loading...
از قافله مانده
محمود علیپور بازدید : 18 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

ملاك فعل اخلاقى و ويژگى‏هاى اخلاق در اسلام در يونان باستان و در غرب امروز، نظامهاى اخلاقى متعددى پى‏ريزى شده و به وسيله پايه‏گذاران آنها، معرفى گرديده است. بيشترين اين نظامات ، مربوط به دوران پس از رنسانس است كه در اين دوره شيوه بحث و بررسى در علوم دگرگون گرديد و سرانجام پديده‏اى به نام «سكولاريزم‏» و تفكيك دين از حكومت‏يا به تعبير صحيح‏تر« دين‏زدايى‏» خود را مطرح كرد. در چنين شرايطى مدعيان جدايى اخلاق از دين نيز، يك رشته اصول اخلاقى را تدوين و عرضه نمودند، آنچه كه در اين‏جا مورد بررسى قرار مى‏گيرد، تبيين نظام اخلاقى اسلام و ويژگى‏هاى اوست. تبيين هرنوع نظام اخلاقى در گرو شناخت انسان است و تا پايه‏گذار يك سيستم اخلاقى، شناخت درستى از انسان نداشته باشد نمى‏تواند ارزش را از ضد آن تمييز دهد، و گزاره‏هاى سعادت آفرين را از گزاره‏هاى بدبختى‏زا جدا سازد، زيرا هدف از نظامات اخلاقى تبيين راه سعادت و خوشبختى او است; تا خود انسان شناخته نشود ملاك سعادت و شقاوت او شناخته نمى‏گردد. اگر در اين بررسى‏ها با يك رشته سيستم‏هاى اخلاقى آشنا شديم كه با يكديگر اختلاف جوهرى دارند، به خاطر اختلاف پايه‏گذاران آنان در شناخت انسان است، و اختلاف ديدگاهها در شناخت، مايه اختلاف در امور مربوط به ارزشهاى اخلاقى خواهد شد. ما در اينجا به معرفى انسان از نظر اسلام مى‏پردازيم، تا روشن شود چگونه مكتب اخلاقى خود را بر اساس يك شناخت عميق از انسان بنا نهاده است ونقطه نظرهاى او در اصول ياد شده خلاصه مى‏گردد. ولى لازم است ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام و تفاوت آن با فعل عادى بيان گردد. و اين مقدمه كه به عنوان مدخل بحث مطرح مى‏گردد، از اهميت‏خاصى برخوردار است.

ملاك فعل اخلاقى در اسلام در اين كه فعل اخلاقى چيست؟

 و چگونه بايد آن را از فعل عادى تميز داد، سخن فراوان است و در عصر يونان باستان تا به امروز ميان دانشمندان مورد گفتگو بوده و در نتيجه، مكتب‏هايى پديد آمده كه به تدريج‏بيان مى‏شوند. آنچه كه الآن براى ما در اين بحث مطرح است، تبيين ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام است، و اين‏كه در نظام اخلاقى اسلام مرز ميان دو فعل (اخلاقى و عادى) چيست؟

 1. ريشه در درون داشتن «اخلاق‏»، جمع «خلق‏» به معنى «خوى‏» است و گزينش اين لفظ حاكى از آن است كه فعل اخلاقى چيزى است كه بايد ريشه در درون داشته باشد، و مظهرى براى يكى از احساسات گرانبهاى درونى تلقى گردد، بنابراين فعلى كه موضع‏گيرى انسان را نسبت‏به غرايز بيان نمى‏كند، نمى‏تواند فعل اخلاقى باشد. مثلا هرگاه عاملى از خارج كسى را براى ساختن بيمارستان و مركز علمى تحت فشار قرار دهد و او نيز پاسخ مثبت‏بدهد يك چنين فعل نمى‏تواند، يك فعل اخلاقى باشد، زيرا عاملى از درون در پديد آمدن آن مؤثر نبوده، بلكه عاملى از بيرون او را بر اين كار واداشته است. البته: اين‏كه «فعل‏» بايد ريشه در درون داشته باشد، قيد لازم است، ولى قيد كافى نيست قيد ديگر (حسن و زيبايى عمل) لازم است كه بيان مى‏گردد وبراى توضيح شرط دوم، لازم است‏به تقسيم قضايا در حكمت نظرى و عملى به دو قسم «خودمعيار» و «غير خودمعيار» اشاره كنيم، آنگاه به بيان شرط دوم بپردازيم:

فلاسفه قضاياى حكمت نظرى را به دو دسته تقسيم كرده‏اند:

 الف) قضاياى بديهى.

ب) قضاياى نظرى.

مقصود از قضاياى بديهى، آن رشته گزاره‏ها است كه خرد در اذعان به درستى و يا نادرستى آن، به دليل و برهان نيازمند نبوده و گزاره از قبيل قضاياى «خود معيار» باشد مانند، كوچكى «جزء» از كل، در حالى كه قضاياى نظرى بر خلاف آن است و تصديق به صحت و عدم صحت آن در گرو دليل و برهان و استدلال و امعان نظر است، و در نتيجه قضاياى بديهى در حل قضاياى نظرى نقش كليدى داشته و با ناديده گرفتن آنها، درهاى علم و دانش به روى انسان بسته مى‏شود.

 همين تقسيم بر قضاياى حكمت عملى نيز حاكم است; تفاوت قضاياى دو حكمت‏يك چيز بيش نيست، مطلوب در گزاره‏هاى حكمت نظرى، آگاهى و دانستن آنها است مثل اين‏كه بگوييم «هر پديده‏اى پديد آورنده‏اى دارد» و سنخ قضيه به گونه‏اى است كه نوبت‏به عمل نمى‏رسد در حالى‏كه مطلوب نهايى در گزاره‏هاى حكمت عملى، عمل و پياده كردن آنها مى‏باشد، مثلا مى‏گوييم: عدل زيبا است، ظلم و ستم نازيبا است. در اولى كوشش مى‏كنيم كه بدانيم، در دومى مى‏كوشيم پس از دانستن به كار ببنديم.

و در هر حال، هر دو نوع از قضايا، به دو گروه بديهى و غير بديهى تقسيم مى‏شوند چيزى كه هست در تقسيم قضاياى حكمت نظرى از الفاظ «بديهى » و «نظرى‏» بهره مى‏گيريم، ولى در تقسيم قضاياى حكمت عملى الفاظ «بديهى‏» و «غير بديهى‏» به كار نمى‏بريم.

و اگر بخواهيم از يك تعبير جامع در مورد هر دو نوع حكمت، بهره بگيريم شايسته است‏بگوييم:

 الف) قضاياى «خود معيار».

 ب) «قضاياى غير خود معيار».

علت اين تقسيم در هر دو نوع از قضايا روشن نيست، زيرا اگر تمام قضايا در هر دو حكمت، نظرى و يا «غير بديهى‏» باشند كشف حقيقت، ممتنع مى‏گردد، زيرا مشكلى، مشكل ديگر را حل نمى‏كند لذا بايد در ميان انبوه قضاياى «نظرى‏» و «پيچيده‏» قضاياى روشنى وجود داشته باشد كه كليد حل ديگر قضايا گردد و در اين قسمت ميان هر دو نوع حكمت فرقى نيست.

 2. زيبايى و نازيبايى فعل يادآور شديم كه هدف نهايى در تحصيل قضاياى حكمت عملى به كار بستن آنها است. خرد قضاياى اين نوع از حكمت را به زيبا و زشت، خوب و بد تقسيم مى‏كند، و در توصيف آنها، به حسن و قبح،بى‏نياز بوده و به جايى دست دراز نمى‏كند، و قاطعانه گزاره‏اى را به صورت مطلق و كلى به يكى از دو وصف، توصيف مى‏كند و مى‏گويد: عدل زيبا است و بايد انجام داد، و ستم نازيبا است‏بايد پرهيز كرد، و در فاعل جز آگاهى و اختيار چيزى را شرط نمى‏داند، اين نوع احكام در مورد عدل و ظلم، از احكام خود معيار اين قوه مدركه است.

بنابراين، اخلاق از مقوله «جمال‏» و «زيبايى‏» است و راه كشف آن، عقل و خرد است، خردى كه فقط خود عمل را، مجرد از هر نوع ضمايم جز حسن و قبح آن، مورد بررسى قرار داده و ارزش و يا ضد ارزش بودن آن را اعلام مى‏دارد. زيبايى را مى‏توان، به زيبايى حسى و جسمى و زيبايى روحى و روانى تقسيم كرد. زيبايى از مفاهيمى است كه انسان درك مى‏كند ولى نمى‏تواند آن را در قالب تعريف بريزد و به اصطلاح «يدرك ولا يوصف‏» است‏با اين همه مى‏توان گفت: واقعيت زيبايى همان توازن و هماهنگى اجزاى موجود زيبا است، عين اين بيان در زيبايى روح نيز مطرح است، انسان با قوا و استعدادهاى گوناگون آفريده شده، و هر يك از اين نيروها، به نوبه خود مايه حيات و زندگى اوست ولى مشروط بر اين‏كه ميان قوا، تعادل و توازن برقرار گردد، در اشباع هر قوه‏اى حد اعتدال در نظر گرفته شود و از افراط و تفريط پرهيز شود در اين صورت روح و روان جمال و زيبايى خود را باز يافته و زمينه حكومت عقل فراهم مى‏شود.

 بنابراين: اخلاق، آن گونه رفتار انسانى است كه از روح زيبا سرچشمه مى‏گيرد، و زيبايى روح در سايه تعادل قوا و توازن تمايلات درونى انسان است. از اين بيان مى‏توان استفاده كرد كه اخلاق هم مى‏تواند از مقوله زيبايى و هم از مقوله «عدالت‏» باشد; زيرا زيبايى روح جز در سايه اعتدال و به كارگيرى هر قوه‏اى به دور از افراط وتفريط صورت نمى‏پذيرد، انسان بايد هم از قوه شهوت و هم از قوه غضب بهره بگيرد، و گرنه نسل انسان قطع مى‏گردد،

ولى در عين حال نبايد زمام زندگى را به دست آن دو بدهد، بلكه بايد عقل را حاكم بر بهره گيرى از اين تمايلات قرار دهد. زيبا سازى تن در عالم رحم صورت مى‏پذيرد، و انسان را راهى به آن نيست، در حالى كه زيبا سازى روح كه از طريق ايجاد تعادل ميان قوا و ايجاد اعتدال در اعمال خواسته‏هاى درونى صورت مى‏پذيرد، در اختيار انسان است، روح زيبا و معتدل، رفتار زيبا را به دنبال دارد، و بالعكس روح نازيبا و غير معتدل، ضد ارزش نتيجه خواهد داد.

از آيات قرآنى و احاديث اسلامى استفاده مى‏شود كه واقعيت امر اخلاقى در حسن فعل ويا قبح آن نهفته است و اصولا مساله امر به معروف و نهى از منكر كه يك وظيفه اسلامى است دعوت به يك رشته امور اخلاقى است كه واقعيت آن را «معروف‏» و يا «منكر» بودن آن تشكيل مى‏دهد و در آينده خواهيم گفت دامنه اخلاق در اسلام گسترده‏تر از اخلاقى است كه عقل عملى آن را درك مى‏كند; از اين جهت قسمتى از فرايض و واجبات و يا منكرات و منهيات از مسايل اخلاقى بوده كه وحى آن را كشف كرده و عقل را ياراى شناسايى اوصاف آنها نبوده است. قرآن درباره پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم چنين مى‏فرمايد:««يامرهم بالمعروف وينهاهم عن‏المنكر»» (1) : «آنها را به خوبى‏ها دعوت و از بدى‏ها باز مى‏دارد»

بخشى از خوبى‏ها و بدى‏ها شناخته شده عقل عملى است و بخشى ديگر از آن وحى مى‏باشد. روى اين مبنا آنچه از افلاطون درباره حقيقت فعل اخلاقى نقل شده كه او فعل اخلاقى را از مقوله زيبايى مى‏دانست‏با آنچه كه فلاسفه اسلام و متكلمان عدليه بر آن قايلند يكسان مى‏باشد. اكنون كه ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام روشن گرديد وقت آن رسيده است كه به پايه‏ها و ويژگى‏هاى نظام اخلاقى اسلام اشاره كنيم:

 1.انسان آميزه‏اى است از ماده و معنى در يك نظر سطحى انسان موجودى است مادى كه پس از گذراندن پرورشهاى مقدماتى در رحم مادر، ديده به جهان مى‏گشايد، و حركت‏خود را به سوى تكامل مادى آغاز مى‏نمايد وبا سپرى ساختن مراحلى از كودكى، نوجوانى، جوانى، پيرى، فرتوتى چراغ زندگى او براى ابد خاموش مى‏گردد، ديگر از او خبرى نخواهد بود.

 در اين نظر انسان، براى غايت و هدفى آفريده نشده و اصولا معلوم نيست از كجا آمده و براى چه آمده و به كجا خواهد رفت. ولى از نظر الهيون -بالاخص فلاسفه اسلام و متكلمان ژرف نظر- انسان آميزه‏اى است از ماده و معنا، از جسم و روح، از تن و روان. حتى در نگرش عميق‏تر: سخن از تركيب وآميزه دو شى‏ء صحيح نيست‏بلكه واقعيت انسان همان نفس و روح اوست، و بدن، ابزار تكامل اوبه شمار مى‏رود. او با چشم، ديدنيها را مى‏بيند وبا گوش، شنيدنيها را مى‏شنود، بيننده و شنونده اين دو ابزار نيست‏بلكه روح و روان است كه اين دو را به عنوان آلت‏به كار گرفته است.

فلاسفه اسلامى تجرد نفس و روح را از ماده، با براهين فلسفى ثابت كرده و هم اكنون غربيان از طريق تجربى مى‏خواهند به آن برسند، ما در اين جا نمى‏توانيم براهين فلسفى تجرد را مطرح كنيم، وفقط براى بيان نقطه نظر قرآن به بيان دو آيه اكتفا مى‏كنيم تا روشن شود نفس انسانى از نظر قرآن بالاتر و برتر از ماده و ماديات است:

 1. قرآن در سوره مؤمنون آنگاه كه مراتب آفرينش انسان را در رحم مادر بيان مى‏كند مرحله نهايى آفرينش اورا چنين شرح مى‏دهد: ««ثم انشاناه‏خلقا آخر»» (2) : «ما به او آفرينش ديگرى بخشيده‏ايم‏» (آفرينشى كه با خلقت‏هاى پيشين تفاوت جوهرى دارد، (زيرا مراتب پيشين همگى در پوشش آفرينش ماده قرار مى‏گيرند). مراحل آفرينش پيشين انسان عبارتند از: 1. نطفه، 2. علقه (خون بسته)، 3. مضغه(گوشت پاره)، 4.تبديل مضغه به استخوان، 5. پوشانيدن استخوانها با گوشت. آنگاه بيان قرآن در اين مراحل پنج‏گانه به پايان مى‏رسد، مرحله ششم را با لحن ديگر بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: ««ثم انشاناه‏خلقا آخر»» : «به او آفرينشى جديد داديم‏». اين آفرينش جديد به خاطر اين است كه در اين مرحله ماده، تكامل ديگر پيدا كرده و روح مجردى را در دامان خود پرورش مى‏دهد.

 2. در سوره سجده قرآن شبهه منكران معاد را نقل مى‏كند، و مى‏گويد:«معترضان مى‏گويند مرگ انسان به‏خاطر پراكندگى اجزاى بدن او، مايه انحلال شخصيت اوست در اين صورت با گردآورى اجزاى بدن شخصيت نخست‏باز نخواهد گشت‏بلكه شخصيت ديگرى خواهد بود كه در برابر اعمال انسان پيشين مسئوليتى بر عهده ندارد». قرآن در رد اين شبهه چنين مى‏فرمايد: ««قل‏يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون‏»» . (3) « فرشته مرگ كه براى شماها گمارده شده است، شمارا مى‏گيرد سپس به سوى پروردگار خود باز مى‏گرديد».

 اكنون بايد ديد چگونه اين آيه پاسخ از شبهه پيشين كافران است كه معتقد بودند مرگ انسان وپراكندگى اجزاى بدن مايه انحلال شخصيت او است، و انسان دوم شخصيت ديگرى دارد و نمى‏تواند مسئوليت كارهاى انسان پيشين را بر عهده بگيرد. كيفيت پاسخ اين است كه مرگ انسان به معنى نابودى شخصيت او نيست‏بلكه آنچه كه واقعيت انسان به آن بستگى دارد در نزد خدا محفوظ است، و فرشته مرگ، واقعيت انسان را اخذ مى‏كند و انسان به سوى پروردگار خود برمى‏گردد.

 اين آيه صريحا مى‏رساند آنچه كه متلاشى مى‏شود واقعيت انسان نيست، واقعيت انسان چيزى است كه فرشته مرگ او را مى‏گيرد. وجمله ««يتوفاكم‏»» به معنى «ياخذكم‏» است. و به ديگر سخن: هرگاه شخصيت او را جنبه مادى او تشكيل مى‏داد انديشه انحلال شخصيت در سايه پراكندگى اجزا مشكلى فرا راه معاد پديد مى‏آورد، ولى اگر شخصيت او فراتر از ماده باشد او از هر نوع انحلال و پراكندگى پيراسته است، و از طريق فرشته مرگ از بدن جدا مى‏گردد و تا روز قيامت نزد خدا محفوظ مى‏باشد، آنگاه كه معاد تحقق پذيرد روح هر انسانى به بدن دنيوى خويش متعلق مى‏گردد.

 2. انسان موجود انتخاب‏گر است ‏اصولا اخلاق از آن موجود آگاه وانتخاب‏گر است، زيرا معلم اخلاق اصول ارزشها را به انسان‏ها توصيه مى‏كند، و او را به پيمودن راهى فرمان مى‏دهد و از پيمودن راه ديگر باز مى‏دارد. و به اصطلاح او را در جهتى قرار مى‏دهند كه به تكامل برساند، ناگفته پيداست‏يك چنين طرح از آن موجودى است كه ارزشها را بشناسد و با كمال آگاهى اصول سعادت‏زا را بر بدبختى‏زا ترجيح دهد.

و اگر او را فاقد انتخاب و آزادى بينديشيم كه پيوسته به سوى يكى از دو ارزشها در حركت مى‏باشد هر نوع توصيه و سفارش درباره او لغو خواهد بود. مساله آزاد بودن انسان يك نوع پيچيدگى دارد، زيرا انسان از طرفى در خود نشانه‏هاى جبر را مشاهده مى‏كند، و از جهت ديگر واقعيت اختيار و آزادى را در خود لمس مى‏نمايد; از اين جهت مدتى در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برد، تا سرانجام يكى از دو طرف مساله را برمى‏گزيند. مثلا از طرفى مشاهده مى‏كند كه او هرگز از طريق اختيار و آزادى گام به اين جهان نگذارده، وناخواسته در يك نظام خاصى رشد و نمو كرده است، و هر يك از عوامل «وراثت‏»، «فرهنگ‏»، «محيط‏» ناخواسته در روح و روان او اثرات خاصى نهاده است وسرانجام او تا حدودى در پرتو اين عوامل پيش از تولد و يا پس از آن، به صورت يك موجود دست‏بسته درآمده كه بايد در مسير خاصى پيش برود. و اگر او آزاد مطلق، و يك فرد تام الاختيار بود، نبايد يك چنين عوامل خارج از اختيار، وجود او را فراگيرد، اين از يك طرف. از طرف ديگر او پس از رشد و نمو و پس از بلوغ به پايه درك و تعقل، واقعيت آزادى را در اعماق دل درك مى‏كند، وخود را در انجام كارى ملزم ومجبور نمى‏بيند، درست است كه بى‏اختيار گام به اين جهان نهاده و در نظام ناخواسته‏اى پرورش يافته است، ولى اكنون زمام زندگى را به دست گرفته، و به گونه‏اى مى‏تواند با مشكلات و موانع مبارزه كند، و به هر سو كه بخواهد، عنان زندگى را متوجه سازد.

