کمک ما حمایت و راهپیمایی و حمایتی است که آنها را امیدوار میکند. ما اگر حاضر نباشیم همین قدر علیه ظلم یزید زمانه، برخیزیم، نباید کوفیان را شماتت کنیم. آنوقت یک عمر گریه ما بر آن فاجعه ها، چون گریه بی ثمر و بی اثر کوفیان بعد از قتل حسین (ع)، اندازه آبغوره هم فایده نخواهد داشت!

«یا لیتنا کنا معک » در عصر ما، عدم سکوت در برابر ظلم یزیدیان زمان، و مبارزه با آنان پابپای ولی زمان است.

با شمر و یزید نمیشود مصالحه کرد. نمی شود هم یار حسین بود و هم مددکار یزید. میدان حق و باطل میانه ندارد. نمی شود رابطه با یزید را با خوشبینی و امید حل کرد. امید بستن به حسن نیت یزید، ساده انگاری محض است. چشم داشتن به کمک بی شائبه یزید، حماقتی نابخشودنیست. میدان حق و باطل، میانه ندارد. صف های عیان پیکار، تسامح بردار نیست! با دیپلماسی کوفیانه نمی شود به سوی قله های سربلندی حرکت کرد و بسوی آسمان استقلال پر کشید. اصلا حسین آمد که بگوید«کسی چون حسین با فردی مثل یزید بیعت نخواهد کرد! »

حال چرا ما باید به بهانه کاهش تحریمها و محاصره ها، از آرمان های اصیل عاشورایی خود دست برداریم؟ گیرم که آب را بستند، قرار نیست آبروی مقاومت و ایستادگی را از بین ببریم! || در مقابله با استکبار ممکن است، شرایط ظاهری سخت باشد، اما آنچه که اهمیت دارد، آن است که علم حق بر زمین نیفتد.

بدانیم که نبرد حق و باطل در هر دوره جاری است و هر روز برای مسلمین عالم عاشورایی دیگر است. حسینی ماندن امروز، ضد استکبار و علیه ظلم ظالمان بودن و عدم مصالحه با آنان است. بی شک امروز جلوه حقیقی زیارت عاشورا و لعن بر یزید، شعار مرگ بر آمریکاست!

محمود علیپور بازدید : 25 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

در زندگی لحظه هایی هست که آدمی شبی به تبی و تابی و بهانه ای، از دست عزیزترین و نزدیک ترین وابستگان خود نیز خسته و دلگیر میشود. مادر از دست طفل و پدر از دست پسر، کودک از دست والدین، و خواهر از دست برادر. برادر هم گاهی از دست برادر خسته و دلگیر میشود. اما نسبت عباس با حسین تنها نسبت برادری نبود. آنچنانی که مصائب این نسبت، او را دلزده و آزرده کند. رابطه عباس و حسین، رابطه عبد و مولا، امام و مأموم، مجتهد و مقلد بود؛ و هر چه جز این اگر بود، شاید عباس نامه فدایت شوم یزید را روی دیده میگذاشت و امان نامه شمر را میپذیرفت. اما عباس برای آنکه از محفل عاشقان حسینی دور نشود، حاضر شد از هر دو دست خود بگذرد اما از اصول خود عدول نکند.

عباس خوب میدانست از حسین اگر دست بردارد، دستانش دیگر به کارش نمیآمدند. اما چه نابخردانه دست دوستی دراز کرده بود شمر، و چه ساده انگارانه امان نامه برای عباس آورده بود. امان نامه که هیچ، چنین سرداری را عمود هم بر فرقش فرو میآوردی، دست از دامان حسین بر نمیداشت. و یزیدیان انگار نمیدانستند امان عباس، دامن امن و امان دل حسین است و نمیدانستند امنیت عباسی، سکینه نگاه حسینی بود، نه آرامش قبل از طوفان جبهه مقابل!