 معنى آزادى اين نيست كه تمام خصوصيات وجودى يك فرد از لحظه تولد تا لحظه مرگ در اختيار اوباشد. يا عوامل توليد و رشد و تربيت را به آزادى برگزيند، بلكه واقعيت آن اين است كه انسان ميان حركت دادن دست، وگردش قلب، كاملا احساس تفاوت كند و خود را نسبت‏به اولى مسئول و انتخابگر بداند در حالى كه خود را نسبت‏به دومى چنين نينديشد، و سرانجام در اين نيمه راه زندگى، خود را در گزينش هر كارى آزاد بداند. درست است كه در قلمرو زندگى، بخشى از سرنوشت‏ها خارج از اختيار فرد انسان است، چه بسا انسان ناخواسته طعمه حريق مى‏گردد، ويا در كام سيل و زلزله فرو مى‏رود، و يا در نبردهاى خونين كه خواسته فرد نيست مى‏غلطد ولى در عين حال، نسبت‏به يك رشته از كارها، احساس اختيار و آزادى مى‏كند، و در برابر اراده نافذ خود، مانع و رادعى نمى‏بيند، و او نسبت‏به كارهايى كه از كف اختيار او بيرون است، هيچ‏گونه مسئوليت و يا كيفر و پاداشى ندارد، مسئوليت او نسبت‏به كارهايى است كه زمام آنها را در دست دارد، و مى‏تواند عنان آن را به هر طرف كه بخواهد، بگرداند.

در پايان يادآور مى‏شويم كه قرآن درباره آزادى انسان مى‏فرمايد: ««من عمل‏صالحا فلنفسه ومن اساء فعليها وما ربك بظلام للعبيد»» . (4) «هركس كار نيكى انجام دهد به سود خود انجام داده و هركس كار بد انجام دهد به زيان خود انجام داده است و خداى تو بر بندگان ستم نمى‏كند». در آيه ديگر مى‏فرمايد: ««وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر»». (5) «بگو(آيين) حق از جانب پروردگارتان آمده هركس بخواهد ايمان بياورد و هر كس بخواهد كفر ورزد».

 3. آفرينش انسان همراه با غرايز متضاد انسان با غرايز و تمايلات گوناگونى آفريده شده است، و در حقيقت معجونى است از كششهاى متضاد و ناهماهنگ. در نهاد انسان، كشش‏هاى مختلف و متضادى وجود دارد، از يك طرف در نهاد وى «حق‏طلبى‏»، «حقيقت‏جويى‏»، عدالت‏خواهى‏»، «آرمان‏گرايى‏» نهفته، و از طرف ديگر در او كشش‏هايى مانند «خودخواهى‏»، «سودجويى‏»، «مقام پرستى‏»، «ثروت‏اندوزى‏» و «شهرت خواهى‏» وجود داردكه قسم نخست از اين كشش‏ها از روح ملكوتى و فطرت بالاى او سرچشمه گرفته، و قسم ديگر از غريزه مادون آن، اين غرايز كه ضامن بقاى انسان و سرچشمه هر نوع تحرك و جنبش حياتى او هستند، آن چنان در روان آدمى عمق و ريشه دارند كه گاهى سرنوشت او را به دست گرفته و خط مشى زندگى او را تعيين مى‏كنند و با قدرت و سركشى خيره كننده‏اى از نفوذ و بينايى عقل كاسته و آن را محدود مى‏سازد.

 اسلام نسبت‏به همه غرايز از ديده احترام مى‏نگرد، زيرا همه آنها را در شكوفايى وجود انسان مؤثر مى‏داند چه اين‏كه اگر برخى سركوب شود و برخى ديگر پرورش داده شود انسان به كمال خويش نمى‏رسد. اگر حس خداگرايى حس عدالت و دادگرى و يا تمايل كمك به هم نوعان و افتادگان مايه كمال است، حب ذات و اعمال خشم و شهوت نيز از پايه‏هاى زندگى انسان به شمار مى‏رود و انسان خالى از اين كششها، انسان رهايى مى‏شود كه يا در گوشه عزلت جان به جان آفرين مى‏سپارد و يا طعمه گرگان مى‏گردد.

روى اين اساس بايد عبادت و پرستش حق، با كار وكوشش براى دنيا توام باشد تا بشر بتواند از بهره‏گيرى از هر دو غريزه به كمال مطلوب برسد. اگر اسلام به اصول زناشويى دعوت كرده لكن آن را در قالب عفت‏به رسميت‏شناخته و از هر نوع افراط و تفريط در اعمال شهوت منع كرده است.

 4. ملاك ارزش و ضد ارزش براى شناسايى اصول اخلاقى و ارزشهاى والاى روحى دو ملاك وجود دارد كه به هر دو اشاره مى‏شود:

 الف) امور فطرى وكششهاى آفرينشى بحث‏هاى پيشين ثابت كرد كه آفرينش هر فردى از افراد انسان با يك رشته از كششها عجين گرديده و او بالذات و ناخود آگاه به عدل و داد، عمل به عهد و پيمان، پاسخ نيكى به نيكى دادن، كمك به افتادگان و زيردستان، تمايل درونى داشته و اصل كار را تحسين وعامل آن را نيكوكار مى‏داند. در مقابل آن يك رشته امورى را تقبيح و از هر نوع تمايل به آن منزجر مى‏باشد. اصول اخلاقى اسلام بر اساس فطرت و آفرينش انسان بنا گرديده ونظام اخلاقى او به اندازه يك مو از اين فطرت فاصله نمى‏گيرد، و از اين جهت اخلاق اسلامى جهان شمول بوده و همه انسانهارا فرا مى‏گيرد و براى اصول خود مرزى و حدى نمى‏شناسد.

ب) نور وحى ولى در عين حال نور فطرت - حتى فروغ عقل - در مواردى از شناخت ارزشها و ضد ارزشها عاجز و ناتوان مى‏باشد، در اين موارد از طريق وحى كه مطمئن‏ترين رابطه انسان با واقع است‏بهره مى‏گيرد. روى اين اصل قسمتى از محرمات و واجبات جزو مسايل اخلاقى بوده و چه بسا فطرت انسان وعقل افراد بسيط از تحليل مصالح ومفاسد آنها عاجز و ناتوان مى‏باشد، ولى وحى الهى كه از ديد گسترده‏ترى برخوردار است محرماتى را برشمرده و واجباتى را عرضه داشته است. اسلام مى‏گويد: عيب‏جويى، كنجكاوى در اسرار مردم، بدگويى پشت‏سر مردم، تفاخر به نژاد، كاملا ممنوع است، همچنان كه بهره‏گيرى از قمار و شراب حرام و انتفاع از «ميته‏» ممنوع مى‏باشد.هرگاه عقل، فلسفه تحريم اين نوع احكام الهى را درك كرد چه بهتر و در غير اين صورت ما به حكم خطاناپذيرى وحى به اين دستورها مؤمن بوده و همه را در راستاى سعادت انسان مى‏دانيم. فطرت و خرد انسان او را به خضوع وخشوع در برابر خدا كه اين همه نعمتها را در اختيار ما نهاده است دعوت مى‏كند. اما كيفيت صحيح شكرگذارى و ثناگويى براى او روشن نيست در اين مورد شرع او را در اين راه كمك مى‏كند، و شيوه شكرگزارى وسپاس‏گويى را با فرمان نماز گزاردن و روزه گرفتن روشن مى‏سازد.

بنابراين، اخلاق اسلامى روى دو اصل استوار است:

 الف) تمايلات فطرى و آگاهى‏هاى درونى كه زيبا ونازيبا را تشخيص مى‏دهد.

 ب) وحى الهى و پيامهاى خداوند در مورد عوامل سعادت آفرين و يا شقاوت‏زا

(5). عمل نيك و سرچشمه پاك در جهان امروز در ارزش‏گذارى به كارهاى انسان، رويه كار را ملاك قرار داده و آن را به نوعى ارزيابى مى‏كنند. مثلا هرگاه مردى در انظار عمومى به راز و نياز خدا بپردازد وبا زارى و گريه از خدا طلب پوزش نمايد ويا مرد متمكنى براى مستمندان درمانگاه و بيمارستانى بسازد عمل او را ستوده و جزء ارزشها به شمار مى‏رود و با انگيزه عمل او كارى ندارند و اين‏كه او واقعا از خوف خدا مى‏گريست‏يا انگيزه او رياكارى وجلب نظر مردم بود، و يا او بيمارستان را به انگيزه بشر دوستى و نوع پرورى و اظهار همدردى بابيچارگان ساخته است‏يا اين‏كه انگيزه‏هاى مادى پشت‏سر اين پديده به ظاهر نيك هست و مى‏خواهد در انتخابات شهرى و يا استانى راى مردم را بخرد و....

در حالى كه در نظام اخلاقى اسلام، نيكى و آراستگى ظاهر عمل يكى از پايه‏هاى ارزش است ولى تا اصل ديگرى به آن ضميمه نگردد نمى‏توان عمل انسان را جزء ارزشها شمرد و آن اصل ديگر عبارت است از : نيت و انگيزه پاك كه سرچشمه عمل به شمار مى‏رود; از اين جهت هر نوع عمل زيبا اما به انگيزه مادى شايسته ستايش نبوده و ارزش شمرده نمى‏شود.و نظام اخلاقى اسلام با تمام نظامات اخلاقى يونان باستان وغرب امروز در طرح اين شرط فاصله مى‏گيرد و عملى را كار اخلاقى مى‏داند كه از ايمان انسان به خدا و اخلاص وى سرچشمه بگيرد نه از هوا و هوس و....

مشركان مكه در عصر رسالت‏بت‏پرست‏بودند ولى در عين حال به تعمير مسجدالحرام مى‏پرداختند و از اين طريق در دل جامعه عرب مقامى عظيم كسب مى‏كردند ولى قرآن با كمال صراحت، عمل آنان را بى‏ارزش خواند ويادآور شد عمل صالح ميوه درخت ايمان و اخلاص است، و كار پرتوى از نيت آدمى به شمار مى‏رود و رنگ و بوى آن را مى‏گيرد و اين گروه كافر كه بر كفر خود گواهى مى‏دهند چگونه به تعمير خانه خدا كه از آن مؤمنان به خدا است دست مى‏يازند در اين مورد چنين مى‏فرمايد: ««وماكان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر اولئك حبطت اعمالهم و فى النارهم خالدون‏»» . (6)

«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خود گواهى مى‏دهند. اعمال آنان (به خاطر كفر) نابود شده و در آتش، جاودانه خواهند ماند». سپس در آيه بعدى عمران و آبادى مساجد را از شؤون دارندگان ايمان به خدا و روز جرا مى‏داند، آنان كه نماز را بپا مى‏دارند و زكات مى‏دهند و جز از خدا از كسى نمى‏ترسند; چنان‏كه مى‏فرمايد: ««انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر واقام الصلاة وآتى الزكاة ولم يخش الا الله‏»» . (7)

«مساجد خدا را فقط كسانى آباد مى‏كنند كه از ايمان به خدا و روز ديگر (جهان آخرت) بهره‏مند بوده و نماز را به پا داشته و زكات مال را بپردازد و جز از خدا از كسى نترسند». نيت پاك جانشين عمل گاهى نيت پاك، جانشين عمل نيك مى‏گردد. اين مطلب نه به آن معناست كه مكتب اخلاقى اسلام مردم را به نيت كار خير، دعوت كرده وبا عمل سروكارى ندارد، بلكه هدف از اين اصل ايجاد آمادگى در تمام طبقات جامعه است تا آن كس توان كار دارد، گام پيش نهد، و كار را صورت دهد و آن‏كه فاقد توان است، انگيزه كار نيك را در دل پرورش دهد تا روزى كه توان پيدا كرد بدون دغدغه، به صفوف نيكوكاران بپيوندد.

در جنگ جمل آنگاه كه پيروزى از آن سپاه حق گرديد مردى خدمت على عليه السلام رسيد و به او گفت: دوست داشتم كه برادرم با ما بود و در اين نبرد شركت مى‏كرد تا مى‏ديد چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز گردانيد. امام در پاسخ او چنين گفت: «اهوى اخيك كان معنا؟ فقال: نعم. قال: لقد شهد...». (8) «آيا ميل و خواست‏برادر توبا ماست؟ در پاسخ گفت: آرى، فرمود: او هم در اين جنگ با ما شركت داشته است. نه تنها برادرت بلكه كسانى كه هم اكنون در صلب پدران ورحم‏مادران به سر مى‏برند هرگاه پس از تولد و آگاهى از اين نبرد از پيروزى ما خوشحال باشند مانند ما پاداش خواهند داشت‏».

نتيجه اين‏كه: اسلام به اصلاح نيت و پاك سازى انگيزه‏ها همت گمارده و با هر نوع رياكارى در عمل، سرسختانه مبارزه مى‏نمايد وكافى است كه در اين مورد آيات مربوط به ريا در عمل را مورد مطالعه قرار دهيم. (9)

 6. گزاره‏هاى مطلق و فراگير مطلق و نسبى دو اصطلاح رايج در علوم و فلسفه است كه همگان از آن اطلاع داريم، هرگاه گزاره‏اى براى خود حد و مرزى نشناسد، و در تمام زمانها و مكانها يكسان صدق كند، يك چنين گزاره، گزاره مطلق بوده يعنى در انطباق بر مصاديق، فراگير و جهان شمول خواهد بود مثلا گزاره «فلز درحرارت خاصى انبساط پيدا مى‏كند» از اطلاق و فراگيرى برخوردار است، زيرا صدق آن، در گرو «زمان‏» و «مكان‏» خاص نيست. او در هر زمان و در هر مكان داراى چنين ويژگيها است وجز يكسان بودن شرايط، شرط ديگرى لازم ندارد، درحالى كه كوچكى و بزرگى مدرسه‏اى وصف ثابت و پايدار آن نيست‏بلكه، بستگى دارد كه آن را به كدام يك از مدارس مقايسه كنيم، چه بسا نسبت‏به مدرسه‏اى، كوچك‏تر ونسبت‏به ديگرى بزرگ‏تر باشد، از اين جهت نمى‏توان بزرگى و يا كوچكى را براى آن ثابت دانست. ارزشهاى اخلاقى در مكتب اسلام از فراگيرى و جهان‏شمولى خاصى برخوردار است زيرا محورهايى كه بر آن تكيه مى‏كند، از كليت و اطلاق برخوردار مى‏باشند،

 محور گزاره‏هاى اخلاقى در اسلام عبارتند از:

 1. كششهاى آفرينش و تمايلات بعد علوى انسان.

 2. وحى الهى،

 آنجا كه فطرت وعقل كارساز نباشند. درباره محور نخست‏يادآور مى‏شويم كه تمايلات علوى در تمام انسان‏ها يكسان است و در فطرت همه انسانها، عدل و دادگرى نيكو و پسنديده، و ظلم و ستم، بد و نكوهيده است. وگزاره‏اى كه بر چنين محورى تكيه زند رنگ و بوى اورا مى‏گيرد و جهان شمول و فراگير مى‏باشد و - لذا - در ذايقه آفرينشى هر انسانى، پاسخ نيكى، به نيكى دادن زيبا، و به بدى دادن نازيبا است. و گزاره‏اى كه از چنين منبع سرچشمه گيرد، قطعا پيوسته فياض و روان خواهد بود.

 البته ممكن است، برخى از مكاتب اخلاقى نيز داراى چنين حالتى باشند،ولى مكتب اخلاقى اسلام، در اين جهت، شفافيت‏خاصى دارد، مكتبى كه محور حسن و قبح را، لذت فردى و زيبا انگارى شخص، با نفع جامعه خود مى‏داند نمى‏تواند يك برنامه اخلاقى منسجمى را براى جامعه بشرى عرضه كند،

 زيرا لذايد شخصى بسان سم مار و عقرب است كه براى آن دو مايه حيات، و براى مار و عقرب گزيده مايه هلاكت است. چه بسا پروژه‏اى براى جامعه‏اى سودمند و براى جامعه ديگر ضررزا مى‏باشد، محور قرار دادن نفع شخصى، يا اجتماعى انسان، نشانه بيچارگى در شناسايى اصول و نظام اخلاقى منسجم است. ممكن است گفته شود گزاره‏هاى اخلاقى اسلام نيز «نسبى‏» است مثلا راستگويى كه يك ارزش اخلاقى است در همه جا، نيك و ستوده نيست، زيرا آنجا كه مايه هلاكت انسان بى‏گناهى گردد، نكوهيده و زشت است و در مثل گفته‏اند:«دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه‏انگيز».

پاسخ اين پرسش درباره «حسن صدق‏» و يا «قبح كذب‏» روشن است.در مورد «راست‏گويى‏» در چنين شرايط بايد گفت: اصل راستگويى هيچ‏گاه حسن و زيبايى خود را از دست نمى‏دهد ولى خرد در اين شرايط خاص به اين شخص اجازه نمى‏دهد كه اين كار را انجام دهد زيرا انسان بى‏رحمى مى‏خواهد از اين كار خير،سوء استفاده كند، و خون بيچاره‏اى را بريزد، و يك چنين بازدارى از كار خير، به معنى نفى حسن كار نيست، بلكه به معنى جلوگيرى از ستم ستمگران است كه در كمين مظلومى نشسته است و مى‏خواهد از كار نيك انسانى، سوء استفاده كند.. و در مورد دروغ گفتن در اين شرايط، يادآور مى‏شويم كه دروغ حتى در اين شرايط كار قبيح و نازيبا است ولى چون، انسان بر سر دو راهى قرار گرفته كه يا بايد كار قبيحى مرتكب شود، ويا كار قبيح‏ترى را، عقل به حكم تزاحم دندان روى جگر مى‏نهد، و دست طرف را براى دروغ گفتن باز مى‏گذارد و سرانجام قبيحى را بر انجام قبيح ديگر مقدم مى‏دارد. بسان نجات انسانى كه بر شكستن شيشه شخصى بستگى دارد، خرد ارتكاب قبيح دوم را كه از مقوله ظلم و ستم ست‏براى هدف والاتر تجويز مى‏كند، ولى هرگز نازيبايى عمل را انكار نمى‏كند.

 7. ارزشهاى اخلاقى همراه با ضامن اجرا اگر از ديدگاه برخى از دانشمندان اخلاقى كه «لذت گرايى شخصى‏» را محور نظام اخلاقى مى‏دانند بگذريم، همه نظام‏هاى اخلاقى به يك رشته امور كه غالبا بر خلاف خواسته‏هاى شخصى انسان است، سفارش مى‏كنند، انجام يك چنين دستورها با اين ويژگى، در گرو ضامن اجراى نيرومندى است كه در آشكار و پنهان انسان را همراهى كند و او را بر انجام نيكيها، و دورى از بديها، وادار سازد، ولى متاسفانه در نظام‏هاى اخلاقى بشرى يا ضامن اجرايى وجود ندارد، و يا در صورت وجود از تازيانه وجدان، و فشارهاى درونى پا فراتر نمى‏نهد، در صورتى كه يك چنين ضامن اجرا، در برابر سيل ويرانگر هوى و هوس آن هم در قالب شهوت وغضب، قدرت و توان ايستادگى ندارد، و با شكست قطعى روبه‏رو مى‏گردد.