آخر امان به چه قیمتی؟ به قیمت رفتن و ندیدن غارت خیمه ها و اسارت اهل حرم؟ به قیمت تنهایی و بی یاری مولا؟ هیهات! غیرت عباس اجازه نمیداد، خیمه ها را سوزان و در حال غارت ببیند و در سایه سار نخلهای کوفی آسوده خاطر بنشیند. اصلا بی حسین زندگی چه ارزشی داشت برای عباس؟ وقتی صدای العطش از حرم حسین برخواسته بود، وعده تعلیق تحریم آب آن هم بصورت مشروط به چه کار عباس میآمد؟ وقتی در آن تحریم ظالمانه، گلها یک به یک در حال پژمردن در خیمه ها بودند، وعده آسایش باغها و کاخهای کوفی التیامبخش کدامین غم دل عباس میشد؟

آرمان عباس نمیگذاشت که به سلام گرگ اعتنا کند، چه رسد به اینکه از آرمان و اعتقاد و اصول خود دست بردارد؟ آنوقت میآمد مینشست بر سر اختلافات با یزید، با نماینده پلید او - شمربن ذی الجوشن - مذاکره میکرد؟ آن هم در میدانی که برای کشتن حسین، تمام شمشیرها تیز و تمام سرنیزه ها آماده و تیر تمام کمانها درکمین خیمه ها بودند؟

حکایت مضحک چماق و هویج مستکبرین، ترفند امروزی نیست. رسم یزیدیان همه اعصار همیشه همین است. آنها اول تحریم و محاصره میکنند، وانگهی دم از مذاکره و توافق و امان نامه میزنند. اما مگر میشود شمشیر آخته را بالای سر طرف مقابل نگه داشت و امان نامه پرمکر و مشروط کوفی را روی میز گذاشت و از مذاکره دم زد؟ کوفیان با این حیله یزیدی چه کسی را میخواستند فریب دهند، خود را یا علمدار حسین را؟ عباس اگر میخواست امان نامه را بپذیرد، چرا از مدینه تا کربلا امام زمانش را همراهی کرد و پاسداری و علمداری از خیمه های سپاه حسین را برگزید؟

براستی دشمن چه خیالی در سر میپروراند؟ امروز ما نسل آخرالزمانی عاشوراییان، اگر قرار باشد امان نامه یزید زمان را بپذیریم و با دست کشیدن از آرمانهای اصیل مان، در امان باشیم، اصلا چرا انقلاب کردیم؟

چرا در جنگ برای دفاع از آن آرمانها مقاومت کردیم؟ و چرا برای ایستادن پای اصول خود، هزینه سنگینی به وزن تحریم و به مساحت محاصره دادیم؟

محمود علیپور بازدید : 27 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (1)

علی اکبر جوان مومن ولایتمداری بود که تمام ویژگیهای مورد نظر ولی زمان را در خود جمع کرده بود. وجودش از صبر و سخاوت و کرامت و تقوا و حلم و بصیرت و علم و شجاعت لبریز بود. او هر کجا که بود، با رفتارش گره از ابروان ولی میگشایید. علی اکبر نمونه بارز یک جوان ولایی بود. جوان مومن ولایی یعنی آنکه هر جا که اسلام به او نیاز داشت، وارد عرصه شود و نگذارد فرمایش مولایش روی زمین بماند. و او اینچنین در روز پیکار گره از ابروان ولی میگشایید.

علی اکبر شبیه ترین مردم به پیامبر اعظم بود، اما امت رسول در روز عاشورا بی تفاوت به این شباهت آشکار و بی توجه به آن نسبت نزدیک، از روی حقد و کینه کشتند او را به بلای عظیم. کینه های کوفیان از جوان ولایتمداری که چون حیدر کرار عرصه را برای مستکبرین تنگ کرده بود، شمشیرهایی شد که ناجوانمردانه بر تنش نشست.

چرا که پیش از آن، علی اکبر امان لشگر کر و کور کفر را بریده بود. جوان مومن ولایی، همان علی اکبریست که نگذاشت، امر ولی روی زمین بماند. علی اکبر، هر کجا که به او نیاز بود، حی و حاضر بود. خیبرگشایی اگر بود، علی بود. مأموریت آبرسانی اگر بود، علی بود. گره گشایی اگر بود، علی بود.

آری، بهترین راه مبارزه با یزیدیان، همین است، باید علی وار پای رکاب حضرت ولی ماند و جنگید. در طول هشت سال جنگ سخت تحمیلی هم، این علی اکبرهای حسینی بودند که به میدان نبرد رفتند تا با دفاع مقدسشان گره از پیشانی امام خود باز کنند. جنگ آمد تا علی اکبرهای امت، طلایه دار این قافله عاشورایی شوند.

آنها رفتند تا غم از دل ولی بربایند و با سماجت عاشقانه خود لبخند را به لبهای مبارک او بازگردانند. جنگ هشت ساله آنقدر سرباز علی اکبر سیرت داشت، که دشمن یزیدی آن روزها نتوانست امام جامعه را در گودال تنهایی محاصره کند! بعد از پایان آن هشت سال نبرد، جنگ تمام شد اما باز مبارزه باقی بود. تنها ترفند دشمن و عرصه مبارزه با او تغییر کرد. میدان دانشگاه، عرصه علم، کف جامعه، وادی اقتصاد، صحنه سیاست، اتاق فکر و آزمایشگاه فناوریهای نوین، جملگی صحنه نبرد علی اکبرها با ایادی مستکبرها بود.

امروز برای ما فرصت چندانی باقی نیست. باید عرصه نبرد را بی معطلی بشناسیم تا شبیخون نخوریم. باید حربه حمله دشمن را تحلیل کنیم تا بتوانیم صفهای به هم پیوسته آنان را تجزیه کنیم و اجزای آن را از بین ببریم!

اینجا سیاهی لشگر به کار ولی امر نمیآید. باید با دستی پر راهی عرصه جهاد شویم تا مخلصانه هر آنچه که در چنته داریم را برای حمایت از ولایت رو کنیم. میدان مبارزه تمام عیار، جنگجوی علی اکبری میطلبد، نه سرباز

صفر. فردا که زخمهای کاری و کینه های کوفیانه استکبار سر وا کرد، باید همچون مصطفی احمدی روشنها در هر دقیقه و هر ثانیه و هر لحظه، آماده پذیرش بمبهای ساعتی یزیدیان باشی! بمبهایی پلیدی که امروز همان نقش شمشیرهای یزیدی دیروز را - برای اربا اربا کردن - برعهده دارند!

پس بیا چون علی اکبران حسینی، روشن باشیم تا یک به یک آتش فتنه های دشمن را خاموش کنیم! باید روشن باشیم تا دشمن از میدانداریمان عصبانی شود. باید همچو مصطفی - که مقتدایش علی اکبر بود - روشن باشیم تا دشمن برای از میان برداشتنمان ساعتها و روزها وقت خود را صرف کند تا برایمان نقشه ها بکشد. بیا آنقدر روشن باشیم که فوت بیهوده دشمن برای خاموش کردن ما، سوسوی هزاران مشعل را شعله ور کند! همچون اکبر حسین، باید برای ولی، علی باشیم!

قبل از آنکه زلف پریشان آه ولی، به سینه چاه گره بخورد، امر ولایت را بدل به عمل کنیم. نگذار فرمایش ولی، تبدیل به خواهش شود! عملیات، چند مدتی میشود که آغاز شده، نگاه کن، عرصه نبرد بی پرده پیش رویمان عیان است. تا دیر نشده همت کن و پیشانی بند جنگ را بر سر ببند و راه بیفت!

محمود علیپور بازدید : 16 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

شاید از همان قدیم ها که محرم می رسید و میشنیدیم روضه شش ماهه را، چنین حادثه دلخراشی قدری برایمان باور نکردنی می نمود. باید قبول کرد هضم چنان روضه ای سنگینی آن روزها چندان سهل نبود.