 يكى از ويژگى‏هاى نظام اخلاقى اسلام اين است كه متكى بر مذهب است. و سفارش‏هايى مانند دادگرى، وفاى به پيمان، راستگويى و درستكارى در قالب ارزش، و سفارش‏هاى ديگرى مانند بدبينى، عيب جويى و شايعه سازى در قالب ضد ارزش ، با مسئوليت فراوانى همراه است در چنين شرايط، نظام اخلاقى اسلام از جلوه و شكوه خاصى برخوردار مى‏گردد. اخلاق متكى به مذهب به طورى كه عقايد مذهبى و اعتقاد به پاداش و كيفرهاى روز بازپسين، مجرى و پشتوانه اصول اخلاقى باشند، راهى است كه آيينهاى آسمانى و بالاخص آيين مقدس اسلام آن را انتخاب كرده و در طول چهارده قرن، نتايج درخشانى داده است.

 اعتقاد به خدايى كه از درون و برون انسان آگاه است، خدايى كه در زمين و آسمان چيزى بر او مخفى و پنهان نيست، خدايى كه از تعداد «اتمهاى بى‏شمار جهان‏» ومولكولهاى اجسام آگاه است، خدايى كه حكمران و داور روز بازپسين است، و در آن روز، پرونده اعمال انسان را كه به وسيله فرشتگانى مصون از اشتباه و خطا و پيراسته از اغراض مادى تنظيم شده، باز مى‏گشايد وحتى به اين نيز اكتفا نمى‏كند، بلكه صورت واقعى كردارهاى ما را به قدرت بى‏پايان خود به ما نشان مى‏دهد و تمام اعضاى بدن ما را با اراده شكست ناپذير خود به سخن درآورده، و بر اعمال ما گواه مى‏گيرد. سپس هر فردى را به پاداش و كيفر خود مى‏رساند و ... (10)

 چنين اعتقاد راسخ و استوارى، بزرگترين پشتوانه اخلاق، و طبيعى‏ترين ضامن اجراى اصول انسانى است، و در حقيقت گرانبهاترين گنجينه و ارزنده‏ترين سرمايه‏اى است كه از رهبران بزرگ آسمانى به يادگار مانده است و بايد به عنوان يك ميراث گران قيمت از آن حمايت كنيم. قدرت ايمان به خدا و اعتقاد به كيفرهاى روز بازپسين، گاهى به درجه‏اى مى‏رسد، كه انسان را در برابر گناه و آلودگى «بيمه‏» مى‏كند و انسان خطاكار را به صورت يك عنصر ملكوتى و يك فرد معصوم در مى‏آورد.

 قدرت ايمان در كنترل انسان چنان است كه اگر فرد با ايمان، روزى بر خلاف مقتضاى ايمان رفتار كند، و در صحنه مبارزه با عواطف و غرايز، دچار شكست گردد، فورا به فكر جبران شكست، افتاده و راه ندامت و پشيمانى از آلودگى را، در پيش مى‏گيرد و برا ى محو آثار گناه، بدون آن كه ماموران قضايى او را تعقيب نمايند، خود را به محكمه قضايى دين معرفى مى‏كند و از رئيس دادگاه، جدا درخواست مى‏نمايد كيفر خواست ويا حكم الهى را درباره او اجرا كند و سرانجام، به صورت يك فرد پاك و سبكبار، گام به سرزمين رستاخيز بگذارد. (11)

نتيجه‏ گيرى از مجموع اين بحث‏ها مى‏توان به محورهاى گزاره‏هاى اخلاقى اسلام پى برد، و با ويژگى‏هاى نظام اخلاقى اسلام، آشنا شد، و ما براى خلاصه گويى بار ديگر آنها را به صورت موجز يادآور مى‏شويم:

 1. در جهان‏بينى اسلام، واقعيت انسان را، روح و روان او تشكيل مى‏دهد و روح او پس از مرگ باقى وجاودان است، در پى‏ريزى سعادت انسان بايد زندگى دنيوى و اخروى او را درنظر گرفت. از اين جهت‏يك رشته لذايد نفسانى به عنوان منكرات ممنوع مى‏باشند، زيرا اين نوع اعمال به‏ظاهر لذت‏بخش بر سعادت اخروى او لطمه مى‏زند، خصوصا اگر بگوييم: عذابهاى اخروى، باطن اعمال دنيوى ما است كه در آن جهان در شرايط خاصى به صورت دوزخ و عذاب مجسم مى‏شوند، در اين‏جا گروهى كه از نگرش عميقى برخوردارند از پيامدهاى اين نوع اعمال كاملا آگاهند، همه را ضد ارزش معرفى مى‏كنند.

 2. از آنجا كه انسان، فاعل آزاد و انتخاب‏گر است، عمل او در صورتى نام ارزش به خود مى‏گيرد كه با كمال آگاهى و آزادى از او سر زند مثلا اگر از روى جبر ماليات بپردازد ويا زكات مال بدهد، وظيفه را انجام داده ولى كار او فعل اخلاقى نخواهد بود.

 3. در نظام اخلاقى اسلام به غرايز علوى و سفلى توجه شده و در سايه تعديل از همگى بهره گرفته شده است وآنان كه محور ارزش را لذايذ نفسانى مى‏دانند، به گونه‏اى در اين تعديل تحقق مى‏پذيرند.

 4. ملاك ارزش، فطرت و نور وحى است.

 5. زيبايى عمل و وارستگى ظاهر در صورتى ارزش آفرين است كه از نيت پاك سرچشمه بگيرد و اعمال رياكارانه براى اغفال مردم، فاقد ارزش مى‏باشد.

 6. نظام اخلاقى اسلام مطلق و پايدار، جهان شمول و فراگير است زيرا محور آن، كششهاى درونى انسان و وحى است كه هر دو فراگيرمى‏باشند.

 7. نظام اخلاقى اسلامى، با ضامن اجرا همراه است و از مقوله توصيه خالى از هر نوع تحريك پيراسته مى‏باشد. با شناخت اصول نظام اخلاقى اسلام و ويژگى‏هاى آن، لازم است‏با ديگر مكاتب اخلاقى، كه در يونان باستان ويا غرب امروز مطرح است آشنا شويم.

پى‏ نوشت‏ها:

 1. اعراف/157.

 2.مؤمنون/14.

 3.سجده/11.

 4. فصلت/46.

 5. كهف/29.

 6. توبه/17.

 7. توبه /18.

 8. نهج البلاغه،خطبه 11.

 9. سوره بقره، آيه‏هاى: 261 تا 266 مطالعه شود.

 10. اين جمله‏ها مضامين آيات قرآنى است كه در سوره‏هاى مختلفى از جمله: «لقمان (31) آيه‏16; سبا(34)آيه 4 و زلزله(99) آيه‏هاى 7و8 وارد شده است.

 11. در صفحات تاريخ قضاوت در اسلام، شواهد زيادى بر اين موضوع وجود دارد كه براى رعايت اختصار، از نقل و تفصيل آنها خوددارى مى‏شود. نویسنده:آية الله جعفر سبحانى منبع: مرکز فرهنگ معارف و قرآن

محمود علیپور بازدید : 24 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

چنان که می‏دانیم آدمی یک خود فردی دارد و آن مجموعه‏ ای از اندیشه ‏ها، آمال، امیال، خواست‏ها و شهوات اوست که در این قلمرو، کارهای عادی خود را انجام می‏دهد. این مرتبه را می‏توان مرتبه«دانی و حیوانی»او نامید و دیگری خود«علوی، انسانی و ملکوتی»اوست.خود حیوانی و خاکی آدم تنها وسیله و مرکبی برای رسیدن به خود انسانی وی به شمار می‏رود.«اما خود متعالی»انگیزه معنوی و الهی دارد، پایگاه کرامت ذاتی انسان محسوب می‏ شود و با این جنبه از وجود خود است که آدمی ارزش، قداست و تعالی پیدا می ‏کند. باری همین خود ملکوتی انسان است که سرچشمه ارزش‏ های متعالی و انسانی می‏شود و به اخلاق معنایی فراتر از سود و مصلحت می‏ بخشد.بنابراین، با قبول این جنبه از خود انسانی، ارزش‏ های اخلاقی انسان اثبات می‏شوند و به منصه ظهور می ‏رسند. در این مقاله، ابتدا کلیاتی را تحت عنوان«نکته‏ ها»در خصوص آثار نیکو سخن گفتن و خوش کلامی از زبان پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمه معصومین (علیهم السلام)می‏آوریم، آن‏گاه به متن قرآن و تفسیر وارد می‏ شویم و آیاتی را در زمینه خوش کلامی و با یکدیگر به نیکی سخن گفتن نقد و تحلیل می ‏کنیم.

 الف)نکته‏ ها در ستایش سخن خوش و نیکو روایات بسیار است.در این‏جا به نمونه‏ هایی از آن‏ها به شرح زیر اشاره می ‏کنیم:

 1.رسول خدا(ص)فرمود: ثلاث من لقی اللّه تعالی‏ بهنّ دخل الجنّة من ایّ باب شاء:من حسن خلقه، و خشی اللّه فی المغیب و المحضر، و ترک المراء و ان کان محقّاً. (1) ترجمه:«سه چیز است که هر که خدا را با آن‏ها ملاقات کند، از هر دری که بخواهد داخل بهشت می ‏شود کسی که خلقش نیکو باشد، کسی که در نهان و آشکار از خدا بترسد، و کسی که ترک جدال کند، اگر چه حق با او باشد.»

 2.و فرمود:خوش کلامی و اطعام شما را در بهشت جای می‏دهد.(2)

 3.و فرمود:در بهشت غرفه ‏هایی هست که(از درخشندگی)بیرون آن‏ها از درون و درون آن‏ها از بیرون دیده می‏شود. خدا آن‏ها را برای کسانی آماده کرده است که مردم را اطعام کنند و خوش سخن باشند.(3)

 4.و فرمود:الکلمة الطّیّبة صدقة.(4) ترجمه:«سخن نیکو صدقه است.»

 5.امام باقر(ع)فرمود:قولوا للنّاس احسن ما تحبّون ان یقال لکم. ترجمه:«با مردم به نیکوترین وجهی که می‏ خواهید با شما سخن گفته شود، سخن بگویید.»

 6.همچنین، پیامبر اکرم(ص) فرمودند : -سه چیز است که در هر که نیست، کارش انجام نگیرد:تقوایی که وی را از گناه باز دارد، اخلاقی که با مردم بسازد و مدارا کند و حلمی که با آن سبکی را از نادان سبکسر دفع کند. -خدا مهربان و دارنده رفق است و کسی را که چنین باشد، دوست دارد و آن پاداشی که بر رفق و نرمی می‏دهد، بر عنف و درشتی نمی ‏دهد. -هر کس در کار خود رفق داشته باشد، به آنچه از مردم بخواهد، می ‏رسد. -هر که را رفق و نرمی دادند، خیر دنیا و آخرت به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند، او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند.

 7.امام کاظم(ع)نیز فرمودند(6) : «نصف عیش و زندگی آدمی رفق و نرمی است.» و به تجربه دریافت و مکرر ملاحظه شده است که اموری که با رفق و مدارا اجرا می‏ شوند، هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی ‏رسند.و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم است، امور مملکت او منتظم و سلطنت او دوام دارد. ب)قرآن کریم و نیکو سخن گفتن اکنون می‏ پردازیم به بحث اصلی خود، یعنی دیدگاه قرآن کریم درباره نیکو سخن گفتن: قرآن کریم می‏فرماید: ...و قولوا للنّاس حسناً و اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة.(7) ترجمه:«و با مردم(به زبان) خوش سخن بگویید و نماز را به پای دارید، و زکات را بدهید.»

بیان تفسیری آیه از دیدگاه تفاسیر

1.صاحب تفسیر«منهج الصادقین»وجه آوردن«حسن»را در «قولوا للنّاس حسناً»به منظور مبالغه می‏داند و مراد از آن را تخلّق و ارشاد یاد می ‏کند.ایشان آیه را چنین معنا می‏کند:«با عامه مردم گفتاری نیکو داشته باشید و با اخلاق حسنه رفتار کنید و ایشان را به راه صواب و رشد رهنمون باشید.»(8)

 2.صاحب تفسیر«نور الثقلین» در ذیل آیه شریفه‏«قولوا للنّاس حسناً...»به ذکر سه روایت از سه کتاب اکتفا کرده است که به آن‏ها اشاره می‏ کنیم: در کتاب شریف«کافی»به نقل از ابی عمرو الزبیری از ابی عبد اللّه(ع)نقل شده است که:«خداوند تبارک و تعالی ایمان را بر اعضای بدن آدمی واجب کرده و وظیفه‏ های هر یک را جداگانه توضیح داده است.از جمله:«گفتن را بر زبان، و بیان را بر قلب و هر چه باور دارد نزدیک کرده است.در همین راستا خداوند می‏فرماید:و قولوا للنّاس حسناً». (9)

 و در کتاب«مصباح الشریعه»از قول حضرت صادق(ع)نقل شده است که فرمود:«با هر لحنی و در هر حالی مردم را نخوانید و دعوت نکنید.خداوند عزوجل فرمود:با مردم به زبان خوش رفتار کنید.»(10)

 در جای دیگری قرآن کریم می‏فرماید:قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی و اللّه غنیّ حلیم.(11 )ترجمه:«گفتاری پسندیده(در برابر نیازمندان)و گذشت(از اصرار و تندی آن‏ها)، بهتر از صدقه‏ای است که آزاری به دنبال آن باشد و خداوند بی‏نیاز بردبار است.»

 بیان تفسیری آیه در تفسیر«مجمع البیان»، ذیل ترکیب«قول معروف»تعبیرهای گوناگونی نقل شده است: -در یک تعبیر، در معنای«سخن و کلام نیکو و زیبا»نقل شده و با آن مترادف دانسته شده است و در تعبیری دیگر، در مفهوم«دعای خوب و شایسته»آورده است.(12)

 در بیان دیگر(به نقل از ضحاک) در«اصلاح ذات البین»به کار رفته است. از پیامبر(ص)ذیل آیه شریفه نقل شده است که فرمود:«چون سائلی از شما چیزی خواهد، خواسته او را بر وی قطع مکنید، تا آن‏که از آن فارغ شود.سپس با وقار و نرمی به او پاسخ دهید که آن پاسخ به وجه نیکو اندک چیزی است به او.» گاهی کسی به سوی شما می‏ آید که نه انسان است نه جن.حق تعالی فرشته ‏ای را به صورت سائلی نزد شما می‏ فرستد تا شما را بیازماید که با وی چگونه رفتار می‏ کنید(در عین لطف و تفضلی که به شما ارزانی داشته است).(13)

 و همچنین، قرآن کریم در بیان برخورد با کسی که می‏خواهد بین پیامبر(ص)و دشمنان آن حضرت کینه و نفاق ایجاد کند، فرموده است:...ادفع بالّتی هی احسن فاذا الّذی بینک و بینه عداوة...(14) ترجمه:«بدی را با آنچه بهتر است دفع کن، آن‏گاه کسی که میان تو و میان او دشمن است...»

 بیان تفسیری آیه صاحب تفسیر«نور الثقلین»، مراد از«ادفع بالّتی هی احسن...»را «ادفع سیّئة من اساء الیک بحسنتک» می‏داند، یعنی:«بدی کسی را که به تو زشتی کرده است، با نیکی کردن از خود دور کن.»(15)

 مرحوم طبرسی در ذیل این آیه و این که آیه خطاب به پیامبر گرامی(ص) است، در تفسیر«مجمع البیان» می‏گوید:«مراد از آیه‏ادفع بالّتی هی احسن...، ادفع بحقّک باطلهم و بحلمک جهلهم و بعفوک اساءتهم» است. در واقع، خداوند رسول گرامی(ص)را مورد خطاب قرار می‏دهد و به وی می‏گوید:«با حق خودت، باطل دیگران و با حلم خودت، جهل آن‏ها و با بخشش خودت، بی‏احترامی و بدی آن‏ها را از خود دور کن.»(16)

 آن‏گاه خدای سبحان دفع به أحسن را به بهترین و بلیغ‏ترین وجه، ستوده و فرموده است:و ما یلقّاها الاّ الّذین صبروا، و ما یلقّاها الاّ ذو حظّ عظیم. ترجمه:«کسی این سفارش را نمی‏ پذیرد، مگر کسانی که صبور هستند و نیز آنان که بهره‏ای بزرگ از کمال انسانیت و صفات نیک برده‏اند.»

در مضون این آیه شریفه علاء بن حضرمی، یکی از شاعران عرب، شعری سروده است که در این‏جا نقل می‏ کنیم: و حیّ ذوی الاضغان تسبّ قلوبهم تحیّتک العظمی فقد یرفع النّغل فان اظهروا خیراً فجاز بمثله و ان خنسوا عنک الحدیث فلا تسل فانّ الّذی یؤذیک منه سماعه فانّ الّذی قالوا وراءک لم تقل(17) ترجمه:

 1.گروهی کینه‏ جو هستند و همیشه دل‏هایشان نفرین می‏فرستد- اما این اسلام بزرگ و مؤثر توست که هرگونه کینه و نفاق را از بین می‏برد.

 2.هرگاه آن‏ها خیری ظاهر کنند، تو متقابلاً پاداش نیک بده-اما هرگاه از تو رویگردان شدند، تو از آن‏ها رویگردان مباش.

 3.در برابر کسی که به تو آزار رسانده و سخنان بد از او شنیده‏ای-آن‏ها که پشت سر تو حرف زده‏اند، حرف بدی نزن و با آن‏ها به مقابله و جدال نپرداز. لازم به ذکر است که پیامبر(ص) پس از شنیدن شعر علاء بن حضرمی، خطاب به وی فرمود:«بعضی از شعرها، حکمت‏ ها را می‏سرایند و پاره‏ای از بیان‏ها، نوعی سحر هستند.همانا شعر تو نیکوست و به راستی که کتاب خدا(قرآن)از همه نیکوتر است.» 

 و نیز خداوند در قرآن می‏فرماید: و اذا حییتم بتحیّة فحیّوا باحسن منها او ردّوها انّ اللّه کان علی‏ کلّ شی‏ءٍ حسیباً.(18) ترجمه:«و چون به شما درود گفته شد، شما به(صورتی)بهتر از آن درود گویید، یا همان را(در پاسخ) برگردانید، که خدا همواره به هر چیزی حسابرس است.»

 بیان تفسیر آیه در کتاب«عوالی اللئالی»، علی بن ابراهیم از امام صادق(ع) مطالبی نقل کرده و طی آن، مراد از «تحیت»در گفتار خداوند را«سلام و درود»و موارد دیگری از قبیل «نیکی و احسان»دانسته است.(19)

 مرحوم طبرسی در مجمع البیان، ذیل آیه شریفه:«و اذا حییتم فحیّوا باحسن منها...»می‏گوید:«شخصی خدمت پیامبر اکرم(ص)رسید و عرض کرد:السّلام علیک. پیامبر(ص)فرمود:علیک السّلام و رحمة اللّه. دیگری عرض کرد:السلام علیک و رحمة اللّه.پیامبر(ص) فرمود:و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته. شخص دیگری خدمت حضرت رسید و گفت:السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته.پیامبر(ص) فرمود:و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته. هنگامی که از پیامبر اکرم(ص) سؤال شد:چرا تحیت اول و دوم را با تحیت بیش‏تری پاسخ دادید، اما بر تحیت سوم چیزی نیفزودید؟ فرمود:او چیزی از تحیت برای من باقی نگذاشت.از این رو، همان را به او بازگردانیدم.»(20)

 سلمی یکی دیگر از شاعران عرب در این باره گوید: انّا محیّوک یا سلمی‏ فحیّینا و ان سقیت کرام النّاس فاسقینا من کلّ ما نال الفتی‏ قد تلته الاّ التّحیّة(21)

 1.ای سلمی، ما تو را درود می ‏فرستیم، تو نیز ما را درود فرست -اگر خواستی بهترین مردم را بهره‏مند سازی، ما را هم بهره‏ مند کن.