آخر کودکی شش ماهه برای یک سپاه چندین هزار نفری، چقدر خطرناک میتواند باشد که از رساندن چندجرعه آب به لب های او هم دریغ کنند؟

تا سال ها پیش اگر تنها روضه های مکشوف را در کمال ناباوری می شنیدی و متن مقاتل را متحیرانه میخواندی، حالا به لطف رسانه ها میبینی که منش و روش شمرها و یزیدیان در هر دوره ای همان است که پیشتر شنیده و خوانده بودیم. ما با این مصائب چندان بیگانه نیستیم. امروز هم هر از چندگاهی در جنگهای موسمی یزیدیان روزگار، چند صد کودک خردسال به فجیع ترین حالات ممکن کشته شوند.

میبینی شباهت مثال زدنی ظالمان را؟ میان مستکبرین دیروز و امروز، فرق چندانی نیست. خوب که نگاه کنی می بینی تنها ابزارها عوض شده. دیروز اگر با تیر سه شعبه حلق شیرخواره را میدریدند، امروز با ترکش بمب های خوشه ای صدای گریه کودکانه ی صدها طفل را برای همیشه قطع میکنند!

اگر می خواهی نوادگان فرعون کودک کش را ببینی و همقطاران حرمله را بشناسی، چشم بگردان در روی زمین، ببین امروز کیست که پی در پی و بدون هیچ بهانهای کودکان شیرخوار سرزمین زیتون را قتل عام می کند.

حالا دیگر باور کرده ایم که برای مستکبرین، سن و سال مهم نیست، آنان بی هیچ تأثر و تألمی، پیر و جوان و خردسال و حتی کودک شیرخواره را از دم تیغ میگذرانند. و تمام امید خانه ای را در زیر بارش شیطانی جنگنده های خود به آغوش مرگ میفرستند، بی آنکه خطری برای آن ها داشته باشند. آن ها میدرند و میکشند، چرا که خوی گرگ ها دریدن است و این میل جز با دریدن، فروکش نمیکند.

ببین تبار استکبار را که امنیت را جز برای خانواده و کشور خود نمیخواهد. ببین شمر و یزید و حرمله زمانه را که چگونه علی اصغرهای معصوم را میکشند. آیا هنوز دنبال نشانه ای؟ اسوه های استکبار، با رفتار خود بر یزیدی بودن خود صحه میگذارند امروز، من و تو آیا در حسینی بودن خود و درستی راهی که برگزیده ایم، یقین نکرده ایم؟ صدای طبل جنگ، سال هاست که از جبهه بایزیدها برخواسته، شمرها در میانه میدان هم آورد می طلبند، براستی امروز آیا وقت آن نرسیده که علیه جور و جفای ظالمان قیام عاشورایی کنیم؟

امروز نیز برای مستکبرین اهمیتی ندارد طفلت بیمار باشد یا تشنه، هدف حمله شان بیمارستان و مدرسه باشد یا خیمه؛ همسوشان که نباشی، مسلکشان را قبول اگر نداشته باشی، انسانیت را هم در برابر دیدگانت ذبح خواهند کرد. و این است حقیقت دموکراسی امروز.

تا زیر پرچم استکبار نروی، هیچ تحریمی قطع نخواهد شد، مگر آنکه تسلیم مطلق امرشان شوی؛ اگر نه، از حیاتی ترین حقوق خود نیز محروم خواهی شد. حال این تحریم روزگاری شامل آب می شود، و روزگاری شامل دارو و اقلام حیاتی دیگر! فرقی نمیکند، مرغ استکبار یک پا دارد از قدیم! بی شک تا جبهه مقابل عبد شیطان است و پایه های حکومتش - چون کاخ خضرای یزید - طاغوتی است، هیچ مذاکره ای نفع حسینی ها را در بر نخواهد داشت. تنها به شرطی که از گذشته ها عبرت بگیری و قبول کنی که تاریخ معلم انسان هاست!

محمود علیپور بازدید : 27 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

قاسم ابن حسن ابن علی، پسر ارشد امام حسن مجتبی بود و در کربلا آمده بود انتقام روزگار غریبانه پدر و ظلمی که در کوفه به او روا شد را بگیرد. غربتی که به هیچ عنوان نمی توان طول و عرض و ارتفاع و حجم و چگالی آن را حساب کرد. جنس غربت امام سوم شیعیان با سایر ائمه تفاوت داشت. غربتی که با وجود آن بیعت های باشکوه مردم با ایشان در ابتدای راه، غیر قابل باور می نمود؛ اما سرآخر، سرانجامی جز صلح با معاویه را رقم نزد. باید از خود پرسید امام مجتبی که در دلاوری و شجاعت و ایستادگی و جنگاوری، معلم حسین و عباس «علیهما السلام »، بود، چه شد که صلح را پذیرفت و حاضر به قیام نشد و مجبور به « نرمشی قهرمانانه » شد ؟

همه ما جملگی حسین ابن علی را مظهر غربت می دانیم، حال آنکه سمبل غربت از منظر امام حسین(ع)،برادرش امام حسن(ع) بود. چرا که حضرت اباعبدالله در عین غربت، هفتاد و دو حبیب داشت، اما امام مجتبی غریب الغربای اهلبیت بود. کسی که در خانه خود، در سپاه خود و در میان یاران و نزدیکان خود نیز غریب بود. غربت میان قریبان. آن سان که حتی فرمانده هان و سرداران سپاه ایشان نیز با تطمیع و تهدید معاویه، به وی خیانت کردند. تا آنجا که بالاجبار با نرمشی قهرمانانه، جام زهرآگین صلح را سرکشید و سرانجام از زهر کینه جگرش سوخت تا به شهادت رسید.

چندان دور نیست؛ پای رکاب ولی زمان، قاسم ها که نباشند، کام ولی در عین ناباوری زهر می شود. قاسم در زمان پدر یارای یاری نداشت ولی آن زمان که رشید شد نرمش قهرمانانه تحمیلی پدرش را به قیام دلاورانه عاشورایی بدل کرد.

آری قاسم خواب خون دیده بود و مولایش خواب تلخش را به شیرینی تعبیر کرده بود. تعبیری که جز با ریختن خون قاسم بپای حسین، رنگ واقعیت به خود نمی گرفت. قاسم آمده بود که غیبت خود در دوران امامت پدر را جبران کند. شاید آن سال ها کوچکتر از آن بود که بتواند، کاری کند. اما حالا آمده بود که نگذارد غربت دیگری و جام صلح دیگری تحمیل شود به امامی دیگر. و حالا وقتش رسیده بود که پای امام خود بایستد و ولایتمداری را در میدان عمل کربلا ثابت کند.

قاسم - که گلبرگ های تنش زیر سم اسب ها پرپر شد - فهمیده عاشورایی بود، درست مثل آن ها که هزار و اندی سال بعد، حاضر شدند، تن خود را به شنی تانک ها بسپارند، تا خطری کشور ولایت را تهدید نکند. و تا زنده اند، نگذارند نفهمیده ها جام صلح را به امامشان تحمیل کنند.

اما امروز مبادا جام زهر دیگری تحمیل بشود و ما همچنان دم از ولایت و یاری ولی بزنیم.راه حسین وشیوه قاسم که فراموشمان نشده...

تنها حضور حبیبانه ماست که ترک می اندازد بر پیکره جام زهر و در هم می شکند آن را. یادت که نرفته؟

قرار بود اگر دشمن فشار بیاورد حادثه عاشورا را تکرار کنیم، چه شده است که دوباره صحبت از نرمش قهرمانانه دیگری می شود؟ نکند به جای عاشورای حسینی، صلح حسنی دیگری تکرار شود.

دوباره هنگامه ایستادگی و مقاومت یاران است. وقتش رسیده جام زهر را به جام عسل بدل کنیم! بیایید به قاسم بن حسن اقتدا کنیم، تا علی دوباره فریاد نزند، أین عمار...؟

محمود علیپور بازدید : 20 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

  شاید پیش خود بگویی حضور در جنگ، تبحر و تجربه و شمشیر می خواهد. آری بی شک، عقل هم این حقیقت را تصدیق می کند. عقل می گوید، پابرهنه دویدن یک نوجوان خردسال بی هیچ سلاح دفاعی، در برابر هزاران مرد جنگی مسلح، بی عقلی است. اما عبدالله بن حسن، مطیع امر ابرمردی بود که عقل پیش پای او عاشقانه زانو می زد.