 2.به هر مقصدی که فتوت و جوانمردی رسیده-من هم به آن نائل می‏شوم، جز ادای درود و سلام(از عهده ادای حق سلام بر نمی‏آیم).

در آیه دیگری خداوند می‏فرماید: و قل لعبادی یقولوا الّتی هی احسن انّ الشّیطان ینزغ بینهم.(22) ترجمه:«و به بندگانم بگو:آنچه را که بهتر است بگویند، چرا که شیطان میان آن‏ها را به هم می‏زند.»

بیان تفسیری آیه مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه فوق، مطالبی را نقل کرده است.از جمله این که:«سخنانی را بگویید و از روش‏ هایی پیروی کنید که بهترین و عالی‏ترین باشد.در آن مطالب گفتارها و سخنان زیر تجلی‏ می‏ کند:

 1.گروهی گفته‏ اند، مراد از گفتن بهترین گفتار، ذکر و گفتن شهادتین و هر آنچه خداوند از ذکرها واجب کرده است.

 2.منظور آیه این است که خداوند به آنچه فرمان داده، امر به کار بستن آن را کرده و از آنچه نهی فرموده، ما را باز داشته است.

 3.گفته شده، مراد این است که مردم با یکدیگر به نیکوترین وجه صحبت کنند و از کلمات و ترکیباتی چون«رحمک اللّه»، یعنی خداوند تو را ببخشاید، استفاده کنند.

 

 4.مفهوم آیه فوق در آیه شریفه: لهم البشری‏ فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الّذین هداهم اللّه و اولئک هم اولوا الالباب.(23) ترجمه:آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می‏ دهند و بهترین آن را پیروی می ‏کنند.اینانند که خدا هدایتشان کرد و اینان همان خردمندان هستند.

نمایان است و بدین معنی در مقام مقایسه بین سخن بر حق پیامبر(ص) و سخن باطل مشرکان تبعیت از سخن حق رسول گرامی(ص)به عنوان گفتار احسن و پسندیده لازم الاتباع شمرده می‏ شود.»(24)

و نیز می‏فرماید:ادفع بالّتی هی احسن السّیّئة نحن اعلم بما یصفون.(25) ترجمه:«بدی را به شیوه‏ای نیکو دفع کن.ما به آنچه وصف می‏کنند داناتریم.»

 بیان تفسیری آیه مرحوم طبرسی(ره)در تفسیر «مجمع البیان»، ذیل این آیه، به نکات ظریف دیگری اشاره کرده که بدین شرح هستند: وی با اشاره به موضوع چشم ‏پوشی و بخشش آیه را بیان کرده و فرموده است:«ادفع بالّتی هی احسن السّیّئة...در این معناست که بدی بد رفتار را با چشم‏پوشی و بخشش دفع و از خود دور کن.»(26)

 و نیز نقل کرده است که:«آیه در معنای دیگری نیز گفته شده است. این که، عمل باطل مشرکان را با بیان دلایل، با لطیف‏ترین راه ‏ها، روشن‏ترین و نزدیک‏ترین سخن‏ها برای قبولشان دفع کن.»(27)

 زیر نویس :

 (1).المولی المهدی النراقی، جامع السعادات، ترجمه دکتر سید جلال الدین مجتبوی.ج دوم. ص 381 و 382.

 (2).همان.

 (3).همان.

 (4).همان.

 (5).همان، ج اول، ص 373.

 (6).همان، ص 371.

 (7).سوره البقرة، آیه 83.

 (8).ملا فتح اله کاشانی، تفسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 225.

 (9).العروسی الحویزی و الشیخ عبد علی ابن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص 94.

(10).همان، ص 95.

 (11).سوره البقرة، آیه 263.

 (12).ابو علی فضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان لعلوم القرآن، ج 2، ص 375.

 (13).همان.

(14).سوره فصّلت، آیه 34.

 (15).تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 549.

 (16).تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 12.

(17).تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 550.

 (18).سوره النساء، آیه 86.

(19).تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 525.

(20).تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص 85.

 (21).همان، ص 84.

 (22).سوره الإسراء، آیه 53.

 (23).سوره الزمر، آیات 17 و 18.

 (24).تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص 421.

 (25).سوره المؤمنون، آیه 96.

 (26).تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 117.

 (27).همان.

منابع : 

1.قرآن کریم.

 2.الطبرسی، ابو علی فضل بن الحسن. مجمع البیان لعلوم القرآن.شرکة المعارف الاسلامیة.1379 ق.

 3.العروسی الحویزی و العلامة الخبیر الشیخ عبد علی ابن جمعه.تفسیر نورالثقلین.علمیه قم.

 4.کاشانی، ملافتح اله.تفسیر کبیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین.چاپخانه محمد حسن علمی.اردیبهشت 1333.

 5.النراقی، المولی المهدی.جامع السعادات. ترجمه دکتر سید جلال الدین مجتبوی.تهران. انتشارات حکمت، ج دوم.

 6.آیت ا.الله تجلیل تبریزی، ابوطالب، ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها در قرآن.دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. 1366.

 7.عبد الباقی، محمد فؤاد.المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم.قاهره. دار الکتب المصریه.1364.

 8.طباطبایی، محمد حسین.تفسیر المیزان. بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی با همکاری مرکز نشر فرهنگی رجا. نویسنده:مهدی تجلیل / سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن

محمود علیپور بازدید : 26 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 دانش و بينش, دو مشخصه عمده حيات انسانى و وجه تمايز آن با ساير نمودهاى حيات در پهنه گيتى هستند. با اين حال, اگر اين دو عنصر ارجمند به ساحت عمل راه نيابند و بر اخلاق و منش و رفتار انسانى اثرنگذارند, حرمت و كرامت انسانى شكل نخواهد گرفت و آدمى چون ظرفى گلين خواهد بود كه در آن جواهراتى چند نهاده اند, بى آن كه ظرف كمترين ارزش افزوده, يافته باشد. انسان, آن گاه انسان است و به كرامت انسانى دست مى يابد كه خاك وجودش با زلال دانش و بينش در هم آميزد و صنعتى نوين در قالب اخلاق و منش متعالى از آن تولّد يابد. بنابراين اخلاق, عصاره همه ارزش هاى ذاتى و اكتسابى انسان و چكيده تعاليم آسمانى پيامبران است. دانش در اين ميدان با همه ارجمندى كه دارد تنها يك ابزار و ضرورت است. و بينش و ايمان, يك گذرگاه است. و اخلاق و عمل, مقصد و نتيجه نهايى آن. از اين رو قرآن هر چند ايمان و علم را مايه ارزش شمرده است, اما نگاه نهايى و ارزشى انسان را به ساحت عمل مربوط دانسته است:

 (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبير) مجادله/11 خداوند اهل ايمان و برخورداران از دانش را از ميان شما انسان ها براساس درجات و مراتب, رفعت مى بخشد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد, بس آگاه است.

از اين آيه و 182 آيه ديگر قرآن استفاده مى شود كه علم و ايمان, دانش و بينش به منزله دو عدد هستند كه در يكديگر ضرب مى شوند و حاصل ضرب آنها اخلاق وعمل است. پس رابطه متقابلى ميان حاصل ضرب و اعداد در هم ضرب شده وجود دارد. چنان كه همين رابطه ميان عمل اخلاقى ـ درمقابل هر عمل سهوى و عمل جبرى ـ و ايمان و عمل آدمى مشهود است:

 (ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون) يونس/14 پس شما را جانشين نسل هاى پيشين در روى زمين قرارداديم تا بنگريم كه چگونه عمل مى كنيد.

نام امام خمينى, امروز براى بسيارى از انسان ها آشناست و هر كدام او را از زاويه نگاه و آگاهى و دلبستگى هاى خود مى شناسند. اهل سياست و حكومت و مديريت او را به عنوان يك رجل سياسى, و اهل فقه و فلسفه و عرفان او را به عنوان يك فقيه, فيلسوف و معلم عرفان نظرى مى شناسند, و كاوشگران علوم تربيتى و رهروان عرفان عملى و شيفتگان اخلاق و منش انسانى او را به عنوان انسانى نمونه و خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهى معرفى مى كنند. و او به راستى اين همه بود و از اين جامعيت بهره داشت, اما آنچه به او جذابيت و محبوبيت بخشيده بود و او را تا اوج يك قهرمان در قلب يك ملت بالابرده بود, اخلاق و منش متعالى او بود. چنان كه انبيا چنين بودند و خداوند در توصيف پيامبر خاتم او را به اخلاق, بردبارى و دلسوزى و كرامتش ستوده است:

 (و انّك لعلى خلق عظيم) قلم/4 همانا تو از اخلاق و منشى بس عظيم برخوردارى. (و لوكنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك) آل عمران/159 و به راستى اگر تو خشن و سخت دل بودى, از پيرامون تو پراكنده مى شدند.

بديهى است كه نرم دلى و مهربانى يكى از خصلت هاى نيك و ارجمند انسانى است, ولى جاى تأمل دارد كه چرا خداوند از ميان همه كرامت هاى پيامبر اكرم, اين صفت را به عنوان صفت جذابيت آفرين يادكرده است؟ شايد بتوان در پاسخ گفت كه محبت به انسان ها, عشق به آنها, صبورى در برابر آنها و تحمل خشونت و ناسپاسى آنان, تنها براى كسى حاصل مى شود كه در ساير زمينه ها نيز ساخته شده و متعادل و متعالى باشد, چرا كه هر خصلت نكوهيده مى تواند سرانجام به سنگدلى و تجاوز و نابردبارى بينجامد.

 به هر حال امام خمينى(ره) به عنوان يكى از وارثان خط انبيا و اولياى الهى, چهره اى است كه بايد بخش عظيمى از موفقيت هاى او را در شخصيت عملى و اخلاق او جست وجو كرد. البته به اين نكته اشاره شد كه عمل و اخلاق شايسته, در سطوح عالى و در گستره مسائل انبوه اجتماعى, حاصل ضرب علم و ايمان است; هر چند در سطوح آغازين ريشه در فطرت و سرشت انسان دارد. اين است كه امام خود نيز به آثار علمى ـ اخلاقى خود عنايت بيشترى داشت تا ساير آثار علمى خويش, و در وصيت خود سفارش كرده است كه از ضايع شدن آثار خطى ايشان جلوگيرى شود, به ويژه كتاب هاى اخلاقى كه به رشته تحرير درآمده است.(۱)

آثار اخلاقى امام به دو بخش آثار نظرى و آثار عملى قابل تقسيم است.

 آثار نظرى امام, مطالبى است كه ايشان با عنوان مباحث عرفانى يا نكته ها و توجيه هاى اخلاقى در كتاب ها و سخنان خود بيان داشته است, و آثار عملى ايشان, منش ها و روش هايى است كه در زندگى اجتماعى و سياسى به كار بسته و ما از آنها برداشت اخلاقى داريم. حجم هر كدام از اين دو مقوله به حدى است كه پرداختن به هر يك, نويسنده اين مقاله را از پرداختن به ديگرى باز مى دارد. از اين رو ما تنها به مقوله نخست, آن هم نه با ادعاى استقصا, خواهيم پرداخت. مسلك هاى اخلاقى نگاه تحليلى به مقوله اخلاق, نشان مى دهد كه اگر چه مفهوم اجمالى كه از اين واژه به ذهن مى آيد, مشترك و نزديك به هم است, اما در بسيارى از مباحث نظرى آن, مانند ريشه هاى فطرى يا اعتبارى اخلاق, اطلاق يا نسبيت اخلاق, مسلك ها و روش هاى اخلاقى و… اختلاف نظر وجود دارد. از آن ميان, ما به منظور شناخت مسلك اخلاقى امام, ناگزير هستيم نگاهى هر چند اجمالى به مسلك هاى اخلاقى داشته باشيم.

 1. اخلاق زيستى و همسازى اجتماعى

ساده ترين و بسيط ترين نگاه به مقوله اخلاق, نگاه زيستى و همسازى اجتماعى به آن است, با اين توضيح كه انسان در جامعه متولد مى شود و ناگزير است كه در ميان جامعه به نيازهاى خود پاسخ گويد, اما نيازها و منافع انسان ها با يكديگر ناسازى دارد. آرمان ها و خواسته هاى انسان گسترده است ومنابع تأمين آن محدود. با اين شرايط اگر انسان بخواهد بى هيچ ضابطه و قانونى عمل كند و رفتارى را ازخود بروز دهد, به زودى با واكنش هاى شديد مواجه شده منافع خود را از دست مى دهد و آرامش و رفاه و برخوردارى او به اضطراب و محروميت و سختى تبديل مى شود. بنابراين انسان براى دستيابى به لذت زندگى و برخوردارى از رفاه و آسايش, ناگزير بايد رفتار اجتماعى خود را به گونه اى سامان دهد كه تأمين كننده لذت و رفاه او باشد و اين سامان دهى و ضوابط و روش هاى آن (اخلاق) ناميده مى شود. در اين نگاه, خصلت هايى چون خوش رويى, نرم خويى, خوش زبانى, آرامش, خوش بينى, اميدوارى و… از خصلت هاى مثبت به شمار مى آيند, اما با ساير نگاه ها و مسلك ها كه ياد خواهيم كرد تفاوت هايى دارند:

 الف. اخلاق زيستى و معاشرتى, تنها به تنظيم ظاهرى روابط اجتماعى انسان ها نظر دارد و به چيزى با عنوان (نيت) و (باور) نمى انديشد.

 ب. در اخلاق زيستى, انگيزه اصلى از توجه به اخلاق و رعايت آن, منافع فردى و دنيوى است و فراتر از منافع فردى و دنيوى افقى ديده نمى شود.

 ج. پشتوانه اخلاق زيستى, احساس هاى عاطفى, مصلحت هاى شخصى, عادت ها و رسوم ملى است.

 د. در اين نگرش, اخلاق, امرى اعتبارى و صورى است و در شرايط گوناگون تعريف ها و نمودهاى متفاوت و گاه متضاد دارد. چرا كه براى تنظيم روابط اجتماعى, بايد سنت ها و نگاه هاى جمعى ملاك قرار گيرد, و اين سنت ها مى تواند در جامعه هاى گوناگون, ناهمگون و ناهمسو باشد.

 2. اخلاق عقلى و فلسفى

 در اين نگرش, عقل محور اصلى تشخيص خير وكمال است و آنچه را عقل خير و كمال تشخيص دهد, بايد مورد عمل قرار گيرد. در مسلك فلسفى و عقلى, علت ناهنجارى هاى اخلاقى, جهالت و كم خردى است و براى مبارزه با فساد اخلاقى, بايد به رشد دانش و تعقل همت گمارد. فيلسوفان معتقدند كه: (چون نيكوكارى بسته به تشخيص نيك و بد, يعنى دانايى است, بالأخره فضيلت به طور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست, اما اين دانش چون در مورد ترس و بى باكى, يعنى علم به اين كه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد ملحوظ شود, (شجاعت) است, و چون در رعايت مقتضيات نفسانى به كار رود (عفت) خوانده مى شود, وهرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم بر يكديگر مى باشد منظور گردد (عدالت) است, و اگر وظايف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود, ديندارى و خداپرستى است. و اين فضايل پنجگانه يعنى حكمت, شجاعت, عفت, عدالت و خداپرستى, اصول اول اخلاق سقراطى بوده است.)(2)

 3. اخلاق عرفانى و سير و سلوكى اين مسلك با پيراستن دل از آلودگى ها و آراستن آن به زيور (محاسن اخلاق) از راه رياضت و مجاهدت مى كوشد تا حقيقت را در آن متجلى گرداند. دراين مسلك, حركت قلبى و عملى مورد نياز است نه حركت فلسفى و عقلى. در نگاه عرفان, انسان با تزكيه نفس, راه تعالى مى پويد و از معبر قلب به قرب الهى مى رسد و دردخداجويى و عشق به كمال مطلق را تازيانه سلوك مى شناسد. مسلك عرفانى خط سير حركت را در دو قوس نزول و صعود مى بيند كه در قوس نزول, انسان از بيرون سير مى كند, و در قوس صعود ـ كه شامل حركت اخلاقى است ـ شوقى از درون مى جوشد كه به معرفت افاضى و علم لدّنى چشم دوخته است و علوم رسمى را در جهت رسيدن به مقام قرب الهى كارساز نمى داند. عارفان به رسيدن فرا مى خوانند و فيلسوفان به دانستن دعوت مى كنند. شيوه اخلاقى امام از آن جهت كه فيلسوفى عارف است درهر دو ميدان, دستى قوى داشته است. به هر حال اخلاق عرفانى را, هم دريافته و هم مورد توجه قرار داده است, بااين تفاوت كه اگر عارفان در مباحث عرفانى به مخاطبان اصطلاح شناس و داراى سطح خاصى از سير و سلوك توجه داشته اند و همواره در قالب عبارات و تعابير و اصطلاحات فنى سخن گفته اند و راه نموده اند, امام, هم در آن سطح حركت كرده و هم اخلاقى عرفانى ـ اجتماعى به مخاطبان عام ارائه داشته است. و اين همان ويژگى است كه مسلك اخلاقى امام را بيش از ساير مسلك ها به روش قرآنى نزديك كرده است. چرا كه قرآن (هديً للناس) است و پيامبر اكرم(ص) به عنوان حامل هدايت قرآنى و تزكيه ربانى, فرستاده شده به سوى توده هاى مردم است:

 (وما ارسلناك الاّ كافّة للناس بشيراً ونذيراً) (سبأ/28)

 البته اين معنى با بهره مندى ويژه خاصان و نخبگان طريق سلوك و معرفت, منافات ندارد, چرا كه:

 (انما يتذكّر اولوا الالباب)

و (انمّا يخشى اللّهَ من عباده العلماءُ)

 مطالعه و تأمل در آثار و رفتار امام, نشان مى دهد كه وى بيش از آن كه از مسلك هاى فلسفى و عرفانى خاصى متأثر باشد, روحش از آبشخور رهنمودهاى قرآن و عترت سيراب شده است و بهترين دليل آن, جامعيت, فراگيرى و تعادل رفتارى اوست; جامعيت و تعادلى كه در روش هاى ابداعى بشر شاهد آن نيستيم. امام, بر روش عرفانى سير و سلوك و تزكيه و اخلاق صحّه گذاشته و با اين حال جريان هاى ساختگى رياضت هاى صوفى گرانه و باطنى گرى را نفى كرده است. امام طريقت را جز از راه شريعت و متعامل با آن نمى شناسد و كسانى را كه نام (اهل الله) بر خويش نهاده و از ظاهر و باطن شريعت بى خبرند, مشتى قلندر وخودبين دانسته است.(3 )

اين است كه وقتى به تجزيه و تحليل و نقد كتاب هاى اخلاق مى پردازد, از افراط و تفريط هايى كه جامعيت نگاه قرآن و عترت را وانهاده اند, انتقاد مى كند و مى نويسد:

 (حتى علماء اخلاق هم كه تدوين اين كتب كردند, يا به طريق علمى ـ فلسفى بحث و تفتيش كردند, مثل كتاب شريف (طهارة الاعراق) محقق بزرگ ابن مسكويه, و كتاب شريف (اخلاق ناصرى) تأليف حكيم متأله و فيلسوف متبحّر افضل المتأخرين نصيرالملة و الدين(قدس الله نفسه الزكية), و بسيارى از قسمت هاى كتاب (احياء العلوم) غزالى. و اين نحو تأليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن تأثير بسزا نيست, اگر نگوييم اصلاً و رأساً نيست. و يا از قبيل تاريخ اخلاق است كه صرف وقت در آن, انسان را از مقصد اصلى بازمى دارد. كتاب احياء العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد كرده و مى كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند, به نظر نويسنده در اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمك نمى كند, بلكه اكثر ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غيرعلميه آن و نقل هاى بى فايده راست و دروغ آن, انسان را ازمقصد اصلى باز مى دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مى اندازد.)(4)

پايه هاى سلوك اخلاقى و عرفانى امام روش عرفانى و سلوك اخلاقى امام, داراى اصول بنيادين و پايه هاى چندى است كه مهم ترين آنها موارد زير است:

 1. پايبندى به شريعت چنان كه گفته شد, انسان با توجه به محدوديت هاى خاص ذهنى و عملى خود, بيشتر, نگاه جامع به مسائل را فرو مى نهد و در ميدان باور و عمل گرفتار افراط و تفريط مى شود. از اين رو در زمينه تزكيه معنوى و اخلاقى نيز گروهى كاملاً ظاهرگرا و عده اى به شدت باطن گرا شده اند. در حالى كه آئين متعالى براى امت وسط, اعتدال در تمسّك به ظاهر و اهتمام به باطن است, به طورى كه هيچ كدام آسيب نبيند و حق هر يك ادا شود. امام در اين زمينه مى نويسد:

 (و بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت. و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود, هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود, و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود.)(5)

درموردى ديگر درباره التزام به آداب شريعت مى نويسد:

 (و اين يكى ازمهماتى است كه بايد نفوس ضعيفه ما به آن خيلى اهميت دهند و مراقبت كنند كه آثار ايمان در جميع ظاهر و باطن و سرّ و علن, نافذ وجارى باشد.)6)

 2. آموختن از استاد و پرهيز از خودمحورى امام با الهام از آيات قرآن كه ارسال رسولان و تعيين اسوه و الگوى عملى را براى تزكيه و تهذيب و تعالى انسان ها ضرورى دانسته است و نيز آياتى چون آيات مربوط به رويارويى موسى(ع) با فردى كه سمت استادى بر او داشت ـ خضر نبيّ(ع) ـ و نيز با توجه به اين كه حركت بدون راهنما در مسير سلوك عرفانى و اخلاقى, به طور معمول لغزشگاه هاى فراوان داشته و در عمل ديده شده است كه رهپويان بى راهنما گرفتار كجروى شده اند و رهزنان راه را بر آنان بسته اند, بر اين نكته تأكيد دارد كه سالك طريق عرفان كه تزكيه و تهذيب اخلاقى ثمره طبيعى و ضرورى آن است, مى بايست به استادى بصير و آزموده اقتدا كند و با امامى وارسته, در راه تقرب به خداوند و رهايى از نفس, عروج نمايد. (بدان كه طيّ اين سفر روحانى و معراج ايمانى را با اين پاى شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بى نور نتوان نمود

 (و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور).

 پس در سلوك اين طريق روحانى و عروج اين معراج عرفانى, تمسك به مقام روحانيت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت كه واصلان الى الله و عاكفان على الله اند حتم و لازم است, و اگر كسى با قدم انانيت خود بى تمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طى كند, سلوك او الى الشيطان والهاوية است.)(7)

 امام, اين توصيه را از مكتب اهل بيت دارد كه امام سجاد(ع) فرموده است:

 (هلك من ليس له حكيم يرشده.)(8) كسى كه از ارشاد و راهنمايى حكيمى فرزانه برخوردار نباشد, تباه مى شود.

 امام در مجالى ديگر به پرسش و شبهه اى ديگر پاسخ داده و تصريح كرده است: (لازم و ضرورى است كه اين عمل (ميزان مدارا با نفس و اندازه نياز واقعى آن به لذت هاى حلال) با نظارت و مراقبت و دستورالعمل مردى كامل و راهبرى دانا و توانا كه دليل راه باشد, انجام گيرد. قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمـات است بترس از اثر گمـراهـى و اگر كسى را نفس و شيطان غرور دهد, كه با وجود قرآن و علم شريعت كه جمله بيان خداست, سالك را چه احتياج به دليل است؟ جواب اين است كه شك نيست كه اين راه را جز با چراغ شريعت و هدايت قرآن نمى توان طى كرد… (چنان كه در امراض جسمى به طبيبى نياز است) همچنين در امراض قلبى و بيمارى هاى روحى تنها دسترسى به علم شريعت كافى نخواهد بود, بلكه بايد تعيين داروهاى معنوى بانظر طبيب متخصص باشد كه فرمود: طبيب دوّار بطبّه قد أحمى مواسمه و أحكم مراسمه.)(9)

 بر اين اساس, امام در مباحث اخلاقى خود, دانشوران حوزه هاى علميه را نيز به تعيين استاد اخلاق براى خويش دعوت مى نمود و مى فرمود:

 (چگونه است كه علم فقه و اصول استاد و مدرس لازم داشته باشد, ولى علوم معنوى و اخلاق نياز به معلم نداشته باشد.)(10)

 ايشان به سرگذشت موسى و خضر و آيه قرآن استناد جسته است كه خداوند مى فرمايد:

 (قال له موسى هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً) كهف/66

امام با استفاده از اين آيات, حدود بيست ادب از آداب تعليم و تعلم را استفاده كرده و مورد استناد قرار داده است. (11)

 و با استفاده از آيات مربوط به خدمت موسى در محضر شعيب, نتيجه مى گيرد كه آن خدمت نيز در باطن امر, درس آموزى ازمحضر پيامبرى از پيامبران بوده است.(12)

 3. باور به مقامات معنوى امام, يكى از موانع دستيابى به مراتب معنوى را انكار و ناباورى آن مقامات مى داند, چرا كه وقتى انسان منكر امرى بود, در راه دستيابى به آن تلاش نمى كند. از اين رو به نظر ايشان بدترين آفت اصلاح نفس و خودسازى, بى اعتمادى و بى اعتنايى به مراتب كمال است.

 (بدترين خارهاى طريق كمال و وصول به مقامات معنويه كه از شاهكارهاى بزرگ شيطان قطّاع الطريق است, انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است, كه اين انكار و جحود, سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را كه براق وصول به كمالات است مى ميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خاموش مى كند, پس انسان را از طلب بازمى دارد.)13

 مراحل راهبردى, ازمنظر امام امام خمينى براى تهذيب و تزكيه نفس و سير و سلوك اخلاق, مراحلى را برمى شمارد كه با منازل سير و سلوك و مراتب خودسازى كه اهل اخلاق شمرده اند, اندكى تفاوت دارد. اصحاب اخلاق و عرفان, چهار منزل, هفت منزل, چهل ميدان تا صد مرحله, بيش و كم شمرده اند,

 اما امام مراحل (مجاهده با نفس) را چهارمرتبه دانسته است:

 1. تفكر (بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى (تفكر) است… و تفكر در اين مقام عبارت است از آن كه انسان لااقل درهر شب و روزى مقدارى ـ و لو كم هم باشد ـ فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتى را از براى او فراهم كرده, و بدن سالم و قواى صحيحه كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مى كند به او عنايت كرده, و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده, و از طرفى هم اين همه انبيا فرستاده و كتاب ها نازل كرده و راهنمايى ها نموده و دعوت ها كرده, آيا وظيفه ما با اين مالك الملوك چيست؟)(14)

 امام در تأكيد بر ضرورت تفكر در هدف آفرينش و فرجام هستى و… مى فرمايد: (اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است, راه ديگرى براى تو بنماياند و موفق شوى به منزل ديگر از مجاهده.)(15)

 (بدان كه از براى تفكر فضيلت بسيار است, و تفكر, مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است. و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است, و در قرآن شريف و احاديث كريمه تعظيم بليغ و تمجيد كامل ازآن گرديده… )(16)

 امام خمينى(ره) براى تفكر, درجات و مراتبى قائل است كه هر مرتبه نتايجى دارد, مانند تفكر در حق و اسماء و صفات و كمالات او, يا تفكر در لطايف صنعت و اتقان نظام آفرينش و دقايق خلقت و اسرار هستى, افلاك, نظم سيارات و اسرار آفرينش خود انسان كه پس از اين جاى ترديد و غفلت نمى ماند: (آيا پس از اين تفكر, عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالم قادر حكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست, اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام و ترتيب متقن ايجاد فرموده:

 (أ فى الله شكّ فاطر السموات و الأرض)(ابراهيم/12)….

تفكر در احوال نفس است كه از آن نتايج بسيـار و معارف بى شمار حاصل شود.)17

 2. عزم در مسير مجاهده با نفس, دومين منزل, (عزم) است كه عبارت است از: (بناگذارى و تصميم برترك معاصى, و فعل واجبات, و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات, و بالأخره عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان, عقلى و شرعى نمايد.)(18)

 امام خمينى به نقل ازمشايخ خود درباره اهميت عزم مى نويسد: (عزم, جوهره انسانيت و ميزان امتياز انسان است; و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست.)( 19)

 و در جاى ديگر مى نويسد: (عزم و اراده قويه در آن عالم خيلى لازم است وكاركن است. ميزان يكى از مراتب اهل بهشت, كه از بهترين بهشت هاست, اراده و عزم است, كه انسان تا داراى اراده نافذ و عزم قوى نباشد داراى آن بهشت ومقام عالى نشود.)(20)

 اين قدرت و نفوذ اراده براى سير و سلوك و مجاهده با نفس بسيار لازم و كارساز است, زيرا آن كه اراده اش خمود و عزمش مرده است, نخستين گام سير را نمى تواند بردارد و همواره در معرض سقوط است و بازيچه هوس هاست. براى ترك محرمات, انجام واجبات و التزام به آداب شريعت, نفسى مى خواهد كه صاحب عزمى مقتدر و اراده اى مصمم باشد.

 (اى عزيز, بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى, كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى, انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى, زيرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است. وجرأت بر معاصى كم كم انسان را بى عزم كند و اين جوهر شريف را از انسان مى ربايد.)(21)

 امام, دومين منزل تهذيب را مستند به اين آيه قرآن مى داند كه خداوند به پيامبر فرموده است:

 (فاذا عزمت فتوكّل على الله إنّ الله يحبّ المتوكّلين) آل عمران/159

 3. مشارطه, مراقبه و محاسبه امام پس از تفكر و عزم براى جهاد با نفس وخودسازى, مشارطه و مراقبه و محاسبه را ضرورى دانسته است:

 (مشارطه آن است كه در اول روز مثلاً باخود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك وتعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد… پس از اين مشارطه وارد (مراقبه) شوى و آن چنان است كه در تمام مدت شرط, متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن; و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست, بدان كه اين از شيطان و جنود اوست كه مى خواهند تو را از شرطى كه كرده اى باز دارند. … و به همين حال باش تا شب كه موقع محاسبه است, و آن عبارت است از اين كه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا به جا آورد, و با ولى نعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى.)(22)

 (اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قيام به محاسبه خود كرده, وحشت از حساب نداشتيم, زيرا كه آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است, پس ترس ما از حساب, از بدحسابى خودماست.)(23)

 4. تذكر پيوسته ازامور ديگرى كه انسان را در مجاهده با نفس و شيطان بسيار كمك مى كند و انسان سالك بايد ازآن بهره فراوان ببرد (تذكر) است و به فرموده امام (ياد خداى تعالى و نعمت هايى كه به انسان مرحمت فرموده)(24).

 (بدان كه تذكر از نتايج تفكر است, و لهذا منزل تفكر را مقدم دانسته اند ازمنزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: (… تذكر فوق تفكر است, زيرا كه اين طلب محبوب است, و آن حصول مطلوب) تا انسان در راه طلب و دنبال جست وجوست, ازمطلوب محجوب است.)(25)

 در ديدگاه امام خمينى(ره) ياد تمام وكمال الهى راه لقاء خدا و عامل تقرّب به درگاه خداوند متعال است. امام با استفاده دقيق و لطيفى از قرآن اين برداشت عرفانى و اخلاقى را يادآور مى شود.

(… بدان اى عزيز كه تذكر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدس, موجب گشوده شدن چشم باطن قلب شود كه به آن لقاء الله كه قرة العين اولياء است حاصل گردد.)(26)

 (والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا…) عنكبوت/69 كسانى كه در راه ما بكوشند, به راه هاى خويش هدايت شان مى كنيم.

 غفلت از ياد حق تعالى و اشتغال به لهو و لعب و هوس هاى نفسانى و خواسته هاى دنيايى سخت ترين آفت و جدى ترين مانع در راه رستگارى است. اين عامل به طور كلى انسان را از حقيقت باز مى دارد: (اگر نفوس, يكسره متوجه دنيا و تعمير آن باشند و منصرف ازحق باشند, گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند, منكوس هستند. و ميزان در انتكاس قلوب, غفلت ازحق و توجه به دنيا و تعمير آن است.)(27)

 اخلاص, توصيه محورى امام از توصيه هاى اخلاقى كه امام خمينى(ره) بدان بسيار توجه داشته و با استناد به آيات قرآنى همواره بدان اهتمام مى ورزيده خالص كردن انگيزه ها و اعمال براى خداست; اخلاص, هم درعمل و هم در نيّت, زيرا ميزان و معيار در اعمال, انگيزه هايى هستند كه مقصد اعمال قرار مى گيرند. هرگونه قصد و آهنگ غيرالهى, يك نوع شرك و ضد توحيد به شمار مى آيد, انگيزه هايى مانند خودبينى, خودخواهى, غرور, عجب, خودبزرگ بينى, تحقير ديگران, خودستايى, تظاهر, خودنمايى و… (شرك خفى) شمرده مى شوند و باعث بيگانه شدن از حق هستند. (ميزان در عرفان و حرمان, انگيزه است, هر قدر انگيزه ها به نور فطرت نزديك تر باشند و از حجب و حتى حجب نور وارسته تر, به مبدأ نور وابسته ترند, تا آنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است.)(28)

 شرك, هرگونه دخالت رضاى غيرحق در اعمال ـ به ويژه اعمال عبادى ـ است, چه رضاى خود و چه رضاى ديگران. امام با استناد به آيه شريفه روايتى را در تفسير آن آورده است:

 (يوم لاينفع مال و لابنون. الاّ من أتى اللّه بقلب سليم) (شعراء/90 ـ 89) فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات مى كند پروردگار خود را و حال آن كه نيست در آن احدى سواى او و فرمود هر قلبى كه در آن شرك يا ترديد باشد ساقط است.)(29)

 حضرت امام ضمن شمردن مراتب اخلاص, نخست اخلاصى را كه شرط صحت عمل است و به كار فقه و فقها مى آيد بيان مى كند و سپس اخلاص در اخلاق و عرفان و از نظر اهل معنى را مورد اشاره قرار مى دهد, چنان كه حقيقت اخلاص را تصفيه عمل از شائبه غير خدا و صافى نمودن دل از رؤيت غير حق تعالى درجميع اعمال صوريه و لبيّه و ظاهريّه و باطنيّه مى داند.

با استناد به آيه (ألا لله الدين الخالص) كمال آن را ترك غير مطلقاً دانسته و پانهادن بر انيّت و انانيّت و بر غير و غيريت (30).

 سپس مراتب اخلاص را چنين بيان مى كند:

 1. تصفيه عمل از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها.

 2. تصفيه عمل از دستيابى به مقاصد دنيوى و رسيدن به مقصودهاى فانى و زودگذر.

 3. تصفيه عمل از رسيدن به جنّات جسمانيه و حور و قصور و امثال آن از لذّات جسمانيّه.

 4. تصفيه عمل از خوف عقاب و عذاب هاى جسمانى موعود.

 5. پيراستن عمل از رسيدن به سعادت عقليه و لذّات روحانيّه دائمه ازليّه ابديّه.

 6. تصفيه عمل ازخوف عدم وصول به اين لذّات و حرمان از اين سعادات.(31)

 (اوّل قدم سفر الى الله, ترك حب نفس است و قدم بر انانيت و فرق خود گذاشتن است. و ميزان در سفر همين است. و بعضى گويند يكى از معانى آيه شريفه: (و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله) اين است كه كسى كه خارج شد از بيت نفس و هجرت به سوى حق كرد به سفر معنوى, پس از آن او را فناى تامّ ادراك كرد, اجر او بر خداى تعالى است.)(32)

 عشق به انسان ها, تبلور اخلاق و عرفان امام آنچه بيش از همه عناصر و ويژگى ها اخلاق و عرفان امام را صبغه قرآنى بخشيده است, عنصر خدمت و خيرانديشى و ايثار براى بندگان خداست. عنصرى كه ناب ترين و ناياب ترين آن در وجود انبياى الهى يافت مى شد و آنان را از حدّ يك معلم تااوج يك پدر دلسوز و شيفته انسان ها ارتقا مى بخشيد. اين نكته اى است كه در كمتر كتاب عرفانى و اخلاقى به اين شكل ديده مى شود, و امام به توضيح و ترسيم آن پرداخته و خود عامل به آن بوده است: (چرا يك ذره از آن چيزى كه در دل انبيا بود در دل ما نباشد (فلعلّك باخع نفسك) شايد مى خواهى خودت را هلاك كنى! غصه مى خورد از بس براى اين مردم, غصه پيامبر براى اين كفار بود, غصه مى خورد كه اينها نمى فهمند دارند چه مى كنند, اينها دارند براى خودشان جهنم مى سازند. چرا ما يك ذره اى يك بارقه كوچكى از اين نفس هاى مطمئنه شريف در قلب مان نباشد كه براى اين امت كار بكنيم نه براى خودمان؟… [پيامبر] به همه بندگان خدا عشق مى ورزيد و عشق به خدا عشق به جلوه هاى اوست… انبياء مظهر رحمت حق تعالى هستند, مى خواهند كه همه مردم خوب باشند, مى خواهند همه مردم معرفت الله داشته باشند, مى خواهند همه مردم سعادت داشته باشند. وقتى مى بينند كه اين مردم دارند رو به جهنم مى روند, آنها افسوسش را مى خورند. در قرآن هم اشاره اى به اين هست, (فلعلّك باخع نفسك)(33)ُ.