عبدالله نمی توانست زنده باشد و نبودن امام را تحمل کند. عبدالله حیات خود را با ولی امر خود تعریف کرده بود و بی او زندگی برایش معنی نداشت. و تاب آن را نداشت که حاضر و ناظر باشد، اما امام خود را تنهای تنها در میان حلقه اعداء در محاصره ببیند.

گرچه تشنه و خسته و کوچک و کم سن و بی سلاح و پابرهنه و ضعیف و کم توان بود، اما هیچکدام از اینها دلیل و بهانه خوبی نبود که این سرباز کوچک، ولی خود را در صحنه پیکار تنها بگذارد. عبدالله یک تنه و با دست خالی خود را وارد میدان بزرگ مبارزه با ظلم و استکبار کرد. او در برابر دشمن سواره و مسلح، حتی شمشیر نداشت. حس می کرد تمام دارایی اش در جهاد کودکانه اش، دست های نحیف اوست. بی هیچ تردید و تأملی دست خود را سپر بلای مولای خود کرد.

عبدالله بن حسن و علی اصغر امام حسین نیز در کربلا کم سن بودند. اما سن و سال دلیلی بر عدم تشخیص حق نیست. وقتی حضرت حقیقت در گودال اهل باطل تنهاست، آیا همچنان می شود به داشتن و نداشتن تبحر و توان و تخصص و دلبستگی و عشق و تحلیل و نیاز و این گونه بهانه ها فکر کرد؟ عبدالله بن حسن به اینها اگر فکر می کرد که دیگر بسوی گودال تنهایی امامش در کربلا نمی شتافت.

عبدالله به اندازه وسعش و به قدر توان خود، ولی زمانش را که عمویش بود، یاری کرد. او با هرآنچه که داشت، امر ولایت را زنده کرد و در راه ولی جهاد کرد. عبدالله پیش از آنکه صدای «هل من ناصر » ولی اش برخیزد، به حمایت از او برخاست. درست است که یک طفل در برابر آن همه مرد جنگی کاری از پیش نمی برد. اما عبدالله جان خود را فدا کرد و نخواست زنده باشد اما حقیقت را در پیش چشمانش قطعه قطعه کند.

امروز به لطف نعمت ولایت، امنیت ما آنچنان که باید، تضمین است و تهدیدی متوجه جان ما نیست. امروز از ما این انتظار وجود ندارد که جان خود را فدا کنیم. تنها باید میدان نبرد خالی از حضور ما نباشد. آگاهی و بصیرت خود را اگر بالا ببریم، دیگر شناخت عرصه پیکار و استراتژی جناح مقابل سخت نیست. اکنون دشمن از در تحریم اقتصادی و علمی و تهاجم فرهنگی وارد مبارزه با ما شده است.

اگر مبنای فکر و عملمان را عاشورایی کنیم، دیگر منتظر دستور و خواهش و دعوت نخواهیم نشست. بر ما روا مباد که در این امنیت در آسودگی بسر ببریم تا ناگاه، صدای غریبانه ولی ما را متوجه خود کند. بیایید قدری تأمل کنیم و ببینیم امروز حضور جهادی ما در کدام عرصه ضروری است و انتظار ولی از ما چیست.

محمود علیپور بازدید : 28 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

  تو خود نیک میدانی دست کشیدن از جگرگوشه هایی که به جان آدمی بسته اند، برای یک مادر کار ساده ای نیست! بالاخص وقتی تمام پسران قبیله پیش پایت پرپر شده باشند، هیچ چیز مگر سرکشیدن معجون عشق و اطاعت و ولایتمداری، نمی تواند تو را قانع کند که حاضر شوی دلخوشی های زندگانی ات را فدا کنی.

حسین (ع) فقط برادر زینب نبود. زینب کبری (س) طفلانش را تقدیم امام خود کرد؛. زینب اگر دردانه های کم سال خود را به میدان مبارزه فرستاد، صرف یک دلسوزی خواهرانه برای غربت برادرش نبود! قربان کردن طفلان خود به پای حسین، تمرین ولایتمداری زینب بود، نه لطف و پیشکش خواهرانه!