 در ديدگاه امام فلسفه نبوت و هدف اصلى پيامبران, هدايت انسان است, چنان كه قرآن كتاب انسان سازى است, دغدغه اصلى پيامبران سرنوشت آدمى بوده است, دانش ايشان تربيت انسان بوده و همواره نگران بوده اند كه چرا گمراهان و كافران رو به روشنايى ندارند و به سوى سعادت نمى آيند.(34)

 امام حتى از نمونه هاى به ظاهر قهرآميز و خشن زمان پيامبر, برداشت عطوفت آميز وعشق ورزانه دارد, چنان كه احساس پيامبر را از ديدن اسراى كفار چنين بيان مى كند: (… پيامبر(ص) غصه مى خورد براى كفار, كفار كه نمى آيند. در يك جنگى كه يك دسته اى را اسير كرده بودند و مى آوردند, فرمود كه ببين, ما با زنجير مى خواهيم اينها را به بهشت ببريم, اينها را ما اسير كرديم, آورديم آدم شان كنيم و بفرستيم شان به بهشت… )(35)

 پيامبر(ص) چنان از هدايت ناپذيرى مردم اندوهگين بود كه خداوند او را تسليت مى دهد, مبادا دل پرمهر و لطيف او از غصه منكران و از شدت دلسوزى براى نادانان تاب نياورد. (سبحان الله! تأسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا كار را چقدر بر رسول الله(ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد و دل لطيف او را نگهدارى كند, مبادا از شدت همّ و حزن به حال اين جاهلان بدبخت, دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند.)(36)

 امام خمينى به رهپويان طريق معنويت و اخلاق, و داعيه داران صلاح و اصلاح توصيه مى كند كه از آيات قرآن و شيوه انبيا درس آموزند و برنامه هاى خود را با رأفت و عطوفت درهم آميزند: (… با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دل هاى سخت را برق عاطفه قلب نرم كند و آهن قلوب به موعظت آميخته با آتش محبت ليّن گردد.)(37)

 درجاى ديگر با الهام از آيه

 (اذهبا الى فرعون انّه طغى. فقولا قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى) (طه/44 ـ 43) شيوه مدارا و رفق را از اصول مؤثر در تربيت و هدايت مى شمارد و بدان اولويت مى دهد: (واين دستور كلى است از براى هدايت كنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز مى كند… )38 

 پی نوشت‌ها: 1. خمينى, روح الله, وعده ديدار, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, تهران, 78.

 2. فروغى, محمد على, سير حكمت در اروپا, انتشارات زوار, تهران, 18.

 3. خمينى, روح الله, شرح حديث جنود عقل و جهل, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, تهران, 70.

 4. همان, 12 و 13.

 5. همو, چهل حديث, 8.

 6. همان, 536.

 7. خمينى, روح الله, آداب الصلاة, 135.

 8. همان.

 9. خمينى, روح الله, پرواز در ملكوت, 1/70.

 10. مختارى, رضا, سيماى فرزانگان, دفترتبليغات اسلامى , قم, 47.

 11. خمينى, روح الله, آداب الصلاة, 2 ـ 3.

 12. همان.

 13. همو, چهل حديث, 507.

 14. همان, 6.

 15. همان, 7. 16. همان, 191. 17. همان, 197.

 18. همان, 7.

 19. همان.

 20. همان, 125.

 21. همان, 8.

22. همان, 9.

 23. همان, 359.

 24. همان, 10.

 25. همان, 291.

 26. همو, آداب الصلاة, 382.

 27. همو, چهل حديث, 535.

 28. همو, نقطه عطف, مؤسسه ٌ تنظيم و نشرآثار امام خمينى, 14.

 29. همو , چهل حديث, 327; اصول كافى, 2/16.

 30. همو, آداب الصلاة, 161.

 31. همان.

 32. همو, چهل حديث, 333.

 33. صحيفه نور, 19/250 ـ 251.

 34. همان, 7/227.

 35. همان, 9/162.

 36. همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 16.

 37. امام خمينى, آداب الصلاة, 139.

 38. همان.

محمود علیپور بازدید : 20 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 قرآن كريم به خانواده اهميت بسيارى داده است. بنياد جامعه قرآنى بر خانواده و نقش آن نهاده شده است. از اين رو، به خانواده به عنوان مركز توجه احكام، حقوق و آداب اهتمام ويژه اى مبذول داشته و نقش و جايگاه آن را با گزاره ها، آموزه ها و دستورهاى متعدد تحكيم بخشيده است. خانواده از اركان سه گانه مرد، زن و فرزند تشكيل شده و به زن به جهاتى نظرى خاص و ويژه اى شده تا جايگاه و نقش واقعى خود را در اين شاكله به خوبى پيدا كند; به همين دليل قرآن آيات زيادى را به مسايل زن اختصاص داده و از بيان كوچك ترين چيز خوددارى نورزيده است، يكى از مسايلى كه مورد توجه قرآن است آداب معاشرت با همسر و زن است. جمله كوتاه اما گوياى:

«و عاشروهنّ بالمعروف» (نساء/ 4، 9)

بيان گر اين مطلب است كه هر گونه ارتباط، برخورد و رفتار شوهر بايد به گونه اى باشد كه عرف و شرع و رفتار جوانمردانه با آن موافق باشد. پس اعمالى چون سخت گيرى در نفقه، آزار و اذيت يا بد خلقى و مانند آن ها، مخالف با معاشرت به معروفى است كه قرآن بدان سفارش نموده است.[1] گفته شده كه معاشرت به معروف به معناى رفتار و اعمالى است كه خداوند بدان امر نموده است; و نيز مراد از معاشرت به معروف، ادا نمودن حقوق زن، چون قسم، نفقه و داشتن رفتار و گفتارى مناسب با اوست.[2] معاشرت به معروف از يك سو باعث دوام و قوام يافتن زندگى مشترك و شيرين شدن آن، براى هر يك از زن و شوهر خواهد شد. از سوى ديگر موجب شكوفا شدن استعدادهاى زن مسلمان مى شود و عاملى براى پيشرفت او در زندگى مى گردد. برخى از مصاديق حسن معاشرت به معروف مصاديق فراوانى دارد و شامل بسيارى از امور اخلاقى مى گردد كه در اين جا مجال بحث در مورد همه آن ها نيست و تنها به برخى از مصاديق مهم اشاره شده و توضيح مختصرى در رابطه با آن داده خواهد شد.

 1 ـ حسن خلق

حسن خلق صفتى پسنديده و نيكو است كه اسلام بسيار به آن سفارش نموده است، تا آن جا كه در روايات، حسن خلق به عنوان اولين، سنگين ترين، بهترين و با ارزش ترين چيزى بيان شده است كه در روز قيامت مورد محاسبه قرار مى گيرد: «قال رسول اللّه(ص) اول ما يوضع فى الميزان العبد يوم القيامة حسن خلقه ما من شئى اثقل من الميزان من خلق حسن، ما من شئى فى الميزان احسن فى حسن الخلق، ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة أفضل من حسن الخلق;[3]

معناى حسن خلق خنده رو بودن و گشاده رو بودن نيست، اگر چه اين رفتارها را نيز شامل مى شود; بلكه معناى فراتر از خنده رويى دارد.«حسن خلق به معناى تحمل و سعه صدر است; حسن خلق به معناى رها نكردن حق و ترك باطل است»[4] حسن خلق در روابط خانوادگى و خصوصاً بين زوجين جايگاه ويژه اى دارد; تا آن جا كه بر ساير اعمالِ انسان نيز تأثير مى گذارد. در اين مورد روايتى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه ذكر آن، باعث روشن شدن اهميت خلق و خوى نيك در خانواده خواهد شد. به پيامبر (ص) خبر دادند كه سعدبن معاذ در گذشت. با شنيدن اين خبر پيامبر (ص) با اصحاب خويش به خانه سعد رفتند. پيامبر (ص) به چهار چوب در خانه تكيه داده بود. دستور داد كه او را غسل دهند. چون او را خوشبو ساختند و كفن كردند و بر تابوت نهادند; پيامبر(ص) با پاى برهنه و بدون عبا در پى جنازه روان گشت، گاه از راست جنازه مى گرفت و گاه از چپ. تا جنازه به گورستان رسيد. پيامبر(ص) نزديك قبر آمد و خود سنگ بر آن نهاد و آجر بر آن چيد; (در هنگام ساختن گور) پياپى مى گفت: آجر بدهيد، گل بدهيد و با گل ها (كه در ميان آجرها مى نهاد) آجرها را محكم مى كرد. چون (كار ساختن گور) پايان يافت و خاك بر آن پاشيد و قبر را هموار ساخت; فرمود: مى دانم كه اين گور فرسوده مى گردد، و مى پوسد; ليكن خداوند بنده اى را دوست دارد كه چون كارى انجام دهد، آن را درست و استوار به انجام برساند. زمانى كه خاك روى قبر را صاف كرد، مادر سعد گفت: سعد! بهشت گوارايت باد. پيامبر (ص) گفت: مادر سعد ساكت باش، درباره كار خدا اين گونه، حتمى مينديش; زيرا كه گور، سعد را بفشرد. سپس پيامبر(ص) بازگشت و مردم نيز بازگشتند. (در راه بازگشت)، به پيامبر (ص) گفتند: يا رسول اللّه ديديم كه با سعد رفتارى كردى كه با هيچ كس نكردى، تشيع كردى در حالى كه پا برهنه بودى و عبا بر دوش نداشتى; رسول خدا(ص) فرمود: ملائكه هم پا برهنه و بدون عبا بودند، و من به آن ها تأسى كردم. گفتند: يك بار طرف راست جناه را مى گرفتى و يك بار طرف چپ آن را. پيامبر (ص) فرمود: دست من در دست جبرئيل بود; من آن جايى را مى گرفتم كه او مى گرفت. گفتند: به غسل او فرمان دادى و بر جنازه اش نماز گذاردى و او را در گور نهادى! سپس فرمودى كه قبر او را بفشرد؟ پيامبر(ص) فرمود: آرى (چنين است كه گفتم); زيرا كه سعد با خانواده اش بد اخلاق بود.»[5] از نوع برخورد پيامبر(ص) با سعد به خوبى روشن مى شود كه سعدبن معاذ، فردى درستكار و با ايمان بوده و نيز فرمان بردار و تابع قوانين الهى; مسلماً حق و حقوق زن را رعايت مى كرد; كه اگر چنين نمى بود پيامبر نيز با او اين گونه با احترام رفتار نمى كرد. پس اين همه احترام پيامبر نسبت به او به دليل اين است كه او فردى بوده كه حقوق افراد و خانواده و جامعه را كاملاً رعايت مى كرده و در اين مورد هيچ گونه ظلمى بر كسى روا نمى داشته است; امّا پيامبر مطلبى بالاتر از حق و حقوق زن و شوهرى را مطرح مى كند و آن رعايت اصول، و ارزش هاى اخلاقى است; كه حسن خلق يكى از اين موارد است، و لزوم وجود آن در خانواده، مورد تأكيد است.

 2 ـ اكرام و احترام به زن

 اسلام دو جنس زن و مرد را در گوهر انسانى و شرافت، يكى مى داند و از اين لحاظ تفاوتى بين ايشان قائل نيست. قرآن كريم تمام انسان ها را بدون در نظر گرفتن جنسيت و نژاد و... داراى كرامت مى داند

 «ولَقَد كَرَّمنا بَنى ءادَمَ»[6]

اشاره به اين اصل مهم و اساسى است، امّا در اين ميان، اكرام و احترام نسبت به زن جايگاه خاص و ممتازى دارد. پيامبر اكرم(ص) در اين مورد فرموده اند:

 «ما اَكْرَمَ النِساءَ اِلاّ كَريِم وَ لا اَهانَهُنَّ اِلاّلَئيم;[7] جز كسى كه بهره اى از كرامت برده باشد، زنان را احترام و اكرام نمى كند و به زنان، اهانت نمى كند مگر انسان پست.»

و نيز امام صادق (ع) به نقل از پدر بزرگوارشان مى فرمايند: «مَنِ اتَّخَذَ امراةً فليكرِمْها فإنّما الْمَرأَة لُعبةٌ فَمَنِ اتّخَذَها فَلا يُضَيِّعها;[8] هر كس زنى بگيرد، بايد احترامش كند. زن شما لعبت و دلبر است; هر كسى لعبتى به دست آورد، نبايد آن را ضايع سازد.»

از ديدگاه اسلام، زن ميهمان محترمى است، كه اكرام و احترام نسبت به او لازم و ضرورى است. چه زمانى كه او دخترى در خانه پدر است و چه زمانى كه همسرى در كنار شوهر و يا مادرى مهربان براى فرزندان باشد; در همه حالات فوق توصيه هاى فراوانى در روايات يافت مى شود كه دليل بر لزوم احترام و اكرام نسبت به اوست. در حديث ديگرى وارد شده كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

«الا خيركم خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائى;[9] بهترين شما مردى است كه با زنش خوش رفتارتر باشد و من از همه شما نسبت به زنانم خوشرفتارترم.»

در حقيقت سيره عملى نبى مكرم اسلام (ص) نيز به خوبى نشان مى دهد كه ايشان در نهايت احترام با زنان، خصوصاً دختر گراميشان حضرت فاطمه (س) و همسرانشان، رفتار مى نمودند. كه رفتار و گفتار ايشان در حقيقت ترسيم كننده نگاه اسلام، به زن است، كه زن را از موجودى پست و فاقد روح انسانى در عصر جاهليت به انسانى صاحب كرامت، تبديل كرد.

3 ـ محبت و اظهار 

 آن اصل مهر و محبت و علاقه همسران نسبت به هم را خداوند متعال، در وجود زوجين قرار داده است.[10 ]اين محبت و علاقه با شروع زندگى مشترك تولد       مى يابد و با ادامه زندگى، استحكام پيدا مى كند و تثبيت مى شود. امام صادق (ع) در رابطه با اهميت محبت به زن مى فرمايد:

 «مِنْ اَخلاقِ الانْبياء حُبُّ النِساء;[11]از اخلاق پيامبران دوست داشتن زنان است.»

 و نيز در جايى ديگر فرمودند: «كُلّ مَنْ اِشْتَدَّ لَنا حُبّاً اِشْتَدَّ لِلنساءِ حُبّاً...;[12] هر كس ما را بيشتر دوست بدارد، زنان را بيشتر دوست خواهد داشت.»

 البته بديهى است كه مهر و محبّتى اين چنين داراى ارزش است كه در مسير الهى و مطابق با دستورات شرع باشد و گرنه، چه بسا مهر و محبتى كه هيچ ثمره معنوى نداشته باشد و حتى باعث سقوط فرد به ورطه نابودى شود. در فرهنگ غنى اسلام، اظهار محبت، يكى از لوازم دوست داشتن است. امّا در روابط بين زوجين كه مظهر كامل عشق و علاقه است، اين اظهار محبت، جايگاه ويژه اى دارد تا آن جا كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

 «قَولُ الرَجُلِ لِلْمَرأَةِ اِنّى اُحِبك لايَذهَب مِنْ قَلْبِها اَبَداً;[13] گفتار مرد به همسرش: همانا من تو را دوست دارم، هرگز از قلب همسرش محو نمى گردد.»

 قوانين و توصيه هاى اسلام بر اساس فطرت و خصوصيات كلى انسان ها است. اين حديث، با توجه به خصوصيات خاص زن كه داراى احساسات و عواطفى بيش از مرد است، توصيه به اظهار محبت مرد نسبت به همسرش مى نمايد; چرا كه زن از نظر روحى، نياز به دوست داشتن و محبوب بودن دارد، و با اين جمله همسر، نياز روحى و روانى او تأمين و به زندگى دلگرم مى شود; و مى تواند همسرى مهربان براى شوهر و مادرى دلسوز و با عاطفه براى فرزندان باشد.

 4 ـ پوشاندن عيوب همسر

زن و مرد در ارتباط و معاشرت با هم بايد عيوب يكديگر را بپوشانند و يكديگر را از گناه و خطا و اشتباه حفظ نمايند. چنان كه قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد:

«هُنَّ لِباسٌ لَكُم واَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...»[14]

از آن جا كه لباس انسان را مى پوشاند و حفظ مى كند، زن و مرد به لباس تشبيه شده اند.]15[ يعنى زن و مرد، هر يك طرف مقابل را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين ديگران، حفظ مى كنند.[16] در تشبيه همسر به لباس نكات جالبى وجود دارد: به عنوان مثال، لباس متناسب با فصل و زمان تغيير پيدا مى كند، پس هر يك از دو همسر بايد اخلاق و رفتار خود را متناسب با نياز روحى و روانى همسر خود تنظيم نمايد. و يا اين كه لباس بايد در رنگ، دوخت و جنس مناسب شأن انسان باشد، و يا اين كه لباس هم موجب حفظ بدن است و هم زينت به حساب مى آيد و انسان هميشه به آن نيازمند مى باشد. البته بين انسان و لباس رابطه اى متقابل وجود دارد. همان گونه كه لباس انسان را حفظ مى كند، در مقابل هر فردى موظف به حفظ لباس خويش است.[17] پس زن و مرد بايد همانند لباس هم باشند، هم يكديگر را از خطا و اشتباه حفظ كنند و هم هر يك زينت ديگرى به حساب آيد و به او افتخار كند. اين رابطه تنگاتنگ و متقابل، در يك تشبيه خيلى ساده و كوتاه بيان شده است و نشان دهنده ارتباط صميمانه و پر از صدق و دوستى دو همسر نسبت به هم است.

 5 ـ عفو و گذشت

 انسان مختار آفريده شده است، و حق انتخاب دارد و ممكن است در برخى از انتخاب ها دچار اشتباه شده و از مسير اصلى خارج گردد. و اين مسئله براى زن و مرد، هر دو يكسان است. به طور معمول امور مربوط به خانه، بر عهده زن گذارده مى شود و او بايد امور خانه را مديريت نمايد; ممكن است در اين راه دچار اشتباه شود، حتى ممكن است در برخورد و رفتار و گفتارش نسبت به همسر خويش خطا و اشتباه كند. در اين مواقع بسيار سفارش شده است كه مردان خطاهاى همسر خويش را ببخشند و آن هارا به اين دليل مورد آزار و اذيت قرار ندهند.

از امام صادق (ع) پرسيده شد: «ما حقُّ المَراةِ عَلى زَوْجِها الّذى اِذا فَعَلَهُ كانَ مُحْسناً؟ قال... وَ اِنْ جَهَلتْ عَفَرَ لَها;[18] حق زن بر شوهرش چيست كه اگر مرد آن را انجام دهد نيكو كار است؟ فرمودند... اگر زن از روى جهل خطايى كرد، مرد او را ببخشد.»

عفو و گذشت تا آن جا اهميت دارد، كه قرآن كريم عفو و گذشت را از موارد احسان مى داند; و فردى كه داراى احسان باشد محبوب خداوند متعال است.

 «والعافينَ عَنِ النّاسِ واللّهُ يُحِبُّ المُحسِنين;[19] و از خطاى مردم در مى گذرند; و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»

 زن و مرد، هر دو در مسير زندگى مشترك دچار اشتباه مى شوند و هر يك بايد با گذشت از خطاهاى طرف مقابل فضاى گرم و صميمى خانواده را حفظ نمايد، و از طرف ديگر با عفو و گذشت، محبوب خداوند متعال خواهند شد.

 6 ـ مدارا كردن

 ممكن است در طول زندگى مشترك به دليل برخى از مسائل از ميزان مهر و محبت زن و شوهر نسبت به هم كاسته شود. و يا ممكن است وجود برخى از خصوصيات اخلاقى در زن و يا شوهر، كدورت و دلسردى در بين ايشان ايجاد كند و زوجين تصور كنند كه مى توانند از طريق جدايى، زندگى بهترى را براى خود فراهم آورند; قرآن كريم با توجه به اهميت لزوم حفظ نظام خانواده و نيز با توجه به اين كه حق طلاق در دست مردان است، خطاب به ايشان مى فرمايد:

 «فَاِن كَرِهتُموهُنَّ فَعَسى اَن تَكرَهوا شَيـًا ويَجعَلَ اللّهُ فيهِ خَيرًا كَثيرا;[20] و اگر از آن ها(به جهتى) كراهت داشتيد، (فوراً تصميم به جدايى نگيريد;) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد.»

در اين آيه به مردان توصيه شده است كه نسبت به همسران خود مدارا نمايند هر چند كه مورد پسند و رضاى آن ها نباشند. و در مقابل براى كسانى كه چنين رفتار نمايند، مژده «خير كثير» مى دهد، زيرا انسان به جهت محدوديت علم و دانش، از بسيارى از مطالب بى اطلاع است. امام على(ع) در رابطه با مدارا كردن به مردان چنين مى گويد:

 «فَدارِها عَلى كُلّ حال وَ اَحْسَن الصُحْبَة لَها لِيَصفُوا عَيْشك;[21] در هر حال با همسرت مدارا كن و با او به نيكى معاشرت نما، تا زندگيت با صفا شود.»

مرد بايد بداند كه غرائز و احساسات او با غرائز و احساسات همسرش متفاوت است و هر يك براى مقصودى خاص خلق شده اند. هر يك از زن و شوهر بايد وظايف و تكاليف خود را انجام دهد و براى ديگرى ايجاد مزاحمت ننمايد، مرد هيچ گاه نبايد از همسرش انتظار داشته باشد كه مطابق او فكر نمايد، يا مثل او عمل كند. بلكه بايد در مقابل گفتار و رفتار او مدارا پيشه كند تا زندگى براى هر دو ايشان شيرين و لذت بخش گردد.

 7 ـ مشورت و تبادل نظر

 در قسمت هاى قبل بيان شد كه هر يك از زن و مرد داراى خلق و خوى خاص خود هستند. و هر يك وظايف و تكاليف خاصى در خانه دارند. در برخى از مسائل كه، ارتباط زيادى با زن دارد و تصميم گيرى مرد به تنهايى، نمى تواند، كاملاً صحيح و بى عيب و نقص باشد، مشورت و تبادل نظر، بهترين راه براى رسيدن به نتيجه مطلوب مى باشد. در قرآن كريم نمونه اى از مشورت بين همسران بيان گرديده است:

 «فَاِن اَرادا فِصَالاً عَن تَراض مِنهُما وتَشَاوُر فَلا جُنَاحَ عَلَيهِما واِن اَرَدتُّم اَن تَستَرضِعوا اَولـدَكُم فَلا جُناحَ عَلَيكُم اِذَا سَلَّمتُم ما ءَاتَيتُم بِالمَعروفِ;[22] پس هر گاه والدين خواستند با رضايت و مشورت، فرزند خود را از شير بگيرند، اين كار ايرادى ندارد و اگر خواستيد براى فرزندتان دايه بگيريد، در صورتى كه حقوقى به حد متعارف به او دهيد، اشكالى ندارد.»

 در جايى ديگر قرآن كريم با تعبير ديگرى به زوجين توصيه مى كند كه با هم مشورت نمايند: «وأتَمِروا بَينَكُم بِمَعروف واِن تَعاسَرتُم فَسَتُرضِعُ لَهُ اُخرى;[23] و (درباره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد; و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد.»

 از فوائد مشورت در امور خانواده اين است كه طرف مقابل خود را در فكر و تصميمى كه گرفته شده سهيم مى داند و ديگر احساس نمى كند كه اين كار بر او تحميل شده است.[24] البته بديهى است كه آن چه مطلوب و مفيد است، مشورت با همسر در امور مربوط به خانه و خانواده است; و يا امورى كه زن در آن صاحب نظر است; و در امورى كه به او ارتباطى ندارد مشورت، توصيه نمى شود. پس به وسيله مشورت با همسر، علاوه بر حل مشكلات، راه صحيح نيز انتخاب مى شود و امور به احسن وجه اداره مى گردد.

 پى‏ نوشتها:

 1. تفسير المنار، محمد رشيد رضا، ج 4، ص 456; التفسير المنير، وهبة الزحيلى، ج 3 ـ 4، ص 302.

 2. مجمع البيان، ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، ج 3 ـ 4، ص 35.

 3. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 3، پيشين، ص 140.

 4. عبداللّه جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم مركز نشر اسراء، 1378 هـ. ش، ص 158.

 5. ابو جعفر محمدبن على بن الحسن ابن بابويه القمى، علل الشرايع، ج 1، پيشين، ص 360، محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج 6، پيشين، ص 22، باب 8، روايت 14.

 6. سوره اسراء، (17)، آيه 70.

 7. علاء الدين على بن حسام الدين المتقى الهندى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 16، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409 هـ.ق، ص 371، حديث 44943; جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، الجامع الصغير، ج 1، بيروت، دارالفكر، بى تا، ص 632، حديث 4102.

 8. محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج 100، پيشين، باب 2، ص 224، حديث 5.

 9. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب الاحسان الى الزوجه، ص 171، حديث 11; محمدبن على بن الحسن ابن بابويه القمى، من لايحضره الفقيه، ج 3، پيشين، باب حق المراة على الزوج، ص 320، حديث 14.

 10. وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً; سوره روم (30)، آيه 21.

 11. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب حب النساء... ص 22، حديث 2.

 12. همان، ص 24، حديث 12.

 13. همان، ص 23، حديث 9.

 14. سوره بقره (2)، آيه 187.

 15. جاراللّه محمود بن عمر الزمخشرى، الكشاف، ج 1، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلام، 1414، هـ.ق ص 230.

 16. سيدمحمد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 2، پيشين، ص 64.

 17. ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 1، پيشين، ص 650، محسن قرائتى، تفسير نور، ج 1، پيشين، ص 382.

 18. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب الاحسان الى الزوجه...، ص 169، حديث 1، ابوجعفر محمدبن يعقوب، الكلينى، فروع الكافى، ج 5، پيشين، ص 510.

 19. سوره آل عمران، (3)، آيه 134.

 20. سوره، نساء (4)، آيه 19.

 21. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب جمله من آداب عشرة النساء، ص 169، حديث 3.

 22. سوره بقره (2)، آيه 233.

 23. سوره طلاق (65)، آيه 6.

 24. محمدتقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، چاپ اول، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378 هـ.ش، ص 78.

محمود علیپور بازدید : 19 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

زندگي حقيقي در سراي آخرت تحقق مي‌يابد و زندگي دنيا جز سرگرمي و بازيچه نيست، اما تأثير زندگي دنيوي بر چگونگي حيات جاويد سراي آخرت حتمي است. بر اين اساس، يکي از مهم ترين رسالت‌هاي اسلام، کمک به انسان در فراگيري اخلاق و آيين زندگي و تعامل صحيح با خدا، خود و ديگران است؛ به عبارت ديگر يکي از اهداف دين اسلام، به هنجار نمودن رفتار و درمان بيمارهاي نفساني انسان و در نتيجه ايجاد جامعه¬ي مطلوب و برخوردار از موازين صحيح اخلاقي است. در اين ميان، پاي بندي به موازين اخلاقي در خانواده، در مقام کوچک ترين نهاد جامعه از اهميتي ويژه برخوردار است. اين نوشتار پس از مفهوم شناسي اخلاق و حقوق، و بررسي پيوند قواعد حقوقي و اخلاقي، به برخي موارد تأثير اخلاق در حقوق خانواده اشاره مي كند.

1. مفهوم شناسي اخلاق و حقوق

 الف) اخلاق؛

از نظر لغوي جمع خُلق و خُلُق است و در معاني سرشت، طبيعت، عادت، خوي و ... به کار مي‌رود. قرآن کريم نيز واژه‌ي خُلُق را به همين معنا به کار برده است:

(وَ إِنّكَ لَعَليٰ‏ خُلُقٍ عَظيم) ؛ به راستي که تو را خويي والاست.

 البته خوي و سرشت، گاه مانند شجاعت، پسنديده و گاه مانند ترسويي، بد و نکوهيده است. عالمان اخلاق، معاني اصطلاحي گوناگون براي آن بيان کرده اند. يکي از رايج ترين آن‌ها (صفات نفساني) است، که در نفس رسوخ کرده و پايدار شده باشد. بنابراين هر گاه فردي گرايش اساسي وجود خود؛ يعني کمال طلبي را فعال سازد و بدون احتياج به عامل بيروني از بدي‌ها کنار رفته و نيکي‌ها را انجام دهد، چنين فردي در حوزه‌ي اخلاق و بهره مند از آن است. برخي، اخلاق را شامل صفات نفساني غير پايدار نيز دانسته اند.

 ب) حقوق؛

حق در لغت داراي معاني گوناگون؛ از جمله: درستي، ثبوت، وجوب، عدل و داد، حکم مطابق با واقع و امر ضروري به لحاظ اخلاق آمده است. اگر معاني متعدد، متباين باشند؛ حق، مشترک لفظي است، و چنانچه اين معاني مصداق معناي واحد باشند؛ حق، مشترک معنوي خواهد بود. در علوم مختلف، معناي اصطلاحي حق، متفاوت است. يکي از معاني حق در علم حقوق، امتياز و توانايي است که جامعه براي اعضاي خود به وجود مي‌آورد، مانند: حق مالکيت، حق زوجيت، حق ابّوت، حق بنوّت و ...

 2. هدف قواعد حقوقي و اخلاقي قواعد حقوقي،

 وظيفه‌ي تنظيم و اصلاح رفتار انسان را بر عهده دارد. به عبارت ديگر، هدف قاعده‌ي حقوقي، ايجاد نظم و آرامش و تحقق بخشي به عدالت در جامعه است. وظيفه‌ي قاعده حقوقي براي رسيدن به اين هدف، تنظيم رفتار انسان است، که از آن به (وجدان اخلاقي) تعبير مي‌شود. اين قواعد، تعيين چگونگي رفتار افراد در جامعه را بر عهده دارد و به همين منظور برخي افعال را مباح و بعض ديگر را امر، و برخي را نهي نام نهاده اند. اسلام، براي زندگي و حيات انسان نظام اخلاقي قايل است. اين نظام به منظور سعادت انسان در دنيا و آخرت برقرار مي گردد. سعادت حقيقي؛ احساس سرور و شادابي و آرامش هميشگي و دائمي است. اين احساس؛ نتيجه‌ي عقيده‌ي صحيح، عقل سليم و قلب مطمئن است؛ زيرا عقيده‌ي صحيح در سعادت فردي انسان نقش دارد و عقل سليم، وسيله‌اي براي معرفت و آشنايي با اسرار وجود و حيات و غيب به شمار مي آيد و قلب مطمئن نتيجه‌ي ايمان به خداوند است، كه با ياد خدا محقق مي‌گردد. قرآن کريم مي‌فرمايد:

 (الّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ ألا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ).

 البته قواعد اخلاقي اسلام آنگاه منجر به سعادت انسان مي‌شود که هدف از انجام آن، جلب رضاي الهي باشد. بنابراين، سعادت کامل انسان با درک رضاي الهي ميسر خواهد شد؛ زيرا قرآن مي‌فرمايد:

 (ارْجِعي إِليٰ‏ٰ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيّةً … فَادْخُلِي فِي عِبادِي … وَ ادْخُلِي جَنّتي).

 3. پيوند قواعد حقوقي و اخلاقي

 هنگام سؤال از پيوست حقوق و اخلاق با يكديگر سه فرضيه قابل تصور است:

 الف) حقوق و اخلاق دو مقوله متباين از يكديگر و هر يک قلمرو خاص دارد. هيچ رابطه ي منطقي بين آن‌ها وجود ندارد. امكان پيوند قواعد حقوقي با قواعد اخلاقي بر حسب اتفاق است.

 ب) حقوق و اخلاق با يكديگر اتحاد دارند و اخلاق، جزيي از حقوق تلقي مي‌گردد و هويتي مستقل ندارد.

 ج) هر يک از حقوق و اخلاق داراي هويتي مستقل است، امّا با يكديگر در تعامل بوده و بر هم اثر مي گذارند. بر اين اساس با وجود آن كه امروزه بين اخلاق و حقوق دوگانگي به وجود آورده اند، امّا در بسياري از موارد، قواعد حقوقي داراي پشتوانه اخلاقي است؛ همچنان که اخلاق به صدق و راستي، کمک به نيازمندان و ... امر مي‌کند و از ظلم و تعدي به ديگران و دروغ و امثال آن نهي مي‌کند، در حقوق نيز دروغ گويي؛ اگر چه به صورت کلي جرم انگاري نشده است، اما در موارد خاصي از آن، مانند شهادت دروغ ـ که در نظام اجتماعي مؤثر است ـ جرم انگاري شده است. در نظام حقوقي اسلام، که بر ديگر نظام‌هاي حقوقي مزيت دارد، ميان شؤون مختلف بشر تفکيک و تجزيه‌ وجود ندارد، بلکه همه آن‌ها منظور بوده و به شكل هماهنگ و به صورت قانون به بشريت عرضه شده است؛ به گونه اي که اقتصاد اسلام از حقوق، و حقوق آن از اخلاق، و اخلاقش از سياست، و سياستش از مقوله ي توجه به خدا قابل تفکيک نيست. بنابراين در سيستمي که وحدت، تمامي شؤون فردي و اجتماعي انسان را ـ به عنوان يک واقعيت ـ شامل مي شود، نبايد در تحليل مسايل حقوقي، تنها اصول حقوقي جامد را بهره برداري نمود. براي مثال: اگر جرمي با شهادت شهود ثابت گردد، کساني که براي اثبات جرم گواهي داده‌اند بايد در اجراي کيفر نيز شرکت نمايند. فلسفه شرکت گواهان در اجراي کيفر، کاشف از هماهنگي ميان حقوق و اخلاق بوده و بزرگ ترين عامل آن، وجدان انساني است؛ زيرا به روشني آشكار است که هيچ انسان خردمندي با وجود کوچک ترين ترديد در اداي شهادت، حاضر به شرکت در مراسم از پاي درآوردن انساني نخواهد شد. اين امر دلالت بر هماهنگي اخلاق و حقوق در ايده اسلامي دارد. همچنين در حقوق اسلامي، که مبتني بر مباني انسان شناختي خاص است، اصل آزادي اراده مورد توجه قرار گرفته و خداوند هيچ تکليف، يا فعاليت همراه با اجبار و اکراه را تأييد نكرده است. اين اصل اخلاقي، مبناي تمامي فعاليت‌هاي انسان است و فعاليت‌هاي تحميلي را بر نمي تابد. در حقوق موضوعه نيز که برگرفته از فقه اسلامي است؛ قانونگذار به صراحت، اکراه و اجبار را موجب رفع مسؤوليت کيفري از مرتکب جرم شمرده است. در مجموع، اسلام، احکام فرعي عملي خود را با توجه به اصل رأفت و رحمت، مبتني بر مصالح و مفاسد واقعي و با رعايت دقت در احقاق حق، عدالت و احترام به حقوق مادي و معنوي انسان قرار داده است. قرآن کريم در جاهاي مختلف، انسان را به رعايت عدالت توصيه فرموده است:

 (يا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَليٰ‏ٰ ألاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أقْرَبُ لِلتّقْويٰ‏ وَ اتّقُوا اللّهَ إِنّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُون).

 خداوند در اين آيه عدالت انسان‌هاي با ايمان را به تقواي آنها پيوند مي دهد؛ بدين معنا که ايمان و عدل مؤمن در اخلاقش متبلور مي‌گردد. انسان از سه جهت بايد عدالت را رعايت کند؛ در رابطه با خدا، خود و ديگران. رعايت عدالت نسبت به ديگران به صورت‌هاي مختلف متبلور مي‌گردد. براي مثال، لازمه ي رعايت عدالت نسبت به همسر، خوشرفتاري و رعايت حقوق اوست. اين امر در مورد فرزندان، با تربيت و تشويق آن‌ها به عبادت و بندگي خداوند و پرهيز از تبعيض بين آنها محقق مي‌گردد. نسبت به خويشان نيز، با رعايت انصاف تحقق مي يابد. بنابراين عدالت، يک ارزش اخلاقي است که رعايت آن ـ چنان که گذشت ـ در همه شؤون زندگي فردي و اجتماعي انسان لازم و ضروري است. در اين ميان توجه به اخلاق در خانواده در مقام کوچک ترين نهاد جامعه ـ از اهميتي ويژه برخوردار است. اينک برخي از موارد تأثير اخلاق در حقوق خانواده را بررسي مي‌کنيم:

الف) اخلاق جنسي؛

 اخلاق جنسي، در بردارنده مباحثي است، که حول محور غريزه جنسي و مسايل وابسته به آن شکل مي‌گيرد؛ از قبيل: ضرورت، يا نبود ضرورت کنترل غريزه جنسي، حيا، پوشش و حجاب، وفاداري همسران، حرمت زنا و مانند آن. درباره‌ي علاقه و غريزه سه ديدگاه افراط، تفريط و اعتدال وجود دارد. از منظر تفريط، اين غريزه ذاتاً زشت و پليد و عامل اصلي تباهي فرد و جامعه به شمار مي رود. ديدگاه افراطي، متضاد با ديدگاه ياد شده است؛ چرا كه ريشه همه بدبختي‌ها و پليدي‌ها را در سرکوب غريزه جنسي مي‌داند. سفارش پيروان اين ديدگاه بر حذف محدويت‌ها و نابود سازي عفت است، تا در نتيجه ي آن، دل‌ها آرام گيرد و نظم اجتماعي برقرار گردد و بيماري‌ هاي رواني رخت بربندد. از ديدگاه اسلام، غريزه جنسي؛ وسيله‌اي براي تداوم زندگي و تضمين کننده‌ي بقاي نوع بشر است. بهره‌مندي مشروع از اين غريزه يکي از اسباب تکامل معنوي انسان به شمار مي آيد؛ به همين دليل اسلام از يك سو با رهبانيت و رياضت‌هاي افراطي‌ براي مبارزه با غريزه جنسي مخالف است و از ديگر سو، بي‌بند و باري جنسي را به شدت نهي کرده است. و براي ارضاي اين غريزه؛ همچون ساير غرايز، حدود و شرايط وضع نموده و ناديده گرفتن اين محدوديت‌ها را در هيچ شرايطي مجاز نمي داند. سامان بخشي به روابط جنسي، از مهم ترين وظايف اخلاق اسلامي به شمار مي‌رود. قرآن کريم علاقه همسران را به يکديگر از نشانه‌هاي وجود خدا ياد مي كند. علامه طباطبايي(ره) در اين باره مي ‌فرمايد: (هر يک از زن و مرد به تنهايي ناقص و محتاج به ديگري است و از مجموع آن دو، يک واحد تام به وجود مي‌آيد، كه هرگاه به او رسيد، آرامش پيدا مي‌کند؛ زيرا هر موجود ناقصي، مشتاق آن است که به کمال خود دست يابد).

 نظام حقوقي اسلام در جايگاه دين اعتدال و نه همچون ساير اديان كه راه افراط و تفريط را پيموده اند ـ با اين اعتقاد كه نه مي‌توان اين خواسته‌ي غريزي و طبيعي بشر را سرکوب کرد ـ که نتيجه آن بروز ناراحتي‌هاي روحي و رواني و اضطراب‌هاي اجتماعي است ـ و نه مي‌توان آن را آزاد و بي قيد و شرط رها نمود؛ چرا که سرانجام آن، آسيب بنيان‌هاي اخلاقي و اجتماعي و فروپاشي کانون خانواده هاست، علاقه جنسي را نه تنها با معنويت درتضاد نمي داند، بلکه در راستاي رسيدن به کمال انساني و از موجبات آرامش روحي بر مي شمرد؛ مشروط به آن که با فضايل اخلاقي، مانند: حيا، عفاف و غيرت همراه گردد، و از افراط و تفريط پرهيز شود.