و زینب این مادرشهید صبور عاشورایی، در پشت پرچین خیمه تغافل ماند و به پیشواز شهیدان پرپر شده مانده روی دست برادر نرفت تا از فرط خجالت، شرمنده روی امامش نشود!

خودش مأمور به صبر بود و حالا که نمیتوانست در دفاع از برادر خود به تنهایی راهی میدان جنگ شود، با این هدیه ها که مقبول افتاده بودند شاید تصویر لبخندی هرچند کمرنگ در دلش نقش بسته بود، چرا که در پیشگاه امام خود روسپید شده بود و فردایی دیگر اگر به مدینه بازگشتند، پاسخ همسرش «عبدالله » را با سربلندی می داد.

اما زمین بارها به دور خود چرخید و زمان پیش چشم زمین گذشت و سرنوشت زمانه ما دوباره با جنگ پیوند خورد. و در این مسیر صعب، مادران شهدا در راه اطاعت از ولی هر آنچه که داشتند را فدا کرد. آنها با اشتیاقی وصف ناشدنی هر چه داشتند را در طبق اخلاص نهادند و در راه آرمان خود جگرگوشه های خود را هدیه راه ولایت کردند.

شیرزنانی که چون زینب، نه فقط مادر شهید، بلکه گاهی همزمان نسبت همسر و فرزند و خواهر شهید را هم بر دوش خود می کشیدند. آنها همه هستی خود را فدا کردند، تا غربت ولی شان را نبینند، تا اشک را در چشم رهبر خود نبینند. و برخی هاشان در عین گمنامی، آنقدر در خانه هاشان ماندند و حتی گاهی به دیدار رهبرشان - که مشتاق زیارتش بودند – نرفتند، تا شرمندگی امام خود را نبینند.

پنجشنبه ها حوالی غروب گذرت اگر به گلزار شهدای شهر بیفتد، چشم آدمی به قامت های خمی می افتدکه حاضر شده بودند از این هجر عزیزان، در عین بی کسی، الف قامتشان دال شود، اما شاهد تنهایی و محاصره ولی خود در میانه گودال نبرد با دشمن نباشند.

تمام عشق ات اگر رفتن به حرم زینب سلام الله است، دلت اگر برای دمشق تنگ است؛ باید راهی مکتبخانه زینب شوی. پنجشنبه ها گلزار شهدای هر گوشه از این کشور، میهمان زینب های عصر ماست، آنها که جگرگوشه های خود را با محبت حسین، تربیت کردند؛ آن سان که غربت امام خود را در برابر یزیدیان زمان نتوانستند تحمل کنند. مادرانی که میوه دلشان را بی رودربایستی تقدیم ولی زمان خود کردند، تا امام خود را پیش دشمن خونخوار، مستأصل نبینند.

این انقلاب حسینی بیمه نفس های خسته و مجاهدت های شاگردان عهد بسته با زینب کبری است. آن ها واژه های کوتاه اما پر آه صبر را عاشقانه هجی کردند. مادران صبوری که با دیدگان جمالبین خود - همچون زینب - در طی این مسیر سخت مصائب، هیچ چیز جز زیبایی ندیدند!

محمود علیپور بازدید : 26 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)

کوفیان و شامیان خوب میدانستند که با غارت معجر از سر اسر، حریم قدسی آل الله  را میشکنند. آنها برای تکمیل پرونده دنائت و رذالت خود، در راه کوفه و شام دست به این جسارتها زدند، گرچه که چندان به هدف شوم خود نرسیدند! امروز اما ابن مرجانه های زمانه که مشرب فکری و عملیشان، لب به لب سبو گرفته از شراب بزم یزید است، میخواهند حریم قدسی دختران و زنان جامعه را بشکنند. امروز ماهواره ها - به مددفشن تی ویها و فروشگاههای عرضه بی عفتی در سطح شهر - نوامیس ما را به بی حجابی و تبرج، تشویق میکنند تا بدون سلاح حیا، اسارت آنان در چنگال خود را به عینه ببینند. و با این ترفند پلید یزیدی، عزم خود را جزم کرده اند تا فردا روزی، در جامعه هیچ خبری از نسل زنان زینبی که سربازان حسینی تربیت کنند وجود نداشته باشد.