 ب. اخلاق در زندگي مشترک؛

 يکي از عوامل مؤثر در پايداري زندگي مشترک، رفق، مدارا و حسن معاشرت است. خوي نرم، اخلاق خوش و شكيب داشتن ديگران، نه تنها در زندگي اجتماعي، بلکه در كانون خانواده نيز، از اهميت ويژه‌ برخوردار است؛ همچنان كه اين امر در آيات و روايات نيز مورد تأکيد قرار گرفته است. قرآن کريم مي‌فرمايد:

(... وَ عاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنّ فَعَسيٰ‏ أنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا)

 قانون مدني جمهوري اسلامي ايران نيز مقرر مي‌دارد: (زن و شوهر، مکلف به حسن معاشرت با يکديگرند). پيامبر اکرم(ص) ‌ميفرمايد:

 (مُداراةُ النّاسِ نصفُ الإيمانِ و الرّفقُ بِهِم نِصفُ العَيْشِ) ؛ مدارا با مردم، نيمي از ايمان و نرم خويي با آنان، نيمي از زندگي است.

 آن حضرت پس از ازدواج دخترگرامي‌اش سفارش‌هايي به او و همسرش نمود؛ از جمله به حضرت زهرا(س) فرمود:

(يا بنيةُ نِعمَ الزوّجُ زوجُکِ لاتَعصي لَه أمراً)؛ دخترم! شوهرت، خوب شوهري است. با او در هيچ فرماني مخالفت نکن.

و نيز خطاب به اميرمؤمنان(ع) فرمود: (أدخُل بَيتکِ وألطفِ بِزَوْجَتِکَ و أرفُقْ بها، فإنّ فاطمةَ بضعة منّي...)؛ به خانه‌ات داخل شو و با همسرت خوشرفتاري کن و با او مهربان باش که فاطمه پاره‌ي تن من است.

 امير مؤمنان(ع) فرمود: (فواللهِ ما أغْضَبْتُها، و لاَ أکرَهتُها عَليٰ أمرٍ حتّيٰ قَبَضَهَا اللهُ عزّوجلَّ وَلا أغضَبْتَنِي، ولا عَصَتْ لِي أمراً، و لَقَدْ کُنْتُ أنظُر إليها فَتنکَشِفُ عنّي الهُمُومُ و الأحزان)؛ به خدا سوگند که تا هنگام از دنيا رفتن فاطمه، او را به خشم نياوردم و او را وادار به انجام کاري نکردم، او نيز مرا به خشم نياورد و دستوري از من را سرپيچي ننمود. به او مي‌نگريستم؛ در حالي كه ناراحتي‌ها و غصه‌ها از من زدوده مي‌شد.

مدارا، موجب جلب محبت مي‌شود و زندگي مشترک را از اضطراب و آشفتگي دروني و ناسازگاري دور مي‌سازد، و وسيله ي بقا و پايداري زندگي مي گردد. با مدارا مي‌توان زمينه‌هاي تعارض را ـ که به صورت طبيعي و نتيجه‌ي سلايق متفاوت است كوتاه، يا برچيد. البته مدارا به معناي بي تفاوتي در زمينه‌ي اوامر و نواهي الهي نيست، بلکه در راستاي عمل به فرامين ارزشمند الهي است؛ همچنان که خداي متعال در برخورد با زناني که بيم نافرماني آنان مي‌رود، امر به خوش رفتاري و مدارا نموده و مي‌فرمايد:

(وَالّتيٰ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ)؛ زناني را كه از بي فرماني آنان بيم داريد [نخست] پندشان دهيد. به همين دليل حضرت علي(ع) در نامه به فرزند گرامي اش مي‌نويسد:

 (إنَّ المَرأةَ رَيحٰانَةٌ وَلَيْسَتْ بِقَهْرِمانَةٍ) زن؛ همچون گلي است که بايد رعايت حال او را نمود و نبايد همانند قهرمان با او برخورد کرد.

 ج) موازين اخلاقي در چند همسري؛

 خداوند متعال در قرآن کريم مي‌فرمايد: (وَ إِنْ خِفْتُمْ ألاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتاميٰ‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنيٰ‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ ألاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أوْ ما مَلَكَتْ أيْمانُكُمْ ذٰلِكَ أدْنيٰ‏ ألاّ تَعُولُوا)؛ و اگر در اجراي عدالت ميان دختران يتيم بيمناكيد، هرچه از زنان [ديگر] كه شما را پسند افتاد، دو دو، سه سه، چهار چهار، به زني گيريد. پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد، به يك [زن آزاد]، يا به آنچه ‍]از كنيزان] مالك شده ايد [اكتفا كنيد]. اين [خودداري]؛ نزديكتر است تا به ستم گراييد [و بيهوده عيالوار گرديد]. جواز ﴿و نه وجوب﴾ قانون تعدد زوجات در اسلام، مانند ديگر احکام آن مطابق عقل و منطق است. توجه به مسايلي؛ همچون تفاوت سن بلوغ دختران و پسران، حتي در صورت تساوي متولدين پسر و دختر در هر سال، و نيز، مواجهه ي مردان با حوادث و پيشامدهايي مانند: جنگ، مرگ و مير در تصادفات جاده اي، كار در معدن و ...؛ باعث مي‌شود تا آمار زنان آماده ي ازدواج بيش از مردان باشد از اين رو اسلام براي حفظ عفت عمومي و برقراري نظام اخلاقي، چاره ي كار را در جواز چند همسري مي جويد كه چه بسا تحريم آن به جايز شمردن اعمال منافي عفت و آلوده شدن دامن عده اي از زنان بيانجامد. توجه به اين نكته ضروري است، كه نظام حقوق خانواده در اسلام، چند همسري مردان را با ضابطه و شرط، مجاز شمرده است؛ به گونه اي که چند همسري، محدود به موارد اندک مي-گردد؛ زيرا از نظر قرآن کريم، رعايت عدالت بين همسران از چنان اهميتي برخوردار است، که اگر مردي اطمينان به رعايت عدالت بين همسران خود نداشته باشد، حق انتخاب چند همسر را نخواهد داشت. عدالت، مفهومي اخلاقي است، و چند همسري ـ با اين شرط اخلاقي محكم ـ به جاي آن که وسيله‌اي براي هوسراني مرد باشد، شکل انجام وظيفه به خود مي‌گيرد و چنانچه مرد بين همسران خود، تبعيض قايل شود و با آنان به عدالت رفتار ننمايد، براساس روايات، در آخرت مجازات خواهد شد. همچنين زناني که تحمل ازدواج مجدد همسر خويش را ندارند، مي‌توانند با استفاده از شرط ضمن عقد، اختيار مرد را در اين زمينه محدود سازند.

 د. موازين اخلاقي در طلاق؛

 علامه طباطبايي(ره) مي‌فرمايد: (مسأله طلاق از افتخارات شريعت اسلامي است). اسلام، مطابق فرمان فطرت، طلاق را جايز شمرده است؛ زيرا هيچ دليل فطري بر منع طلاق وجود ندارد. اسلام، طلاق را آخرين راه چاره براي حل مشکل ناسازگاري بين زن و شوهر مي داند. به نظر استاد شهيد آيةالله مطهري(ره) زندگي زناشويي يک علقه طبيعي است، که اساس آن بر محبت و يگانگي و هم دلي استوار گرديده، نه قراردادي مبتني بر همکاري و رفاقت، که در اولي نمي‌توان با زور و اجبار قانوني، دو نفر را وادار به دوست داشتن يکديگر كرد تا براي هم فداکاري کنند. با وجود تجويز طلاق در اسلام، مبغوض‌ترين حلال معرفي شده است.

امام صادق(ع) مي‌فرمايد: (هيچ حلالي مانند طلاق مبغوض و منفور پيشگاه الهي نيست).

خداوند، مرداني را که زنان خود را بدون دليل و تحت تأثير هواي زودگذر طلاق مي‌دهند، دشمن مي‌دارد. علامه طبرسي(ره) در كتاب مکارم الأخلاق از پيامبر اکرم(ص) نقل مي‌کند که آن حضرت فرمود:

 (ازدواج کنيد، ولي طلاق ندهيد؛ زيرا عرش الهي از طلاق به لرزه در مي‌آيد).

 اسلام براي استحکام بنيان خانواده و استمرار پيوند صميمانه بين همسران، اهميت فوق العاده‌اي قايل است و براي جلوگيري از انحلال پيوند زوجيت، راه حل عملي نشان مي‌دهد. قرآن کريم در اين زمينه مي‌فرمايد:

 (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا ?).؛ و اگر از جدايي ميان آن دو [: زن و شوهر] بيم داريد، پس داوري از خانواده ي آن [شوهر] و داوري از خانواده ي آن [‍زن] تعيين كنيد. اگر سرِ سازگاري دارند، خدا ميان آن دو سازگاري خواهد داد. آري! خدا، داناي آگاه است.

 هنگام شدت يافتن تنفر و ناسازگاري بين زن و شوهر، طلاق با شرايط آن در اسلام تجويز شده است، اما براي شوهران که طلاق در اختيار آنان است ـ وظيفه اخلاقي ترسيم نموده است و آنان را از تعدي به حقوق همسران منع کرده است:(الطّلاقُ مَرّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلّ لَكُمْ أنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنّ شَيْئًا إِلاّ أنْ يَخافا ألاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ ألاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِٰكَ هُمُ الظّالِمُونَ) حق طلاق ﴿و رجوع﴾ دو نوبت بيش نيست. پس از آن، نگهداري به شايستگي، يا رها کردن به نيکي است.

و نيز مي‌فرمايد: (وَ إِذا طَلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنّ فَأمْسِكُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أنّ اللّهَ بِكُلّ‏ِ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ) ؛ و چون زنان را طلاق گفتيد، و به پايان عدّه ي خويش رسيدند، پس به خوبي نگاهشان داريد، يا به خوبي آزادشان كنيد. و[لي] آنان را براي {آزار و} زيان رساندن [به ايشان] نگاه مداريد تا [به حقوقشان] تعدّي كنيد. و هر كس چنين كند، قطعاً بر خود ستم نموده است. و آيات خدا را به ريشخند مگيريد، و نعمت خدا را بر خود و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده و به [وسيله ي] آن به شما اندرز ميدهد، به ياد آوريد؛ و از خدا پروا داشته باشيد، و بدانيد كه خدا به هر چيز داناست.

در آيات فوق معاشرت به معروف، يک تکليف شرعي براي مردان تلقي شده است؛ بنابراين در ادامه زندگي زناشويي بايد وظايف خود را در قبال همسر به خوبي و شايستگي انجام دهد و چنانچه بخواهد از همسرش جدا شود، بايد آن را نيز به نيکي و شايستگي تمام نمايد. نکته ديگري که از بررسي آيات آشكار مي گردد؛ اين است، که توصيه به معروف؛ سفارش به رعايت مسايل اخلاقي در عمل به تکليف است؛ زيرا خصوصيات معنايي معروف در بردارنده اين پيام است، كه قواعد حقوقي در قلمرو خانواده بايد رنگ اخلاقي بگيرد؛ زيرا بدون رعايت جنبه‌هاي اخلاقي ـ هر چند به حقوق و تکاليف همسران توجه دقيق شود ـ سعادت خانواده تأمين و تضمين نمي شود. گذشته از اين؛ اسلام به منظور جلوگيري از انحلال کانون خانواده و بازگشت زن به اين محيط، اجراي صيغه طلاق را موجب قطع کلي پيوند زناشويي نمي‌داند، بلکه مرد مي‌‌تواند قبل از انقضاي عده، زن را بي هيچ تشريفاتي به زندگي زناشويي بازگرداند. اين فرصت، زماني مناسب براي حل اختلاف همسران است. با توجه به موارد بررسي شده، مي‌توان گفت: حقوق خانواده مبتني بر ارزش هاي اخلاقي است. در اين کانون مقدس، حقوق و اخلاق آنچنان به يكديگر آميخته ‌است، که يکي از ديگري قابل تشخيص نيست. خوش‌رفتاري، مهر و محبت، احترام به يکديگر و رعايت حقوق و تکاليف از سوي زن و شوهر، خاستگاهي جز اخلاق اسلامي و پاي بندي به اصول آن ندارد؛ به همين دليل تأثيراخلاق در حقوق خانواده بيش از ديگر شاخه‌هاي حقوق است.

محمود علیپور بازدید : 20 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

 یکی از راه های افزایش نعمت از جانب پروردگار، بکار بردن اذکاری می باشد که از سوی ائمه اطهار (ع) در مواقع گوناگون سفارش شده است، به نحوی که اگر این اذکار با خلوص نیست بر زبان جاری گردد موجبات نعمت و رزق روزی بیشتر فرد را به ارمغان خواهد آورد.

در این باره از حضرت محمد (ص) روایت شده است که ایشان بیان داشته اند: هر کس که بخواهد زندگانی اش غرق در نعمت گردد به اذکار ششگانه در مواقع گوناگون بپردازد که آن ها چنین می باشند:

1- آن که در آغاز هر کار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم؛

2- چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد بگوید: الحمدلله ربّ العالمین؛

3- چون خطا و لغزشی از او سر زد بگوید: استغفرالله ربّی و اتوب الیه؛

4- چون به غم و اندوهی دچار شد بگوید: لاحول و لاقوّة اِلا بالله العلیّ العظیم؛

5- هرگاه برنامه ریزی برای انجام کاری نمود بگوید: ماشاءالله کان (اِن شاءالله)؛

6- و چون از ستمگری ترس داشت بگوید: حسبنا الله و نعم الوکیل

محمود علیپور بازدید : 9 دوشنبه 26 خرداد 1393 نظرات (0)

تو گفتی : "آن غیر ممکن است

" خداوند پاسخ داد : " همه چیز ممکن است

" تو گفتی : " هیچکس واقعا" مرا دوست ندارد

" خداوند پاسخ داد : " من تو را دوست دارم

" تو گفتی : " من بسیار خسته هستم

" خداوند پاسخ داد : " من به تو آرامش خواهم داد

" تو گفتی : " من توان ادامه دادن ندارم

" خداوند پاسخ داد : " رحمت من کافی است

" تو گفتی : " من نمیتوانم مشکلات را حل کنم

" خداوند پاسخ داد : " من گامهای تو را هدایت خواهم کرد

" تو گفتی : " من نمیتوانم آن را انجام دهم

" خداوند پاسخ داد : " تو هر کاری را با من میتوانی به انجام برسانی

" تو گفتی : " آن ارزشش را ندارد

" خداوند پاسخ داد : " آن ارزش پیدا خواهد کرد

" تو گفتی : " من نمیتوانم خود را ببخشم

" خداوند پاسخ داد : " من تو را بخشیده ام

" تو گفتی : " من میترسم

" خداوند پاسخ داد : " من روحی ترسو به تو نداده ام

" تو گفتی : " من همیشه نگران و نا امیدم

" خداوند پاسخ داد : " تمام نگرانی هایت را بر دوش من بگذار

" تو گفتی : " من به اندازه ی کافی باهوش نیستم

" خداوند پاسخ داد : " من به تو عقل داده ام

" تو گفتی : " من احساس تنهایی میکنم

" خداوند پاسخ داد : " من هرگز تو را ترک نخواهم کرد "

محمود علیپور بازدید : 34 دوشنبه 26 خرداد 1393 نظرات (0)

گفتم : خسته ام .

گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله :. از رحمت خدا نا امید نشید (زمر /53)

گفتم : هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره .

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه خدا حائل هست بین انسان و قلبش ! (انفال /24)

گفتم : غیر از تو کسی را ندارم .

گفتی : نحن اقرب الیه من حبل الورید ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق /16)

گفتم : ولی انگار فراموشم کردی!

گفتی : فاذکرونی اذکرکم منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره /152)

گفتم : تا کی باید صبر کرد ؟

گفتی : و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا تو چه می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143)

گفتم : اصلا چطور دلت میاد ؟

گفتی :ان الله بالناس لرئوف رحیم خدا نسبت به همه ی مردم "نسبت به همه " مهربونه

( بقره / 143

گفتم :خیلی خونسردی ! تو خدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک ... یه اشاره کنی تمومه !

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم شاید چیزی که تو دوست داری ، به صلاحت نباشه (بقره /216) گفتم : تو بزرگی و نزدیک برای من ، کوچیک خیلی دور ! تا اون موقع چیکار کنم ؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه ( یونس /109)

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36)

گفتم: دیگه روی توبه ندارم.

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3)

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135)

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53)

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟ ( توبه/104

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22)

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم.

گفتی: فانی قریب من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم.

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار

گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله.

گفتی: ان الله یحب المتوکلین خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159)

گفتم: دلم گرفته.

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58)

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43)

محمود علیپور بازدید : 22 سه شنبه 06 خرداد 1393 نظرات (0)

 روزی سقراط در کنار دریا راه می‌رفت که نوجوانی نزد او آمد گفت: استاد می‌شود بگویید بزرگ‌ترین حکمت چیست؟ سقراط از نوجوان خواست وارد آب شود نوجوان این کار را کرد. سقراط با حرکتی سریع ، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت طوری که نوجوان شروع به دست پا زدن کرد. سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد. نوجوان وحشت‌زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس‌کشید او که از این کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: استاد من از شما در مورد حکمت سوال می‌کنم شما می‌خواهید مرا خفه کنید؟ سقراط دست نوازشی بر سراو کشید گفت: "فرزندم حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی هر وقت معنی آن نفس حیات‌بخش را فهمیدی ، معنی حکمت را هم می‌فهمی!"

محمود علیپور بازدید : 22 سه شنبه 06 خرداد 1393 نظرات (0)

روزی امام سجاد (علیه سلام) به اصحاب خود فرمودند: آیا می‌دانید سبب بودن کبوتران کعبه چیست؟ گفتند نه یابن رسول‌الله شما بفرمائید. حضرت علت را فرمود: در زمان قدیم مردی بود که خانه‌ای داشت در میان آن خانه درخت نخلی بود و کبوتری در شکاف آن آشیانه کرده و پس هر وقت جوجه می‌گذارد آن مرد بالای نخل می‌رفت و جوجه‌های آن را می‌گرفت و می‌کشت مدتی بر این منوال گذشت پس آن کبوتر از دست این مرد به خدا شکایت کرد به آن کبوتر گفته شد این مرتبه که می آید جوجه های تورا بردارد از درخت می افتد ومی میرد بار دیگر که کبوتر جوجه گذارده بود یک روز دید آن مرد بالای درخت رفت کبوتر ایستاد ببیند چه می شود وقتی آن مرد بالای درخت رفت صدای محتاجی از در خانه بلند شد پایین آمد وبه آن چیزی داد برگشت رفت بالای درخت و جوجه های کبوتر را برداشت کشت وبه او آسیبی نرسید کبوتر به خدا نالید گفت خدایا پس وعده ای که به من داده بودی چه شد به اوگفته شد که مرد جان خود را به واسطه آن صدقه ای که داد خرید وبلا از او دفع شد اما ما به همین زودی نسل تورا زیاد می کنیم و جایی تورا مسکن می دهیم که هیچ کس نتواند تا روز قیامت آزاری به تو برساند خداوند آن هارا در خانه کعبه منزل داد ودر امن امان قرار داد وکسی نتوانست آن ها را صید و شکار کند.

تعداد صفحات : 9

درباره ما
حضرت امام راحل « ره » : همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزارعاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاء آزادگان خواهد بود . خدا می داند که راه و رسم شهادت ، کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان ، اقتدا خواهند کرد . شهدا ، امام زادگانِ عشق اند که مزارشان زیارتگاهِ اهلِ یقین است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب از نظر کیفی چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 81
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 37
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 504
  • بازدید کلی : 5,245