روزگار تازیانه سر رسیده، امروز دوره ملخها و موریانه هاست که تخم حیا را بیصدا میخورند و خلعت بی غیرتی و آفت بی عفتی را برای جامعه به ارمغان میآورند. دیروز اگر اهلبیت با غریبی حسین به اسارت رفتند، امروز نباید با خواب سنگین ما، اهل بیوت شهرهایمان را با حیاء بیگانه کنند و به اسارت سبک زندگی کوفیانه ببرند.

یزیدیان میخواهند گوهری به نام «عفت » نایاب ترین مفهوم گرانبها در بازار جواهرات معنوی باشد. تا درخلال غفلت ما، آنوقت زنان و دختران جامعه، که جملگی ناموس ما هستند را در حوالی دروازه ساعات، در مجلس شام یزیدیان، روی استیج بازار جهانی، برای بردگی پیش چشم نامحرمان، به حراج بگذارند!

دیروز اگر ابن زیاد دست کم یکی بود، امروز ابنمرجانه ها زیاد اند. ابن زیادها هر کدام دهها شبکه ماهوارهای و صدها سایت را هدایت میکنند تا ذائقه مادی ما را پراشتها و میل معنوی ما را کور کنند. یزیدیان دیروز اگر با ریسمان و زنجیر و تازیانه اهلبیت رسالت را به اسارت میبرند، یزیدیان زمان ما اما، با اشاعه عادات غلط مصرف گرایی و مدپرستی، با ترویج اباحیگری و بی عفتی، نوامیس ما را به اسارت میبرند! بیا با ندای «یا لیتنا کنا معک » این دستهای زمخت و بیحیا را پس بزنیم! در راه حفظ حریم حیاء، رواست که عباس و اکبر و قاسم و فهمیده ها و همتهای امت، تار و پود تنشان اربا اربا شود، اما نخی از معجر و روسری ریحانه ها غارت نشود.

به یاد بیاوریم کلام حسین را آن هنگام که در عاشورا گفت: «مگر نمیبینید به حق عمل نمیشود و نسبت به باطل نهی نمیگردد؟ ». بیا از همین امشب با سالار شهیدان عهدی ناگسستنی ببندیم و نگذاریم «امربمعروف » یکه و تنها در گودال غربت جامعه ما جان دهد. و مدتهای مدید کسی از جسد «نهی از منکر »سراغی نداشته باشد. این وظیفه خطیر ماست که با هوشیاری و انجام وظیفه، خطر در کمین را خنثی کنیم. باید بپاخیزیم تا نگذاریم کار امام زمان به سر دادن ندای «هل من معین » و «هل من ناصر » کشیده شود. میدانی؟ کار که از کار بگذرد، داغ آن اسارت تا قیامت در دل و ردّ این جسارت الی الابد بر پیشانی ما نقش خواهد بست. نگذاریم دوباره سرنوشت حریم پرده نشینان به دست پلید اسارت سپرده شود. آنوقت - تو خود واقفی که - حتی ضجه ها و اشکهای کودکان و زنان بی پناه هم ضربات شلاق یزیدیان را قطع نخواهد کرد.

بیشک هر که اسیر دست ظالمان و مستکبرین شد، بند بند تن و وجب به وجب وطنش کبود و نیلی میشود. آن هنگام دیگر هر چقدر هم که اشک بریزی در جوار کاخ سفید یزید؛ نهایت لطف یزیدیان این است که پیش چشمت سر بریده پدر را در طبق اخلاص بگذارند!

تعداد صفحات : 9

درباره ما
حضرت امام راحل « ره » : همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزارعاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاء آزادگان خواهد بود . خدا می داند که راه و رسم شهادت ، کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان ، اقتدا خواهند کرد . شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب از نظر کیفی چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 81
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 470
  • بازدید کلی : 5,211